درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى
جلسه 24 / سه شنبه / 19 / 8 / 1388
در ذيل بحث از دلالت لفظ بر معناى مجازى دو نكته باقى ماند كه مناسب است به اين دو نكته يا تبصره توجه بشود.
نكته اوّل ـ وضع لفظ با قرينه در معناى مجازى:
بحث در اين بود كه آيا استعمال يا مثلا دلالت لفظ در معناى مجازى، به وضع نياز دارد يا ندارد ولو براى اصل صلاحيت و شأنيت بكارگيرى لفظ در معناى مجازى كه گفتيم نيازى به وضع ديگرى ندارد و اين صلاحيت دوم هم با همان وضع اوّل، براى معناى حقيقى با تناسب و مشابهت و مناسبتهايى كه در معانى مجازى است به نحو طولى ايجاد مى شود.
حالا در ذيل اين بحث گفته شده كه در بعضى از مجازات اين گونه است كه واضع، لفظ را با قرينه بر آن معناى مجازى وضع مى كند كه در اين صورت،اين معنا براى لفظ با قيد، حقيقت مى شود كه ادعا شده است در بعضى از مجازات اينگونه است و در حقيقت يكبار اين لفظ، بدون قرينه و مجرد از قرينه براى معنايى وضع شده است و توأم با قرينه براى معنايى ديگر، اين ادعا در كتاب طهارت در بحث مياه و تقسيم آب به آب مطلق و آب مضاف، آمده است بعضى اين تفسير را كرده اند كه آب مضاف با قيدش، حقيقت در معناى مضاف است كه در حقيقت، همچنان كه دو تا معناى موضوع له داريم، دو تا هم لفظ موضوع داريم كه لفظ بدون قرينه و لفظ با قرينه، ولذا گفته مى شود كه استعمال لفظ ( ماء )، در آب مطلق حقيقت است و صدقش بر آب مضاف، مجاز است ولذا مى گوييم اوامر مانند ( توضأ بالماء، اغسله بالماء ) و امثال اينها، ظاهر است در شستن با آب مطلق و شامل شستن يا وضو با آب گلاب نيست چون ظهور كلمه ماء، بدون قرينه، در همان معناى حقيقى آن است كه آب مطلق مى باشد ولى كلمه آب را با قيد مضاف اليه براى معناى مجازى وضع كرده اند مانند كلمه ( ماء الرمان، ماء الورد ) ولذا احساس مجازيت در استعمال آنها در آب مضاف نمى شود. و عنايتى در آن نيست انسان فكر مى كند حقيقى است وقتى مى گوئيم آب گلاب واقعاً آن آب، آب گلاب است و عنايتى در آن نيست. و مثل آنجايى نيست كه بگوئيم آب ـ بدون اضافه ـ و آب انار را اراده كنيم مثلا اگر بگوئيم آب كه بر روى آن ميز است وقتى نگاه كنيم ببينم آب انار است اين مجاز و عنايت است و احساس به عنايت و خلاف طبع بودن و مجاز گفتن، مى شود اما وقتى مى گوئيم آب انار روى ميز است گويا استعمال حقيقى كرديم و خلافى گفته نشده است چون واقعاً آن مايع،آبى است كه از انار اخذ شده است پس صدق مضاف با مضاف اليه آن، بر معناى مجازى، مجاز نيست و اين به اين جهت است كه لفظ مضاف با اضافه اش براى آن معنا وضع شده است و ديگر به معناى حقيقى براى لفظ مضاف تبديل شده است.
اشكال شهيد صدر (رحمه الله):
شهيد صدر (رحمه الله) مى فرمايد اين مطلب هم درست نيست و اينكه واضع براى معناى مجازى دو باره لفظ با قرينه را وضع كند بطورى كه با قيد قرينه، معنا حقيقى بشود اين هم لغو است زيرا اگر مقصودش اين است كه بخواهد آن صلاحيت و مناسبت استعمال و شأنيتى را كه عرض كرديم بين لفظ و معناى مجازى است تأمين كند آن صلاحيت، بدون وضع دوم هم موجود و محفوظ است و اگر غرض آن است كه آن معنا، حقيقى شود به نحوى كه ديگر به قرينه نيازى نداشته باشد و سامع بدون قرينه به آن معنا منتقل بشود اين هم خلف فرض است چون فرض بر اين است كه وضع دوم با قرينه است نه بدون قرينه،يعنى قرينه را قيد لفظ موضوع گرفته است و تا قرينه و مضاف اليه نباشد دلالت دوم در كار نيست تا غرض از وضع دوم باشد پس استغناء از قرينه هم در كار نيست تا بگوئيم واضع، وضع دوم را انجام مى دهد براى اينكه به قرينه نيازى نباشد.
پاسخ اشكال شهيد صدر (رحمه الله):
اگر كسى بگويد كه فايده اين وضع در اين است كه ديگر لازم نيست لحاظ مناسبت يا مشابهت با معناى حقيقى شود چون معناى مجازى با قيد قرينه،فى نفسه موضوع له شد مانند هر لفظى كه وضع شود براى معنايى كه نياز به لحاظ مناسبتى ندارد.
و اين خود، يك هدف و غرض وضعى است و اغراض وضعى با اغراض شرعى فرق مى كند ; واضع كه دنبال احكام شرعى نيست واضع دنبال اغراض وضعى است يعنى اغراض لغوى در تنوع تصورهاى ذهنى و انتقال از لفظ به معانى مختلف و گوناگون و آسان است.
