درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى
جلسه 89 / دوشنبه / 20 / 2 / 1389
نوع چهارم از جمله هاى خبرى: جمله اسمى كبرى:
نوع چهارم از جمله هاى خبرى جمله كبرى است كه از دو جمله تشكيل شده است و آن جمله اى كه در بطن جمله ديگرى قرار دارد كل جمله را جمله كبرى مى گويند و جمله صغرى آن جمله اى است كه خبر براى مبتداء است.
نوع اوّل از جمله كبرى:
اين نوع جمله ها ـ كه شهيد صدر آن را جمله مزدوج ناميده است ـ بر دو نوع مى باشند يك نوع جمله كبرايى كه جمله صغرايش اسميه باشد مثل (زيدٌ أبوهُ عالمٌ) كه (أبوهُ عالمٌ) خودش مبتدأ و خبر است و جمله اسميه است و نوع دوم جمله كبرايى كه جمله صغرايش فعليه باشد مثل (زيدٌ يضربُ).
اشكال:
يك بحث كلى مطرح مى شود كه در هر دو نوع جارى است و آن اين كه چگونه جمله اى كه خود نسبت تامه است محمول بر مبتدأ مى شود و نسبت تصادقى ميان آنها برقرار مى شود زيرا ممكن است كسى اين اشكال را كند كه طبق تحليل گذشته جمله اسميه داراى نسبت تصادقى است كه عبارت از تطبيق دادن دو مفهوم مستقل در عالم ذهن بر محكى يكديگر در عالم تحقق و صدق خارجى مى باشد.
پس مى بايستى طرفين اين نسبت هر دو مفهوم افرادى باشند تا بشود بر يكديگر تصادق داشته و منطبق باشند و روشن است كه نسبت تامه نمى تواند با مفهوم افرادى مبتدأ تصادق و اتحاد داشته باشد اين اشكال را شهيد صدر به دو شكل پاسخ مى دهند كه يكى را رد مى كنند و ديگرى را قبول مى كنند.
پاسخ اوّل شهيد صدر (رحمه الله) به اشكال مذكور:
پاسخ اول اينكه جمله صغرى اگرچه به حسب لفظش جمله اسميه تامه است ليكن چون در سياق و موقع خبر قرار مى گيرد مفهوم افرادى لازم دارد لذا آن را به مفهوم افرادى و نسبت ناقصه برگشت مى دهيم و كأنه گفته ايم (زيد ذو أب عالم) يعنى زيد داراى پدرى عالم است كه خبر، جمله ناقصه و مفهوم افرادى مى شود و اشكال فوق الذكر دفع مى شود كه اين پاسخ قابل قبول نيست زيرا كه خيلى خلاف ظاهر است و در آن عنايت فائقه است و بر خلاف وجدان است زيرا ما از جمله صغرى در جمله كبرى همان نسبت تامه را تصور مى كنيم نه نسبت ناقصه را، بنابراين پاسخ مذكور قابل قبول نيست.
