اصول جلسه (572)

درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى ـ جلسه 572 ـ شنبه 16/8/1394


بسم الله الرحمن الرحيم


مفهوم غايت: بحث بعدى ما بحث مفهوم غايت است ادوات غايت مثل (حتى) و (الى) مثل (اتموا الصيام الى الليل) ، (كل شى حلال حتى تعرف انه حرام) و غيره، اينها غاياتى است كه براى احكام قرار گرفته است و مورد بحث قرار گرفته كه آيا مفهوم دارد يا خير؟


مشهور اصوليون تفصيل داده اند كه غايت، گاهى غايت موضوع است و گاهى متعلق و گاهى غايت براى خود حكم است اگر غايت موضوع حكم بود مثل اين جمله(سر من الكوفه الى البصره) يا (اغسلوا ايديكم الى المرافق و امسحوا ارجلكم الى الكعبين) كه اين ها موضوع وجوب غسل هستند در چنين مواردى قيد موضوع مى شود و مفهوم ندارد و در مقام تحديد موضوع است و مى خواهد بگويد مقدار مسافت و يا مغسول و ممسوح چه قدر است و مثل باقى قيود موضوع مى شود همچنين اگر به متعلق برگشت كند مثل (اتموا الصيام الى الليل) كه صوم و امساك شما تا شب مى باشد و اين جا هم قيد متعلق است و مثل (اعتق رقبه مومنه) است كه مفهوم ندارد و اين حصه واجب است. اما گر غايت براى حكم بود نه موضوع و يا متعلق ، در اين صورت گفته اند كه مفهوم دارد مثلا اگر گفت (صم حتى تصبح شيخا) كه اين زمان شيخوخت زمان وجوب صوم است كه بيان مى كند تا چه زمان واجب است و يا (يحرم الخمر الى ان تضطر اليه) يا (كل شى لك حلال حتى تعرف انه حرام) كه غايت حليت است در اين صورت غايت به خود حكم بر مى گردد كه در كل شىء حلال جمله حكميه با مفهوم اسمى بيان شده است و در (صم حتى تصبح شيخا) غايت جمله انشائيه قرار گرفته است و مى گويد اين امر و وجوب تا آن موقع است و اين نوع سوم كه غايت براى حكم است يك نوع جمله انشائيه است و با معناى حرفى بيان شده است و يك وقت جمله خبريه و به نحو معناى اسمى است و فرقى ندارد و هر جا غايت غايت حكم شد نه غايت متعلق يا موضوع در آن جا مفهوم دارد زيرا كه معناى غايت همين است كه حكم منتفى مى شود. مرحوم آقاى خوئى(رحمه الله) در اين جا بحث را در دو قسمت كرده است و گفته يك بحث ثبوتى است كه همان تفصيلى كه مشهور گفته اند درست است و يك بحث اثباتى است كه غايت كجا به حكم بر مى گردد به موضوع يا متعلق حكم و مى فرمايد كه غايت و وصف و شرط با هم فرق دارند، شرط در جمله شرطيه هميشه قيد حكم است چون حكم در جزا تمام شده و مستقل است و شرط به جمله جزا بر مى گردد كه نسبت حكميه است و وصف معمولاً وصف و قيد موضوع است وليكن غايت بين اين دو تا است و مى تواند غايت حكم باشد و مى تواند غايت موضوع يا متعلق باشد و ادوات غايت با ادوات وصف و توصيف فرق مى كند چون توصيف براى موصوف است و نسبت حكميه توصيف نمى شود پس از نظر عالم اثبات و ادبيات عرب، وصف يا به مفهوم موضوع يا به متعلق بر مى گردد و شرط هم هميشه به حكم در جمله جزا كه نسبت حكميه است بر مى گردد و شرط حكم مى شود وليكن غايت بين اين دو تا است و هم مى تواند غايت موضوع و متعلق قرار گيرد و هم مى تواند غايت حكم و نسبت حكميه قرار گيرد.


