درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى
جلسه 67 / يكشنبه / 8 / 1 / 1389
هيئات
بعد از بحث معانى حرفى، بحث در هيئات قرار مى گيرد در لغت عرب هيئت هم براى معانى خاصى وضع و استفاده شده است معانى هيئات هم مانند معانى حروف، معانى خاصى هستند هيئات را معمولا به سه قسم تقسيم مى كنند.
نوع اوّل هيئات افرادى يا هيئت هايى كه بر مفردات وارد مى شوند مانند هيئات اسماء مشتقه يا هيئات افعال و مصادر كه به آنها هيئت هاى افرادى مى گويند.
نوع دوم هيئت هاى تركيبى ناقص يا جمل ناقصه مانند: هيئت هاى مضاف و مضاف اليه، وصف و موصوف و امثال آن.
نوع سوم هيئت هاى تركيبى تام: مانند هيئت جمله حمليه خبريه ( مبتدا و خبر ) و هيئت هاى جمله هاى انشائيه.
اما بحث از هيئت هاى افرادى مستقلا و به طور مبسوط در بحث مشتقات خواهد آمد و در اينجا وارد اين بحث نمى شويم و عمدتاً در اينجا بحث از هيئات تركيبى در رابطه با جمل ناقصه مانند وصف و موصوف يا مضاف و مضاف اليه و هيئت هاى جمل تامه مانند مبتداء و خبر يا فعل و فاعل و امثال آن است كه براى بيان فرق ميان آنها بحث هاى تحليلى دقيقى لازم است انجام گيرد در اينجا ابتداء از هر يك از جمله ناقصه و جمله تامه مستقلا بحث كرده و سپس جمع بندى نهايى هر دو بحث را دنبال خواهيم كرد.
جمله ناقصه:
اما جمله ناقصه مانند وصف و موصوف مشهور قائلند كه از براى نسبت هائى همانند نسبت در معانى حرفى وضع شده است و در مقابل مشهور مرحوم آقاى خويى (رحمه الله) هم همان بحث گذشته خود را مطرح مى كند و مبناى خود را كه در نسب ناقصه بيان فرموده در جمله ناقصه نيز تكرار نموده است يعنى جمله ناقصه نيز از براى تحصيص و تضييق معناى اسمى مضاف و يا موصوف است.
مثلا مفهوم غلام ـ كه جامع است ـ وقتى به زيد اضافه اش مى كنيم و مى گوييم ( غلامُ زيد ) اين به خصوص غلام زيد مضيق مى شود و بر غير آن صدق نخواهد كرد.
پس جمله اضافه از براى تحصيص است همانند معانى حرفيه ( في، من، الى ) كه براى تحصيص معانى اسمى اطراف آن مى باشد.
اشكال بر مبناى آقاى خويى (رحمه الله):
اين مبنا قبلا در بحث معانى حرفيه مفصلا بحث شد. گفته شد كه گرچه اين تحصيص نتيجتاً حاصل مى شود ـ هم در موارد معانى حرفيه و هم در جمل ناقصه ـ ليكن آنجا هم عرض كرديم كه اين تحصيص در طول نسبت است و تا نسبتى ميان آن دو مفهوم اسمى در كار نباشد تحصيص و تضييق آنها معقول نيست پس منشأ اين تحصيص و تضييق و علت آن همان نسبت خاصى است كه حروف، دلالت بر آن دارد و تحصيص در مورد جمله ناقصه نيز همانگونه است شاهد اين مسئله اين است كه در كليه اين موارد، تحصيص امر واحدى است و يك معنا است ولى ما در باب حروف از هر حرفى معنائى غير از معناى حرف ديگر استفاده مى كنيم و همچنين است انواع جمله هاى ناقصه، كه معانى نسبى آنها با يكديگر فرق دارد و لهذا جمله اضافه را را نمى شود جاى جمله وصفيه بكار برد و هكذا جمله هاى ناقصه ديگر هيچكدام را نمى توان به جاى ديگرى استعمال كرد و اين بدان معناست كه اين تحصيصات متنوع بوده و با هم فرق دارند كه اين فرق بر اساس اختلاف همان معانى نسبى است كه تحصيص و تضييق معلول آنها است بنابراين معانى جمله هاى ناقصه همان نسب خاصه است كه مشهور گفته اند و در باب اضافه، يك نسبت، نسبت اختصاصيه است مثلا وقتى مى گوييم ( كتابُ زيد ) دال بر يك نوع نسبت خاصى است بعضى اين نسبت را هم تأويل به حروف مى كنند يعنى ( كتابٌ لزيد ). در نسب وصفيه جور ديگر است در نسب ديگر شايد طور ديگرى باشد بنابراين حق با همان مشهور است كه گفته اند اينها مثل معانى حرفى، براى نسب خاصه اند و معانى هيئت هاى جمل ناقصه همانند معانى حرفى، نسبى مى باشد در اينجا مرحوم شهيد صدر(رحمه الله) توضيحى داده اند همانگونه كه در بحث معانى حرفيه هم ايشان اين توضيح و تعديل را به عنوان تعميقى از براى كلام مشهور ـ كه گفته اند جمله ناقصه براى نسبت وضع شده است ـ بيان