اصول جلسه (101)

درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى


جلسه 101 / سه شنبه / 6 / 7 / 1389


 تصوير چهارم:


 تصوير چهارم كه گفتيم شايد برخى از تصاوير هم به اين تصوير برگشت كند اين است كه ما در موارد اشتقاق سه فرد داريم يك فردى كه سابقاً متلبس بوده و ديگر فردى كه الان متلبس است و سوم فردى كه بعد مى خواهد متلبس شود مثلاً زيد ديروز قائم بوده امروز نيست و عمرو امروز قائم است و بكر فردا قائم مى شود.


اين سه نوع تلبس ثبوتاً تصور دارد در مقابل جائى كه اصلاً تلبسى ندارد و از مشتق خارج است و اين سه نوع تلبس بدون شك ميانشان دو وجه شبه است:


يكى اينكه اين سه مصداق هر سه، تلبس رادارند يكى در سابق، يكى در حال و يكى در آينده.


اين يك وجه شبه كه جامع بين هر سه است و قائلين به اعم مى گويند استعمال مشتق در جامع به اين معناى وسيع قطعاً مجاز است پس اين جامع و وجه شبه بين هر سه، قطعاً خارج از موضوع له است.


بررسى انواع سه گانه تلبس:


 ليكن نوع اول و دوم يعنى گذشته و حال وجه شبهى مشترك دارند و آن اينكه صرف وجود مبدأ در آنهامتحقق شده است يعنى صرف وجود تلبسشان به مبدأ و يا تلبس به صرف وجود مبدأ در آنها متحقق شده است بر خلاف فرض سوم.


پس اصل وقوع و تحقق مبدأ وجه اشتراك و جامع بين اين دو فرد است و لغوى مى تواند در لغت بگويد مى خواهم مشتق را براى اين وجه مشترك و جامع قرار دهم و اين همان نسبت اصل تحقق و وقوع مبدأ است اعم از اينكه باقى باشد يا نباشد و اين معنائى جامع بوده و ثبوتاً معقول است در مقابل ترقب وقوع مبدأ در آينده.


انكار امكان تصوير چنين معنائى مكابره و واضح البطلان است. بنابراين معناى جامع بنابراعم اگر از نظر اثباتى هم مشتق براى آن وضع نشده باشد تصوير ثبوتى دارد و برهان ثبوتى بر عدم وضع براى أعم با اين تصوير باطل مى گردد و شايد آنهائى كه جامع انتزاعى يا اعتبارى را تصوير كرده اند ناظر به همين تصوير باشند و مراد آنها همين تحقق و صرف وجود وقوع مبدأ بوده است و با اين تصوير بيان اول از دو بيان ثبوتى باطل مى شود زيرا معناى جامعى براى تلبس يا مبدأ منتسب قابل تصوير مى شود.


اما بيان دوم كه گفته شد نسبت مبدأ به ذات در زمان سابق، يك سنخ نسبت است و نسبت مبدأ به زمان حال يك نسبت ديگرى است و نسبت ها معانى ايجادى هستند و معانى ايجادى جامع ندارند مگر جامع اسمى كه مفهوم نسبت است و نسبت نيست اين هم در اين وجه ممكن است پاسخ داده شود به اينكه ما جامع را در طرف نسبت اخذ مى كنيم و نسبت به همان معناى ايجادى است ولى منتسب، وقوع و صرف الوجود مبدأ است نه مبدأ مقيد به اين زمان يا زمان ديگر.


يعنى وجه مشترك اين دو كه عبارت از اصل وقوع و تحقق و صرف وجود مبدأ است را طرف نسبت قرار مى دهيم و اين هر دو مصداق را در بر مى گيرد علاوه بر اينكه اين دو نسبت نيز چون وجه شباهتى دارند اشكالى ندارد كه به نحو وضع عام و موضوع له خاص از خلال آن مفهوم، اسمى مشابه براى هر يك از آنها وضع شود و اين لفظ را از متحد المعنا بودن خارج نمى كند چنانچه در حروف اين چنين است زيرا آن معناى اسمى نسبت مشابه، يكى و متحد است اگر چه معناى مستعمل فيه، خاص و ايجادى و واقع نسبت است.


در اينجا دو مطلب داريم كه بايد عرض كنيم:


 دو مطلب:


 مطلب اوّل: برهان ثبوتى كه گفته شد بنابر بساطت مشتق، جامع معقول نيست قابل مناقشه است زيرا ممكن است مشتق معناى بسيطى باشد كه از ذات انتزاع شده باشد همانگونه كه صاحب كفايه اختيار كرده و ذات هم در موارد انقضا محفوظ است علاوه بر اينكه بنابر انتزاع مشتق از مبدأ چون لا بشرطيت از حمل بر ذات در آن اخذ شده ممكن است كسى بگويد اين لابشرطيت بنحو اعم از حمل بر ذات متلبس و ذات منقضى عنه المبدأ مى باشد.


مطلب دوّم: اصحاب برهان ثبوتى يك مطلب رادر برهان خود مفروغ عنه گرفته و گفته اند اسامى مشتقه مانند اسامى جامد دال بر زمان نبوده و فارغ از آن و در طول آن، جامع تصوير ندارد زيرا نسبت مبدأ به ذات فرع وجود منتسبينى است ليكن اين به معناى اخذ وجود خارجى و با زمان حال در معنا نيست بلكه به معناى اخذ نسبت تحصيصى مبدأ به ذات است كه صدق آن بر خارج مانند اسماء جامده، متوقف بر تحقق آن حيثيت و مبدأ است.