پاسخ دوم شهيد صدر (رحمه الله) به اشكال مذكور:
جواب دوم آن است كه ما در باب نسبت هاى تامه گفتيم كه آنها به نحو واحد نيستند و آنچه كه قوام نسبت تامه در ذهن است همان امكان تطبيق و يا إفناء مفاهيم بر محكى در خارج است چه به نحو تطبيق و صدق بر معنون و چه به نحو اسناد در تحقق و در مورد تطبيق و صدق هم چه به نحو تطبيق مفهومى افرادى بر محكى مفهوم افرادى ديگرى و چه به نحو تطبيق بخشى از جمله تامه بر موضوع كه معنون و مصداق آن باشد كه اين هم يك نحو إفناء ذهنى و نسبت تصادقى است يعنى وقتى مى خواهيم اخبار از تحقق بدهيم يك مركزى مى خواهد ولو براى مشخص شدن محل صدق و تحقق كه اين مركز را در جمله اسمى از راه مبتداء و موضوع مشخص مى كنيم و محمول را بر آن تطبيق مى دهيم حال اگر محمول خود نسبت تامه هم چون (أبوه عالم) يعنى اينكه پدر شخصى، عالم است كه خود مدلول تصديقى است ولى نمى توانيم پدر چه كسى و مبهم و نامشخص است و نقص در تماميت آن است كه از طريق ايجاد اتحاد و تصادق ميان اين بخش از جمله صغرى يعنى (أبوه) و انطباق آن بر (زيد) اين نقص را بر طرف مى سازيم و مشخص مى كنيم كه چه كسى عالم است و اين هم يك نوع نسبت تصادقى ذهنى و تام است و در حقيقت هم افاده شده است كه اين پدر، پدر زيد است و هم آنكه عالم است و لذا جمله كبرى و مشتمل بر دو نسبت تامه است و بدين ترتيب اشكال دفع مى شود زيرا كه مقصود اتحاد خود نسبت تامه با مفهوم افرادى نيست بلكه اتحاد مفهومى افرادى در جمله صغرى بر مبتدأ در جمله كبرى است كه مانند نسبت تصادق در ساير موارد است.
نوع دوم از جمله كبرى:
و اما نوع دوم جمله كبرى كه در آن جمله صغرى فعل است مثل (زيدٌ ضربَ) در اينجا يك بحث ديگرى مطرح است كه برخى از أدباء و نحويون معاصر به عنوان اشكال بر قدماء گفته اند زيرا كه معمولاً قدما اين جمله ها را نيز اسميه و جمله كبرى قلمداد كرده و آن را به (زيد يضرب هو) تأويل كرده اند و مى گويند زيد مبتدأ است و ضرب فعل و فاعل است كه خبر قرار گرفته يعنى ضمير هم فاعل آن است كه رتبه آن بعد از فعل است و زيد مبتدأ و مرجع فاعل است نه خود فاعل و لذا جمله هم اسميه است و هم كبرى است چون خبرش جمله تام است و اين مطلب مورد اشكال برخى از معاصرين قرار گرفته و گفته اند اين جمله همان جمله فعليه است يعنى (زيدٌ ضرب) با (ضرب زيدٌ) هيچ فرقى ندارد اينها هر دو يك معنا دارند چه بگوييم (زيدٌ ضرب) و چه بگوييم (ضرب زيدٌ) يك فعل و يك فاعل است و جمله فعليه و ساده است نه كبرى و نه اسميه و جمله مسند و مسندٌ اليه است كه فعل مسند است و فاعلش هم مسندٌ اليه آن است كه زيد است چه مقدم باشد و چه مؤخر و اين تقدير و تأخير مدلول و حقيقت جمله را عوض نمى كند.
جواب حلى به اشكال:
شهيد صدر (رحمه الله) اين اشكال را كه ظاهر مقبولى دارد رد مى كند كه رد ايشان را به دو نحو اجمالى و تفصيلى و يا حلى و نقضى مى توانيم تبيين كنيم:
1 ـ بيان اجمالى آن همان ادعاى وجدان است يعنى ما وجداناً مى بينيم بين جايى كه مى گوييم (زيدٌ ضرب) و جايى كه مى گوييم (ضرب زيدٌ) فرق است وقتى مى گوييم (زيدٌ ضرب) مركز آن نسبت افنائى و ذهنى ما (زيد) است يعنى احساس ذهنى ما آن است كه مى خواهيم جمله فعل و فاعل را بر زيد به لحاظ فاعل فعل تطبيق بدهيم و نسبت تصادقى در ذهن ايجاد مى شود به لحاظ بخشى از جمله فعل و فاعل با زيد، بر خلاف (ضرب زيدٌ) كه در آن مى بينيم مركز إفناء خود فعل و مبدأ آن است يعنى نمى خواهيم نسبت تصادقى و اتحادى ايجاد كنيم بلكه مى خواهيم صدور مبدأ ضرب را به زيد اسناد بدهيم و بگوييم اين حركت از زيد صادر شده است و اين دو نوع نسبت ذهنى مى باشد كه با يكديگر فرق دارند پس مجرد تأخير و تقديم فعل و فاعل نيست بلكه اختلاف در حقيقت و نوع نسبت تامه ذهنى در كار است كه همان فرق ميان نسبت تامه در جمله اسمى با نسبت تامه در جمله فعلى است كه قبلاً به تفصيل گذشت بنابراين مطلب قدماء از نحويون، مطابق وجدان و قضيه معقوله است.