نمودند ايشان مى فرمايد جمل ناقصه مانند حروف براى نسبت هائى كه موطنشان در خارج از ذهن است وضع شده است و اين گونه نسبت ها در عالم ذهن نمى تواند حقيقى و واقعى باشند بلكه تحليلى و شكلى هستند همانند نسبت ظرفيت و ابتدائيت در حروف، و ما در بحث حروف گفتيم كه هر نسبتى كه موطن آن در خارج از ذهن باشد بايستى در ذهن تحليلى باشد چون بين دو وجود ذهنى كه اين قبيل نسبت ها معقول نيست و محال است و همانگونه كه نسبت ظرفيت ميان دو وجود ذهنى معقول نيست نسبت اختصاصيت نيز بين دو وجود ذهنى كه كيف نفسانى و لحاظ است معقول نيست و لذا تعبير ايشان اين بود كه اين نسبت در ذهن تحليلى هستند و واقعى نيستند بر خلاف نسبت هايى كه قائم در ذهن هستند و در خارج، نسبت نيستند مانند نسبت حمليه، چون حمل در خارج نيست و در ذهن است كه مفهومى را بر مفهوم ديگرى حمل مى كنيم ايشان بر اين تحليل نتيجه اى را بار كرده اند كه ما بعداً مفصلا در بحث نسب تامه و فرق آنها با نسب ناقصه متعرض آن مى شويم.
تحليل شهيد صدر (رحمه الله) در مورد نقصان و تماميت نسبت:
ايشان در تحليل معانى نقصان و تماميت يك نسبت و علت اينكه چرا نسبت در جمله ناقصه ناقصه است و ( لا يصح السكوت عليها ) است ولى در جمله تامه، تامه است و ( يصح السكوت عليها ) است مى فرمايند چون نسبت ناقصه در ذهن تحليلى است و واقعى نيست و ميان دو وجود و مفهوم در ذهن، نسبتى شكل نمى گيرد بلكه اين يك وجود ذهنى و حصه واحده اى است كه به تحليل ما آن را به سه چيز تقسيم مى كنيم ( طرفين و نسبت ) كه در يك صورت ذهنى تعبيه شده است اين امر سبب مى شود كه مفاد جمله ناقصه، مفهوم افرادى باشد و در مفاهيم افرادى ديگر صحت سكوت معنى ندارد چون مانند هر مفهوم اسمى واحدى مى ماند كه تا حكمى بر آن بار نكنيم يصح السكوت عليها نخواهد بود زيرا فايده اى ندارد و محض يك تصور و مفهوم است بر خلاف جمله تامه كه چون در ذهن حقيقى بود و مفهومى را بر مفهوم ديگر حمل مى كند قابل تصديق و صحت سكوت مى باشد و تماميت آن، معنا پيدا مى كند يعنى ذهن در جمله تامه، ميان دو مفهوم، نسبتى را برقرار مى كند كه يا اخبارى و يا انشائى است و فايده اى را مى رساند كه براى طرف مقابل قابل تصديق و صحت سكوت است پس يك نكته ايشان اين است كه مى خواهد تماميت و نقصان نسبت را در جمل ناقصه و تامه به همين تحليلى بودن نسبت ناقصه و واقعى و حقيقى بودن نسبت تامه در عالم ذهن برگردانند كه ما اين نتيجه گيرى ايشان را مفصلا در آينده بحث خواهيم كرد.
اشكال شهيد صدر (رحمه الله) بر مبناى خودشان:
يك نكته ديگرى را هم اينجا ايشان متعرض مى شوند كه در حقيقت طرح اشكالى است طبق مبناى خودشان كه نسبت هاى ناقصه تحليلى هستند و موطن آنها در خارج از ذهن است و در ذهن نسبت نيست و مانند مفاهيم افرادى و حروف مى باشند.
حاصل اشكال آن است كه ما مى بينيم برخى از جمله هاى ناقصه نسبت هايى را كه افاده مى كنند موطن آنها در خارج نيست مانند نسبت در جمله وصف و موصوف كه جمله ناقصه است مانند ( العالم العادل ) كه در خارج، عالم همان عادل است و دو شئ و نسبت ميان آنها در كار نيست بلكه با عالم اتحاد دارد لكن در ذهن دو مفهوم و دو چيز است و نه در خارج و مانند نسبت خبريه است چون در خارج ما دو چيز يكى عالم و يك عادل و يكى نسبت بين آن دو نداريم پس نسبت ( العالم العادل ) يك نسبت ذهنى است عين جمله خبريه كه وقتى مى گوييم العالم عادلٌ در آنجا ايشان قبول كردند كه نسبت ذهنى است و در خارج ما دو چيز و نسبت ميان آنها نداريم بلكه در خارج آن دو مفهوم، با هم متحد بوده و وحدت دارند و وحدت هم، نسبت نيست و نسبت كه تعدد مى خواهد در عالم ذهن و حمل مفهومى بر مفهوم ديگر است، در ( العالم العادل ) نيز به همان برهان همانگونه است. پس نسبت وصفيه هم خارجيه نيست بلكه ذهنيه است پس بايستى تامه باشد و نه ناقصه، اين مطلب را ايشان به عنوان اشكال مطرح مى كنند و سپس جواب مى دهند.
