اصول جلسه (578)

درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى ـ جلسه 578  ـ سه شنبه 1394/8/26 


بسم الله الرحمن الرحيم


بحث در اقسام سه گانه عام بود و نظراتى هم بيان شد كه اين ها سه كيفيت از عموم است يا نه عموم و ادوات عموم تنها بر استيعاب و شمول دلالت دارد و بدليت و استغراقيت و مجموعيت از دوال ديگرى به نحو تعدد دال و مدلول فهميده مى شود و برخى اين نظريه را قبول كرده اند و اشكالاتى وارد شد و ما گفتيم صحيح نظر چهارم است كه اين ها سه نحو عموم است و خود عام تقسيم مى شود به عموم استغراقى و بدلى و مجموعى و گفته شد گرچه اين بيان مطابق با وجدان ادبى و لغوى نيز هست ولى ممكن است بر اين اشكالاتى شود كه بايد جواب داده شود عمده نقدها و اشكالات را در سه اشكال مى توان خلاصه كرد .


اشكال اول: اين كه عين همين سه ـ يعنى مجموعيت و بدليت و استغراقيت ـ در مطلقات هم هست پس در اطلاق هم ما همين تقسيم سه گانه را داريم با اين كه در مطلقات لفظى دال بر عموم نداريم و اين دليل بر آن است كه دال بر اين سه كيفيت از شمول يك چيز مستقلى است از دال لفظى بر عموم و استيعاب يعنى دال بر بدليت و استغراقيت و مجموعيت مى تواند دال ديگرى باشد كه در مطلقات هم هست چون در اين جا اطلاق است و عموم لفظى ن ىست ولى اين سه نوع كيفيت هست و حال كه در مطلقات هست پس در عام هم همين گونه است و در مدخول عام كه طبيعت است و عام فقط عمومش را لفظاً اضافه مى كند اين سه كيفيت محفوظ است و دال بر عموم هم بر آن اضافه مى شود از باب تعدد دال و مدلول و در نتيجه اين كيفيات سه گانه مربوط به عموم نيست و كيفيتى در معناى عمومى كه لفظ عام براى آن وضع شده است نمى باشد و حاصل اين اشكال اين است كه وجود اين سه كيفيت در مطلقات دليل بر اين است كه اين ها مربوط به ادواتى كه براى عموم وضع شده اند، نيست و ادوات عموم بر غير از استيعاب افراد يا اجزاء دلالت ندارد.


اشكال دوم: گفته مى شود كه ما مى بينيم مثلا نكره منونه به تنوين وحدت مثل (رجلاً) و (رقبةً) بر بدليت دلالت دارد و هرگاه موضوع حكم قرار بگيرد مثل (اكرم عالما) حكم را بدلى مى كند و اطلاق بدلى است حال اگر ادوات عموم را بر آن اضافه كرديم و گفتيم (اكرم اى رجل) مى شود عام بدلى و در اين صورت اگر اين هم دال بر بدليت باشد بايد در حقيقت دو بار بدليت را بفهميم و دو دلالت بر آن در كلام باشد يك بار از رجل كه مدخول است به تنهايى بدليت استفاده شود و يك بار هم از (اى) چون دو دال بر بدليت داريم با اين كه وجدانا ما يك بار دلالت بر بدليت را مى فهميم و تكرار يا تاكيدى هم احساس نمى كنيم.


اشكال سوم: ممكن است كسى اينگونه اشكال وارد كند كه اگر فرض كرديم كه استغراقيت و مجموعيت دو نوع و دو كيفيت از عموم است نه اين كه يك دال ديگرى بر آن ها است و عموم يك معنا است لازمه اش آن است كه (كل) مشترك لفظى ميان دو معنا باشد و موارد استعمال اگر كل بر مفرد وارد شود استغراقى است و اگر بر جمع يا معرف باللام وارد شود مثلاً مى شود مجموعى مثل (قرئت كل الكتاب) يا (اكلت كل السمكة) و اين همان اشتراك لفظى است أما اگر يك نوع عموم و مجموعيت يا بدليت و استغرائيت از دال ديگرى استفاده شود و (كل) تنها براى استيعاب افراد باشد يك معنا به نحو مشترك معنوى خواهد بود و مشترك لفظى هم در لغت عرب خلاف وجدان است و همين طور است در لغات ديگر كه همه موارد استعمالات (كل) در يك معنا است و از باب اشتراك معنوى است نه اشتراك لفظى و متحد المعنى است نه متعدد المعنى .