اشكال شهيد صدر (رحمه الله) بر اين پاسخ:
شهيد صدر اين مطلب را هم قبول نمى فرمايد و مى فرمايد اين غرض هم در اينجا نيست چون در معانى مجازى هم، در حقيقت اينگونه نيست كه مى بايستى مناسبت ها ملاحظه بشوند و لازم باشد در هر استعمالى و انتقالى از لفظ به معناى مجازى آن مناسبت را لحاظ كنند بلكه اين مناسبت ها،حيثيّات تعليلى هستند نه تقييدى، يعنى چون ذاتاً اين معناى مجازى، آن شباهت با معناى حقيقى را دارد خود به خود ـ همانطور كه قبلا گفتيم ـ بدون نياز به لحاظ معناى حقيقى در ذهن معناى مجازى به ذهن مى آيد و اين ممكن است كه بتدريج وقتى معناى مجازى معناى مناسبى باشد وجود واقع آن مناسبت، سبب مى شود كه بين خود لفظ و بين معناى مجازى، رابطه تصورى ضعيف ايجاد شود و ديگر به واسطه گرفتن معناى حقيقى نيازى نداشته باشد و ذهن مى تواند مستقيماً از خود لفظ به معناى مجازى منتقل مى شود، و آن مشابهت ها و مناسبت ها، حيثيّات تعليلى خواهند شد.
بنابر اين اين هم نمى تواند غرض از وضع دوم باشد مخصوصاً با قيد وجود قرينه، چون قرينه هم قيد لفظ موضوع قرار داده است پس هميشه يك صارفى از معناى حقيقى هست كه قرينه باشد با اين صارف، خود به خود لفظ ذهن را،به معناى مجازى انتقال مى دهد بدون اينكه قبل از آن به لحاظ معناى حقيقى هم نياز باشد تا وضع دوم، براى اين جهت باشد پس هيچ يك از اين سه غرض وضعى، در اينجا وجود ندارد و اين چنين وضعى، لغو محض است.
و در اينجا نكته اى بايد اضافه مى شد كه نشده است و آن نكته اين است كه در بحثهاى فقهى به آن استناد كرده اند و ما در ابتداى بحث عرض كرديم و آن اين است كه چگونه اين مطلب را تفسير كنيم كه ما در مثل اين الفاظ مضافه مثل آب انار و... وجداناً احساس هيچ گونه عنايتى در صدق نمى كنيم برخلاف مواردى كه آب بر آنها اطلاق بشود و با قرينه ديگرى غير از اضافه بفهميم كه مقصود، مثلاً آب انار بوده است. و چنانچه استعمال در هر دو صورت، مجاز باشد اين احساس فرق را، چگونه تفسير مى كنيم ؟
مثلا اگر با يك قرينه ديگر حاليه يا مقاميه يا غيره فهمانديد كه مقصود از آب بياور، آوردن آب انار است آنجا مى گوييم چرا شما گفتيد آب ؟ آب انار كه آب نيست ولى وقتى مى گويد آب انار را بياور، نمى گوييم چرا گفتى آب انار بلكه مى گويد حقيقت گفتى و همان را آوردم و مثل اين است كه الفاظ را در معانى خودش بكار برده باشيم.
اين احساس فرق را بايد توجيه كنيم كه اين توجيهات مختلفى دارد شايد بهترين توجيه اين است كه ما وقتى لفظ آب را اضافه مى كنيم و آن را مضاف بكار مى گيريم در حقيقت ، مضاف و مضاف اليه را در معناى خودش بكار مى بريم اضافه را در اين مورد به عنايتى بكار مى گيريم مضاف و مضاف اليه
هر دو را در معناى خودش به نحو تعدد دال و مدلول بكار مى گيريم ـ كه
بعداً خواهد آمد از باب مجاز نيست ـ وليكن مركب را بر مقيّدى اطلاق مى كنيم كه با مطلق فرق دارد و مانند ماء النهر يا ماء البحر نيست و ممكن است اين،
يك نوع كنايه باشد از آب انار كه كنايه، غير از مجازيت است و يا از باب مجازيت در مركب يا اضافه باشد اما دو لفظ مضاف و مضاف اليه در همان معناى حقيقى خودشان به كار رفته است ولهذا احساس عنايت و مجازيت در آنها نمى شود.
نكته دوم ـ استعمال لفظ در خودش:
نوعى ديگر از استعمال لفظ در غير معناى موضوع له داريم كه نه استعمال حقيقى است و نه مجازى، و در حقيقت، نياز به وضع اول هم ندارد و آن عبارت است از استعمال لفظ، در خودش كه بعد مفصل در بحث ( استعمالُ اللفظ فى نفسه، وشخصه، وصنفه، ونوعه و مثله ) خواهد آمد كه اين استعمال مجازى نيست مگر اينكه كسى از استعمال مجازى، معناى اعم را اراده كند و آن اينكه هر استعمالى كه در معناى موضوع له نباشد مجاز است تا استعمال لفظ در خودش را هم شامل شود مانند اين كه مى گوييم ( ضرب فعل ماض )،در اينجا ( ضرب ) را در معناى ( ضرب ) و يا معناى ديگر مشابه آن استعمال نكرديم بلكه مى خواهيم بگوييم لفظ ( ضرب )، فعل ماضى است يا مى گوييد ( فى ) حرف جَر است يا ( ديز ) لفظ مهمل است كه اصلا وضعى براى لفظ ( ديز ) در لغت نيست و اين استعمالات هم صحيح است و هم كثيراً واقع مى شود و مناسبت آن هم روشن است زيرا كه مشابه استعمال اسم مسبب در سبب است البته بعداً خواهد آمد كه ممكن است گفته شود اين قبيل موارد،اصلا از باب استعمال نيست بلكه اطلاق ايجادى است كه مشروحاً بحث آن خواهد شد.