ايشان يك بحث اثباتى را در اينجا شروع مى كند و بياناتى را در اين رابطه اضافه مى كند و مى فرمايد كه اگر قرينه اى باشد كه غايت مربوط به موضوع يا متعلق است روشن است مثل (اغسلوا ايديكم الى المرافق) كه غايت براى مقدار مغسول از دست است و غايت وجوب وضو نيست و غايت دست است و جائى كه قرينه اى نباشد اگر جمله حكميه ما انشائى باشد مثل (صم الى الليل) از آنجا كه غايت هم يك قيد است و يك مغيى مى خواهد ظاهر جمله انشائيه اين است كه غايت از براى فعل است كه متعلق نسبت ارساليه قرار گرفته است و آن صيام است زيرا كه امر يك متعلقى دارد كه آن صوم است و الى الليل به فعل بر مى گردد مثل (صل فى المسجد) كه فى المسجد به صلاه بر مى گردد نه به وجوب و اين جا هم معنايش آن است كه صوم الى الليل واجب است اما اگر جمله اسميه بود و نسبت و يا معناى حرفى نبود، و حكم به نحو معناى اسمى افاده شده بود و خود حكم معناى اسمى و قابل تقييد به غايت بود مثل اين كه در جائى بگويد (الامساك واجب الى الليل) يا (الخمر حرام الى ان تضطر اليه) كه حكم به حرمت به صورت معناى اسمى بيان شد نه معناى حرفى، ايشان در اين جا مى فرمايد كه اگر جمله اسميه در اينگونه موارد چنانچه متعلق حكم ذكر نشده باشد و مقدر باشد در اين نكته ظهور دارد كه غايت براى حكم است نه متعلق مثل (يحرم الخمر الى ان يضطراليه) چون متعلق حرمت مقدر است و نگفته شرب الخمر حرام و برگرداندن قيد به مقدر خلاف ظاهر است و مى شود قيد حرمت باشد و لذا فرموده، از اين مى فهميم كه قيد حرمت است ولى اگر جائى گفت (شرب الخمر حرام الى ان تضطر اليه) و يا (الصوم واجب الى الليل) ممكن است به هر دو برگردد ولهذا مجمل مى شود خلاصه ايشان بيشتر وارد بحث اثباتى شده است و در بحث ثبوتى با مشهور موافقت كرده است كه هر جا غايت برگشت به حكم داشت غايت مفهوم دارد در صورتى كه اشكال اصلى كه به مطلب مشهور وارد است و در همان بحث ثبوتى است كه چگونه قائل به مفهوم شده اند با اين كه مفهوم داشتن به گونه اى كه از مدلول تصورى مفهوم فهميده شود ـ كه راه اول بود نه راه دوم كه به مدلول تصديقى و برهان الواحد و امثال آن برگشت دارد ـ اين جا جايش نيست و كسى در اينجا قائل نيست و اين راه اول دو ركن لازم داشت. يكى اين كه بر انتفا حكم با حصول غايت استفاده كنند كه اين مقدار را غايت بر آن دلالت دارد و معناى غايت اين است كه آن منتهاى حكم است و ديگرى ركن دوم است كه آن چه كه بايد منتفى شود بايد سنخ حكم و مطلق حكم باشد نه شخص آن حكم و جعل پس تنها دلالت غايت بر انتها و حكم براى مفهوم و سالبه كليه كافى نيست و بايد اثبات شود كه آن چه كه منتفى مى شود سنخ و مطلق حكم است اما اگر فقط شخص آن حكم منتفى باشد مفهوم نيست و انتفا سنخ حكم ـ كه ركن دوم مفهوم است ـ نيازمند آن است كه در حكم اطلاق جارى شود و اين اطلاق وقتى جارى مى شود كه نسبت حكميه تمام شده باشد با قطع نظر از آن قيد يا غايت و آن نسبت حكميه طرف اين قيد يا وصف در يك نسبت تامه اى قرار گيرد تا بشود در آن اطلاق جارى كرد اما اگر نسبتى كه ميان حكم و قيد است نسبت ناقصه باشد چون كه نسبت ناقصه مقوم نسبت حكميه بوده در آن حكم اطلاق جارى نمى شود چون قبل از تكميل حكم است و محصص آن است و آن اطلاقى كه سنخ حكم را معلق يا مقيد به چيزى مى كند جايى است كه جمله حكميه تمام شده باشد و طرف يك نسبت تامه اى مانند نسبت شرطيه (تعليقيه يا توقفيّه يا تقديريه) باشد ولذا وقتى مى گويد (صم حتى تصبح شيخا) اين منافات ندارد با اين كه يك وجوب صومى هم باشد اگر شيخ شد به جهت ديگرى مثلاً (صم لداء المعده) كه بر او واجب باشد و اين را نفى نمى كند و تنها صومى كه بر هر مكلفى قرار داده شده است مغيى شده به (حتى تصبح شيخا) مخصوصا اگر گفت (صم شهر رمضان حتى تصبح شيخا) كه ممكن است يك صوم ديگرى غير از صوم شهر رمضان بر شيخ واجب شود و آن را نفى نمى كند و انتفاء شخص حكم در هر وصف و قيدى هم همين گونه است اين مساله با اين توضيح خيلى روشن است ولى مى شود براى آن منبه وجدانى و تحليلى برهانى هم ذكر كرد .