اين اشكالات شواهدى است بر اين كه بدليت و استغراقيت و مجموعيت از دوال ديگرى فهميده مى شود و اضافه ادوات عموم به آنها استيعاب بدليت و يا انحلاليت در همه افراد يا اجزاء از باب تعدد دال و مدلول مى باشد و اين نظريه پنجمى است كه بر خلاف نظريه چهارم است اين حاصل نقدى است كه مى شود بر نظريه چهارم وارد كرد .


حل اين سه اشكال به اين است كه ما تحليل كنيم آن تفاوت ميان بدليت و استغراقيت را در مطلقات با عمومات تا روشن شود كه چرا مشهور نظريه چهارم را انتخاب كرده اند كه اين ها سه كيفيت از عموم هستند و براى توضيح اين مطلب بايد به اين نكته توجه كرد كه ادوات عموم كه براى عموم وضع شده اند بر دو قسم هستند برخى مثل (جميع) يا (مجموع) و يا (احدالافراد) يك نوع اسامى عام هستند كه بر خود مفهوم اسمى عموميت و استيعاب به نحو استغراقيت و يا بدليت و يا مجموعيت به نحو معناى اسمى دلالت مى كند و دلالتشان هم مبهم نيست بلكه بر معناى اسمى معين است و مثل اسماء اجناس جواهر و اعراض است كه معانى مستقل دارند و يك معناى افرادى كاملى است .


نوع ديگر از الفاظ عام (كل) و (اىّ) است كه اين ها و امثالشان هم اسم هستند ولى معنايى مثل معناى طبائع و اجناس ندارند بلكه شبيه اسماء اشاره است و از مبهمات است مثل (هذا) (هولاء) كه اشاره به عالم وجود ماهيات در خارج است و حالت اشاريت در آن ها اخذ شده است و (كل) كه به اسم جنس اضافه مى شود ناظر به همه افراد و وجوداتش در خارج است كه طبيعت و مدخول بر آنها دلالت ندارد و تنها ذات طبيعى را حكايت مى كند مثل اسم اشاره كه مشاراليه مصداقى و وجودى مى خواهد تا به واقعش اشاره كند نه به مفهومش و به خاطر همين به آن ها اسماء مبهمات مى گويند يعنى مبين نيستند و نظر به محكى و خارج دارند و حالت اشاريت در آن ها هست و مى خواهد مصداق و وجود خارجيش را نشان دهد.


حال در نوع اول (جميع) و (مجموع) استغراقيت و بدليت به نحو معناى اسمى مستقل در آنها اخذ شده است كه روشن است دو نوع معنا است و با مطلقات فرق مى كند و در نوع دوم است كه ممكن است گفته شود بدليت و استغراقيت و مجموعيت از دال ديگرى به نحو تعدد دال و مدلول استفاده مى شود.


وليكن اين مطلب با تحليلى كه در معناى اين نوع از ادوات عموم ذكر شد قابل قبول نيست زيرا كه آن معناى اسمى اشارى به همه افراد در عرض واحد يا اشاره به يكى از آنها به نحو بدليت نوع اشاره را عوض مى كند و اين ها دو نوع اشاره خواهند بود و يك نوع اشاره نيستند و در آنها نوع اشاره عوض مى شود و در نتيجه معناى اشارى موضوع له را عوض مى كند و ذات و كيفيت اشاره عوض مى شود و اين گونه نيست كه بتوان اصل اشاره از آنها را جدا كرد و براى كيفيت آن دال ديگرى به نحو تعدد دال و مدلول قرار داد مگر مفهوم اشاره كه اشاره نيست و مفهوم اسمى محض است مثل مفهوم نسبت كه نسبت نيست و مفهوم اسمى است ولذا بايد استغراقيت و بدليت در ادوات عموم اخذ شود ولذا مى بينيم كه ادوات عموم بدلى غير از عموم استغراقى هستند اين تحليل اقسام سه گانه در عموم است.