جواب از اشكال:
مى فرمايند نسبت وصفيه هم، نسبت تحليلى و خارجيه است نه ذهنيه، ولى خارج آن عالم ذهن است به اين معنا كه ما جمله و نسبت وصفيه را، در طول نسبت خبريه از آن انتزاع مى كنيم همانگونه كه گفته اند ( الأخبارُ بعد العلم بها اوصاف ).
يعنى ذهن ابتدا اخبار از عدالت مى دهد سپس از اين اخبار كه نسبت واقعى است، به لحاظ ثانوى، نسبت وصفيه را انتزاع مى كند كه آن لحاظ اول خبرى، كأنه محكى اين لحاظ دوم است و نسبت به لحاظ دوم بمثابه خارج است همانند عالم خارجى نسبت به ملحوظات اولى، يعنى اين لحاظ دوم، ملحوظش آن لحاظ اول است كه خارج اين لحاظ است اگر چه موطن آن ذهن باشد عين مفاهيمى را كه در معقولات ثانوى از ذهن انتزاع مى كنيم و مقصود از خارجى بودن، خارج از آن لحاظى است كه ما داريم لحاظ مى كنيم اگر چه موطن آن هم، عالم نفس و يا ذهن باشد نه خارج از آن.
پس در حقيقت نسبت وصفيه هم عين نسبت اضافيه است از نظر اينكه محكى آن خارج از خود لحاظ آن نسبت است و لذا تحليلى و ناقص است.
نقد پاسخ شهيد صدر (رحمه الله):
البته اين مطلب ايشان به اين بيان قابل قبول نيست يعنى وجدان انسان احساس مى كند كه جمله وصفى اينگونه نيست كه از عالم ذهن انتزاع بشود بلكه از همان منشأ انتزاع نسبت خبرى ـ كه خارج است ـ انتزاع مى شود وقتى مى گوييم ( العالم العادل ) همانگونه است كه مى گوييم ( العالم عادل ) يا زيدٌ عادلٌ يعنى از همان وحدتى كه در خارج ميان دو مفهوم زيد و عادل و عالم و عدل است انتزاع مى شود نه اينكه در جمله وصفيه از عالم ذهن خودمان خبر بدهيم.
پس نسبت ميان دو مفهوم العالم و العادل نمى تواند در خارج باشد بلكه درعالم ذهن است همانگونه كه در جمله تامه خبرى ( العالم عادل ) است و اينكه گفته اند ( الإخبارُ بعد العلم بها اوصاف و الأوصافُ قبل العلم بها اخبارٌ ) مقصود طوليت و اينكه نسبت وصفيه از عالم ذهن حكايت مى كند نيست بلكه مى خواهند اين نكته را بيان بكنند كه اگر كسى علم به ثبوت وصفى براى موصوفى نداشته باشد قهراً وقتى حكمى را بر آن بار كنيم بالملازمه دلالت بر اخبار از ثبوت آن وصف براى آن موصوف مى كند مثلا اگر گفتيم ( جائنى العالم العادل ) اين، اخبار از عالم بودن آن عالمى كه آمده است نيز دارد و همچنين جمله خبرى كه معلوم باشد، در كلام، وصف قرار مى گيرد مانند ( زيد الذى كان عادلا جاء ) كه جمله ( كان عادلا ) كه خبر است وصف قرار مى گيرد بنابراين تعبير ذكر شده مسأله ادبى است و ربطى به طوليت انتزاع نسبت وصفى از عالم ذهنى ندارد ولى اصل مطلب ايشان درست است.
تحليل اشكال شهيد صدر (رحمه الله):
اگر مقصود ايشان اين باشد كه مى خواهند بگويند نسبت ناقصه با نسبت تامه اين فرق را دارد كه در نسبتهاى ناقصه چه وصفى و چه غير آن، ما يك وجود ذهنى بيشتر نداريم كه همان حصه و عالمى است كه مقيد است به اينكه عادل است و از اين جهت شبيه مفهوم افرادى است با اين فرق كه مركب است ولى مركبى كه مفروغ عنه فرض شده است در يك وجود ذهنى، و نمى خواهيم بين اجزاى آن نسبتى ايجاد كنيم بر خلاف جمله تامه كه مى خواهيم ميان دو مفهوم، حمل و نسبتى ايجاد كنيم.پس نسبتهاى ناقصه چه موطن آنها در خارج باشد و چه در ذهن، مانند مفاهيم افرادى هستند از اين نظر كه در عالم ذهن مفروغ عنه لحاظ شده و موضوع فعاليت ذهنى قرار مى گيرد كه بعداً به تفصيل به شرح بيشتر آن خواهيم پرداخت.