درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى
جلسه 27 / دوشنبه / 25 / 8 / 1388
بحث در تشخيص معناى موضوع له و معناى حقيقى، از راه علامات حقيقت بود كه اولين علامت، تبادر بود، يعنى انسباق معنا از لفظ، بدون قرينه،كه به آن تبادر حاقى ـ يعنى تبادر از حاق لفظ ـ هم گفته شده است عرض كرديم اينجا دو اشكال هست يك اشكال عقلى، كه اشكال دور بود و ديروز در تقرير اشكال دور گفته شد كه اين تبادر و انسباق معنا، متوقف است بر علم به وضع در مرتبه سابق و لذا كسى كه عالم به اوضاع لغوى نباشد انسباق معانى آن لغت، از الفاظ آن لغت، در ذهن او حاصل نمى شود چون دلالت لفظ بر معنا، ذاتى نيست بنابراين تبادر متوقف بر علم به وضع است و اگر بخواهيم اين علم به وضع را از تبادر به دست بياوريم اين دور است.
پاسخ به اشكال دور:
در اينجا پاسخهاى متعددى داده شده كه برخى از آنها غير صحيح است كه خيلى هم نياز نيست كه ذكر شوند مثلا مرحوم شيخ هادى تهرانى در كتاب ( محجة ) گفته است كه علم به وضع، شرط تبادر است نه اينكه مقتضى آن باشد تا دور شود كه روشن است شرط بودن يا مقتضى بودن فرقى نمى كند باز اشكال دور وارد است زيرا كه معلول، متوقف بر شرطش هم مى باشد و اگر شرطش را بخواهيم از خود معلول كه متوقف بر آن است به دست آوريم باز هم دور، و تقدم و تأخر يك شىء بر خودش لازم مى آيد يا مرحوم محقق عراقى (رحمه الله) مثلا فرموده است در اينجا دور نيست بلكه لغويت است چون علم و تصديق قبل از تبادر، مصداقى غير از علم و تصديق بعد از تبادر است پس يك مصداق از علم و تصديق، متوقف بر خودش نمى شود اين پاسخ هم تمام نيست چون در باب صفات ذات الاضافه ـ كه علم از جمله آنها مى باشد ـ اجتماع دو مصداق از علم، بر يك معروض، ممكن نيست بلكه اين همان بقاى مصداق اول علم است.
پاسخ صاحب كفايه:
مرحوم صاحب كفايه پاسخى داده است كه صورتى دارد و بقيه هم آن را پذيرفته اند ايشان فرموده است ما در اينجا يك علم ارتكازى به معناى لفظ داريم كه مغفولٌ عنه است و اين علم، منشأ تبادر است ولى يك علم ديگرى را از تبادر بدست مى آوريم كه آن علم تفصيلى است نه علم ارتكازى و اجمالى،كه وقتى تبادر صورت مى گيرد آن علم تفصيلى حاصل مى شود پس علم موقوف غير از علم موقوف عليه است و دورى در كار نيست.
نقد شهيد صدر (رحمه الله) بر پاسخ صاحب كفايه:
مرحوم شهيد صدر (رحمه الله) مى فرمايند اين جواب هم درست نيست چون اگر ما يك علم اجمالى يا به تعبيرى ارتكازى داشته باشيم معنايش آن است كه ما به معناى لفظ علم داريم ولى متوجه آن نيستيم و آن علم، مغفولٌ عنه ما است كه اگر اين چنين باشد بايستى انسان به محض التفات به عالم ذهن و نفس،متوجه آن علم بشود چون علم، يك امر حضورى براى خود عالم است و علم حضورى، نياز به استدلال ندارد و به بيان ديگر ; اينجا ما مى خواهيم از تبادر،بر معناى موضوع له استدلال كنيم و از علم به يكى، علم به ديگرى پيدا كنيم كه اين مطلب، در معلومات حضورى معقول نمى باشد بلكه معلومات حضورى،با نفس توجه و التفات به درون عالم ذهن مشخص مى شوند و ديگر نيازى به تبادر ندارد. مگر اين كه مقصود از تبادر، همين توجه به عالم ذهن باشد كه اين چنين نيست بلكه مقصود از تبادر چيزى شبيه استعمال لفظ و اطلاق آن در مقام استعمال است تا ببينيم كه چه معنائى از آن به ذهن خطور مى كند و بايستى احراز بشود كه قرينه اى با لفظ اطلاق شده،استعمال نشده باشد تا تبادر،ازحاق لفظ باشد و اين معنا نيز، از مجرد توجه به عالم ذهن است.