در اينجا دو نكته ذكر شد يعنى اين كه براى اين كه سنخ حكم را نفى كنيم تا مفهوم و سالبه كليه به دست بيايد نياز داريم كه حكم طرف نسبت تامه باشد و اگر نسبت ناقصه بود اطلاق جارى نمى شود اين متضمن دو نكته است يكى اين كه نسبت غائيه ناقصه است و يكى اين كه جائى كه نسبت ناقصه است اطلاق جارى نمى شود اين دو نكته را در اين جا شرح مى دهيم. اما اين كه غايت نسبت ناقصه است اين هم وجدانى است و هم تحليل برهانى دارد وجدانيتش روشن است كه ادوات غايت هم مثل باقى حدود و قيود شى است و لذا به تنهائى يصح السكوت عليها نيست مثلاً ( السير الى الكوفه) يصح السكوت عليها نيست. برهانى هم مى شود بر آن اقامه كرد از براهين تحليلى كه در باب نسب و معانى حرفيه و ناقصه گذشت و در آنجا گفته شد كه فرق بين نسب ناقصه و تامه در چيست و شهيد صدر(رحمه الله)در آنجا فرمود كه هر نسبتى كه در خارج از ذهن موجود باشد در ذهن كه مى آيد ناقصه مى شود مثل ظرفييت، فوقيت ، تحتيت و غايت هم از اين قبيل است و به شكل مفهوم وجدانى انفرادى مقيد و محصّص به ذهن مى آيد نه به شكل نسبت حقيقى ميان دو مفهوم در ذهن كه اين محال است بلكه يك مفهوم محصص و مقيد مى شود و در ذهن نسبت بودنش تحليلى است و مفهوم وحدانى مقيد و محصص است البته وقتى آن را تحليل كرده و متصور آن مفهوم را نگاه مى كنيم مى بينيم كه از ذات مقيد و قيد و تقيد تشكيل شده است وليكن در يك مفهوم مقيد است و لذا يصح السكوت عليها هم نيست پس نسبى كه در واقع وجود دارد اين نسب ناقصه است و در ذهن تحليليه است. نوع ديگر نسبت واقعى در ذهن است كه در خارج نيست و ظرفش در ذهن است و ربط حقيقى در عالم ذهن بين دو مفهوم است و ذهن اين دو را به هم ربط مى دهد مثل نسبت حمليه و انشائيه كه نسبت حمليه در خارج نيست و دو تا شى در خارج نيست يكى انسان و يكى حيوان بر يك موجود است كه هم انسان است و هم حيوان در مثال (الانسان حيوان ناطق) ولى در ذهن دو مفهوم مستقل و ربط حقيقى ذهنى ميان آنها است ليكن در خارج اين گونه نيست اين نسبت فقط در عالم ذهن است و بين مفهوم انسان و مفهوم حيوان ناطق كه در عالم ذهن است يك ربطى ذهنى حقيقى كه همان نسبت تامه حملى است برقرار مى شود و هيچ كدام از دو مفهوم را هم به ديگرى مقيد نمى كند بلكه هر دو مفهوم بر استقلال و اطلاق خود باقى است و اين دو را در يك مصداق خارجى فانى مى كند و اين همان نسبت ذهنى حملى يا تصادقى است و نسبت واقعى و حقيقى در ذهن است و اين را نسبت تامه مى گويند و برخى از اقسامش يصح السكوت عليها است مثل اخبار و انشاء و برخى هم لا يصح السكوت عليها است كه تفصيل آن در مباحث نسبت ناقصه و تامه گذشت طبق آن تحليل، در اينجا يك برهان مى شود بر اين كه نسبت غائيه نسبت ناقصه است چون انتها و غائيت حد خارجى شىء و در خارج است مانند ظرفيت و ابتدائيت .