 حاصل برهان:


 حاصل برهان به اين بر مى گردد كه:


اولاً: در اسماء مشتقه زمان اعم از مفهوم اعتبارى زمان به نحو معناى اسمى و واقع زمان به نحو معناى حرفى اخذ نشده است همانگونه كه در افعال و نسبت تامه و همچنين مفهوم تحقق يا وجود است اما عدم اخذ مفهوم، واضح است زيرا ما اين مفاهيم اعتبارى را از مشتقات تبادر نمى كنيم و اما در مورد واقع زمان و يا تحقق به نحو معناى حرفى قبلاً برهان اقامه شده است كه اينها از شئون نسب تامه كه ناظر به عالم صدق و تحقق و افناى در خارج است مى باشند و در نسبت ناقصه كه مشتقات نيز آن را در بر دارند معقول نيست.


ثانياً: نسبت ناقصه نسبت تحصيصى در عالم مفاهيم و ذات ماهيات و معانى است با قطع نظر از وجود و تحقق آنها در زمان مانند نسبت ناقصه توصيفى و يا اضافه و غيره.


حاصل اين دو مقدمه برهانى دالّ بر عدم امكان وضع مشتق براى اعم مى باشد زيرا ماده مشتق دال بر مبدأ است و هيئت مشتق دال بر نسبت تحصيصى ميان مبدأ و ذات مى باشد يعنى ذات را مقيد به مبدأ مى سازد مانند (ذات لها العلم) و اين نسبت تحصيصى، ماهيت ذات را با قطع نظر از وجود و تحقق مقيد مى كند همچون اسماء جامده اى كه براى حصه اى از طبيعتى وضع شده باشند مانند صارم و بشر كه براى حصه اى از سيف و يا حيوان وضع شده است كه قهراً مفهوم مقيد به قيد و محصص به آن در مورد و مصداقى كه آن قيد نباشد صادق نخواهد بود و اين برهان ثبوتى تحامى است و تصوير جامع حتى به نحو تصوير چهارم يا بايد به تبديل نسبت ناقصه مأخوذ در مشتق به نسبت تامه فعل برگردد و يا جمله حمليه اگر چه به نحو ناقصه در آن اخذ شود ـ زيرادر جاى خودش ثابت كرديم كه در سياق شرط و ناقصه قرار دادن نسبت تامه مدلول وضعى آن را عوض نمى كند ـ و يا اينكه مفهوم اعتبارى وجود و تحقق و زمان رادر اين نسبت ناقصه تحصيصى اخذ كنيم كه هر دو خلاف وجدان است و معنايش آن است كه نسبت مستفاد از هيئت مشتق، نسبت وقوع حدث و مبدأ است مانند افعال كه قطعاً اين چنين نيست و يا مفهوم اعتبارى صرف وجود وقوع مبدأ و يا وقوع در زمان سابق حال در طرف نسبت ناقصه اخذ شود كه اين هم واضح البطلان است و به عبارت ديگر جامع ميان مبدأ موجود در حال و مبدأ سابق، جامع ذاتى و ماهوى نيست زيرا حال و سابق خصوصيت و لازمه وجود است و حيثيتى در ماهيت مبدأ و حدث نيست و خصوصيات وجودى و جامع ميان آنها امور وجودى و خارج از ماهيات و ذات معانى هستند و اخذ و لحاظ آنها در معنا به نحو معناى حرفى و افنائى نياز به نسبت تامه افنائى و يا نسبت فعلى اسنادى كه ناظر به حركت مبدأ در عالم تحقق است دارد كه در نسبت ناقصه تحصيصيه معقول نيست ـ همانگونه كه در جاى خودش بر آن برهان اقامه كرديم ـ و اخذ آن به نحو معناى اسمى و مفهومى منوط به اخذ مفهوم اعتبارى تحقق و وجود و زمان مى باشد كه آن هم در مشتقات اسمى واضح البطلان است و اين بهترين بيان برهانى ثبوتى بر عدم وضع اسماء مشتقه براى اعم از ذات متلبس و منقضى است خواه جامع در طرف نسبت فرض شود و خواه در طرف مبدأ زيرا هر دو فرض مستلزم يكى از دو محذور فوق الذكر است كه هر دو خلاف وجدان بلكه واضح البطلان است.


البته اگر كسى قبول كند كه اسماء مشتقه مانند هيئت اشتقاقى افعال دال بر نسبت تامه اسنادى هستند و يا در آنها مفهوم زمان و وقوع و تحقق ـ كه مفاهيم اعتبارى است ـ اخذ شده است جامع تصوير دارد ليكن همانگونه كه گفته شد هر دو فرض واضح البطلان است.


بنابراين مى شود برهان و بيان ثبوتى را بعد از مفروغ عنه دانستن عدم دلالت اسماء مشتقه بر زمان حال يا ماضى و يا جامع بين آن دو قبول كرد نه به نحو معناى اسمى اعتبارى و نه به نحو معناى حرفى إفناء در واقع خارجى، زيرا اولى خلاف وجدان و دومى خلاف برهان گذشته در معانى نسبت ناقصه است.