جواب نقضى شهيد صدر (رحمه الله) به اشكال مذكور:
2 ـ و اما جواب نقضى و يا تفصيلى، نقضهائى است كه شهيد صدر مى كنند و مى گويند اگر شما اين دو جمله را يكى بدانيد نقضهاى متعددى وارد مى شود كه قابل پاسخ نمى باشد كه ايشان چهار نقض را ذكر مى كنند.
نقض اوّل: در موردى كه فاعل جمع باشد مى توانيم بگوئيم (ذهب الناس) وليكن نمى توانيم بگوئيم (الناس ذهب) بلكه (الناس ذهبوا) صحيح است يعنى در صورت تأخير فعل بايستى فعل به صورت جمع استعمال شود و فاعل آن نيز ضمير جمع باشد.
نقض دوّم: در مورد تأنيث و تذكير است مانند (طلع الشمسُ) كه اگر فعل را مؤخر كنيم بايد بگوئيم (الشمسُ طلعت) يعنى تأنيث را حفظ كنيم و ضمير مؤنث را فاعل آن قرار دهيم و به مبتدا ارجاع بدهيم كه مؤنث مجازى است و نمى توانيم فعل را مذكر بياوريم همانگونه كه در فرض تقديم فعل مى توانيم انجام دهيم.
نقض سوم: به موارد عطف است كه اگر افرادى را بر فاعل عطف كرديم اگر فعل مقدم باشد شما هر قدر هم فاعل داشته باشيد و آنها را عطف كنيد استعمال فعل مفرد در ابتداء صحيح است مثلاً مى گوئيد (جاء زيدٌ و بكرٌ و...) وليكن اگر فعل را مؤخر كرديم وگفتيم (زيدٌ و بكرٌ و... جاء) غلط است و بايستى بگوئيم (جاءا) يا (جائوا) .
نقض چهارم: در مورد نكره و معرفه است اگر فعل مقدم باشد ممكن است فاعل نكره باشد مانند (جاء رجلٌ) ولى اگر نكره را مقدم كنيم و بگوئيم (رجلٌ جاء) غلط است و بايستى بگوئيم (الرجل جاء) يعنى آن را معرفه كنيم تا بتواند مبتدا و محكوم عليه قرار گيرد و اين فرق ها از باب تعبد نيست بلكه به جهت اختلاف در معنا و قضيه معقوله است يعنى از آنجائى كه با تقديم اسم و تأخير فعل نسبت در جمله حمليه است كه تصادق و تطابق ميان دو مفهوم را در بر دارد لازم است تمام شرايط مذكور در چهار نقض فوق الذكر رعايت شود زيرا مفرد بر جمع، مذكر بر مؤنث و واحد بر متعدد صدق نمى كند و همين طور نكره چون قابل تشخيص نبوده صلاحيت إفناء تطبيق و نسبت اتحادى را ندارد بر خلاف نسبت اسنادى كه هدف اصلى از آن اخبار از تحقق حركت و فعل در خارج است.
پس نقض هاى فوق شاهد و دليل بر تغيير نسبت تامه در دو جمله (زيد ضرب) و (ضرب زيد) است كه با توجه به آن قابل توجيه و تحليل است كه اين مطلب بسيار جالب و تحقيقى است كه از ابتكارات شهيد صدر (رحمه الله)است بنابراين جمله (زيد ضرب) هم اسميه و هم كبرى است همانگونه كه در ادبيات به طور ارتكازى در ذهن نحويون ذكر شده است اگر چه آنها نتوانسته اند وجه و تحليل آن را بيان كنند.