نكته دوم هم وجدانى است يعنى وجدانا چيزى كه طرف نسبت ناقصه است در آن اطلاق جارى نمى شود و هميشه اطلاق در اطراف نسبت تامه مثل موضوع با محمول در جمله حمليه و يا جمله جزاء در جمله شرطيه جارى مى شود ولذا اگر بگوييم (وجوب الصوم مشروط بعدم الشيخوخه) مى شود و در وجوب صوم اطلاق جارى كرد كه هر وجوب صومى مشروط به آن است زيرا كه موضوع در نسبت تامه قرار گرفته است و اما اگر بگوييم (وجوب الصوم المشروط بعدم الشيخوخه ثابت) اطلاق در وجوب صوم نسبت به تقييد به شيخوخت جارى نمى شود بلكه وجوب صوم مقيد شده فى نفسه به عدم شيخوخت ثابت است اما آن كدام است اطلاق در وجوب نسبت به آن جارى نمى شود و اين وجدانى و واضح است و برهانش هم اين است كه اطلاق يعنى نفى قيد و اين نكته مطلق آن مفهوم و طبيعت مراد است در جائى است كه آن مفهوم طرف يك نسبت تامه اى قرار بگيرد اما جائى كه نسبت ناقصه است، نسبت ناقصه مفهوم وحدانى است و ذات مقيد در آن مستقل نيست لذا معنى ندارد در آن اطلاق جارى كنيد. پس هر دو نكته ذكر شده هم وجدانى است و هم برهانى بنابراين جمله غائيه هم مثل جمله وصفيه است و غايت مانند قيد وصف است بلكه مراد ما از وصف و قيد معناى اعم است كه غايت را هم در بر مى گيرد و آن جا هم مرحوم ميرزا(رحمه الله)گفت كه اگر وصف قيد حكم باشد مفهوم دارد و ما نيز همين ايراد را ذكر نموديم. مواردى كه تخيل شده است غايت مفهوم دارد مثل (كل شى لك حلال حتى تعرف الحرام) اين مفهوم نيست بلكه از باب قرينه و نكته عقلى و امثال آن است زيرا كه با علم به حرمت ديگر حليت ممتنع است لهذا همه حليتها رفع مى شود و نمى شود با حرمت جعل هيچ حليتى موجود باشد ولذا اگر اين گونه بود كه (هذا حلال الى ان تطلع الشمس) شخص آن حليت رفع مى شود نه بيشتر ولذا ممكن است حليت ديگرى هم بعد از طلوع آفتاب به جهت ديگرى جعل شود و همچنين مثال (كلوا و اشربوا حتى يتبين لكم الخيط الابيض) مى خواهد مبدا وجوب صوم را بيان كند كه بايد از طلوع شمس باشد و با حليت اكل جمع نمى شود و اين، مفهوم را افاده نمى كند و اين ها مفهوم نيست. البته جمله غائيه هم مثل جمله وصفيه نكته احترازيت را دارد كه اگر سنخ آن حكم مغيى به آن غايت در همه حالات و شرايط بعد از تحقق غايت باشد ، غايت لغو است و اين همان احترازيت قيود است بنابراين غايت هم مانند ساير قيود است و مثل وصف است و كه دلالت بر سالبه كليه ندارد .