پاسخ صحيح از اشكال دور:
پاسخ درست از اشكال دور، اين است كه اساساً، تبادر، متوقف بر علم به وضع نيست و چون علماى اصول، حقيقت علقه وضعيه را، يك امر انشائى و اعتبارى يا امر تعهدى و فرض شده گرفته اند علم به آن امر تعهدى يا امر انشائى اعتبارى را لازم داشته اند لذا تبادر، معلول علم به آن است ولى طبق آنچه كه قبلا در بحث حقيقت وضع گذشت اساساً وضع، امر اعتبارى نيست و امر تعهدى هم نيست بلكه حالت تكوينى است كه در ذهن ايجاد مى شود و آن حالت اقترانى است كه بين لفظ و معنا در احساس انسان ايجاد مى شود به نحوى كه احساس لفظ، موجب تصور معنا مى شود كه اين حالت تداعى ممكن است در حيوانات هم شكل بگيرد و در كودكانى كه اعتبار و تعهد و امثال آنها را هم نمى شناسند ايجاد مى شود. و اين اقتران، سبب مى شود كه در عالم حس سامعه، او هر وقت اين احساس را بكند صورت معنا به ذهنش منسبق مى شود و اين تداعى، به طور ناخودآگاه و غير اختيارى انجام مى شود و اين، يك علقه شرطى بين احساس به لفظ و تصور معنا است و اصلا از مقوله علم نيست بلكه يك حالت تكوينى و فطرى است كه در ذهن ايجاد مى شود پس تبادر، متوقف است بر اين حالت نه بر علم، و علم و تصديق در اثر تحقق اين انسباق و با توجه به آن حاصل مى شود پس موردى براى اشكال دور نيست.
2 ـ اشكال اثباتى تبادر:
اشكال دوم كه اشكال ديگرى است اشكال اثباتى و مهمى است اشكال اول،اشكال عقلى بود ولى اين اشكال، اشكال اثباتى مؤثرى است و اثر عملى دارد و آن اين است كه بايستى اين تبادر حاقى باشد يعنى از حاق لفظ ايجاد شود تا علامت بر حقيقت باشد نه براساس قرينه باشد و ممكن است قرينه لفظى باشد و ممكن است معنوى باشد و ممكن است تبادر، معنائى غير حقيقى از لفظى بر اساس انس ذهنى در اثر استعمال لفظ در آن معناى غير حقيقى باشد و احتمال استناد تبادر به قرينه لفظى، قابل نفى است از طريق حذف آنچه محتمل القرينيه است و اما اگر احتمال استناد به انس ذهنى و قرائنى معنوى و امثال آن باشد نفى آن مشكل است.
مثلا در اسماء اعلام، هر كسى از اَعلام مشتركه، آن معنايى را كه نزديك به خودش است تبادر مى كند و آن را مى فهمد و وقتى مى گويد محمد، محمد خودشان به ذهنش مى آيد و كس ديگر، محمد ديگرى به ذهنش منسبق مى شود زيرا كه هر يك، با آن معنى مأنوس است و اين مطلب نيز در اسماء اجناس و الفاظ ديگر هم معقول است مثلا در بين علماء و در حوزه ها، كلمه ( عالم ) منصرف و مأنوس با معناى عالم روحانى است و لذا ممكن است همان معناى لفظ عالم به ذهن منسبق شود كه قطعاً نمى تواند علامت حقيقت باشد.
احتمال انس ذهنى، اگر در مورد تبادر شخص مستعلم باشد دلالت چنين تبادرى بر حقيقى بودن معناى متبادر مخدوش مى شود و براى نفى اين احتمال،بايستى ثابت شود كه معنا در ذهن ديگران و اهل عرف نيز تبادر شده. زيرا در حقيقت، آنچه كه دليل بر معناى لغوى است تبادر و انسباق آن معنا از لفظ، نزد نوع عرف آن لغت است كه اين، بايستى احراز شود و تبادر شخصى كافى نيست.
جواب شهيد صدر (رحمه الله) به اشكال:
مرحوم شهيد صدر (رحمه الله) اين اشكال را مطرح كرده و سپس پاسخ مى دهند كه نزد عقلا، فهم و تبادر مشخص از الفاظ، يعنى استظهارات شخصى كسى كه جزء يك عرف لغوى مى باشد و اهل لغت است بر استظهار نوع اهل آن لغت و عرف، حجّت است و ما معمولا از اين طريق مى توانيم دلالات و ظهورات عرفى را اثبات كنيم. يعنى عرف ظهور و استظهار و تبادر شخصى را كاشف و مطابق با تبادر نوع اهل عرف حساب مى كند و ميان فهم شخصى و فهم نوعى قائل به ( اصالة التطابق ) است البته در موردى كه آن شخص، اهل لغت باشد و اين هم، يكى از اصول عقلائى تشخيص معناى لفظ است، شبيه اصل عقلائى عدم نقل، كه در باب احتمال نقل گفته خواهد شد كه اگر احتمال بدهيم معنايى كه براى لفظ عرفاً موجود است معناى منقولٌ اليه باشد و در زمان صدور خطاب لفظ، معناى ديگرى داشته است كه به تدريج، مهجور شده است كه اگر علم به نقل نداشته باشيم و با تفحص در لغت و استعمالات نتوانيم آن را نفى كنيم، با اصل عدم نقل و ثبات معناى لغوى، عدم آن را ثابت مى كنيم و اين، يك حجيت عقلائى است و در ما نحن فيه هم همين طور است كه ظهور شخصى اهل عرف و لغت حجت عقلائى است بر ظهور نوعى كه اين ظهور نوعى، موضوع حجيت است.