اما در باب مطلقات اصلاً اشاره وجود ندارد و استغراقيت و بدليت خارج از مدلول لفظ مطلق و اسم جنس است و از باب انحلال عقلى است نه اين كه چيزى كه دال بر بدليت يا استغراقيت است در اسم جنس اخذ شده باشد و وقتى مى گويد (اكرم العالم) جنس و طبيعى عالم در موضوع حكم به نحو مقدر الوجود لحاظ مى شود كه هيچ گونه دلالتى بر اشاره كردن به افراد ندارد وليكن استغراقيت در مرحله تطبيق عقلى از آن فهميده مى شود زيرا وقتى كه حكمى بر ذات طبيعتى حمل شود قهراً هرجا كه طبيعت صدق كند آن حكم هم ثابت مى شود و چون طبيعت بر همه افرادش صادق است استغراقيت در مرحله تطبيق و انحلال عقلى ثابت مى شود چون كه موضوع مقدر الوجود فرض شده است و عقل مى گويد كه هر فردى كه باشد داراى اين حكم است بدون اين كه اين تعميم يا انطباق از باب مدلول لفظ باشد و دال لفظى وضعى بر آن در مطلقات باشد.


بدليت در مطلقات هم همين گونه است با اين فرق كه با تنوين يا غيره قيد وحدت هم بر معناى اسم جنس و ذات طبيعت اضافه مى شود و طبيعت واحده لحاظ شده است نه اين كه بدليت در تنوين افاده شده است و طبيعت با قيد وحدت در مرحله انطباق عقلى بر وجود خارجى طبيعى هم عرض صادق نبوده بلكه بدلاً قابل صدق است و اين هم از باب انطباق عقلى است نه دلالت وضعى لفظى .


بنابراين استغراقيت و بدليت كه در باب مطلقات است در مرحله تطبيق عقلى است نه دلالت وضعى و دال لفظى ندارد در حالى كه استغراقيت و بدليت در عمومات در هر دو نوع ادوات عموم در لفظ عام وضعاً اخذ شده است يا به نحو مفهوم اسمى مستقل مثل (جميع) و مجموع) و (احد الافراد) كه استغراقيت در (جميع) و مجموعيت در (مجموع) و بدليت در (احد الافراد) مانند خود اسماء در (استغراقى) و (مجموع) و (بدليت) اخذ شده است و يا به نحو معناى اسمى ابهامى يعنى اشاره كردن وجود خارجى مدخول خود وضع شده است و اين ها نيز سه كيفيت در اشاره و آن معناى اشارى است و كيفيتى در ذات اين نحو عموم است و بحث تعدد دال و مدلول منتفى مى شود.


همچنين اشكال دوم هم دفع مى شود كه چرا ما تاكيد يا تكرار دلالت را نمى فهميم  در مثل (اكرم اى رجل) چونكه تنوين دال لفظى و وضعى بر بدليت نيست تا تكرار باشد بلكه پس از مرحله دلالت و در مرحله تطبيق فهميده مى شود كه با آمدن عام (اى) لفظاً و وضعاً يك بار افاده شده است و تنوين تنها دال بر وحدت است پس تكرار و دو دلالت در كار نيست.


رفع اشكال سوم هم به اين است كه بگوئيم درست است كه (كل) هم در موارد عام مجموعى استفاده مى شود و هم در استغراقى وليكن در هر دو مورد اشاره به همه وجودات خارجى به نحو هم عرض است كه يك معناست وليكن اگر مدخولش طبيعت باشد كه وجود خارجيش افرادش است اشاره هم عرض به همه وجودات طبيعت اشاره به هر فرد از افراد آن است و اگر مدخولش طبيعت نباشد بلكه مركب يا شبه مركبى باشد كه داراى اجزاء باشد مى شود اشاره به همه اجزا آن مدخول و اين مجموعيت و استغراقيت لازمه اشاره هم عرفى به تمام وجود خارجى مدخول است كه از اضافه (كل) به سنخ مدخولش استفاده مى شود وليكن مدخلول دلالتى بر استغراقيت و يا مجموعيت ندارد و بازهم از همان معناى واحد اشارى (كل) دو نحو عموم استفاده مى شود بدون اين كه اشتراك لفظى لازم بيايد .


لهذا صحيح همان است كه مشهور محققين گفته اند كه اين اقسام سه گانه اقسام عام است نه اين كه يك دال ديگرى بر آنها موجود است و عام فقط بر استيعاب و تماميت دلالت مى كند.