درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى
جلسه 1 / سه شنبه / 7 / 7 / 1388
الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام على سيد الانبياء والمرسلين ابى القاسم المصطفى محمد و على آله الطيبين الطاهرين.
قبل از اينكه وارد بحث اصول و مباحث مقدماتى آن بشويم چند نكته در رابطه با جايگاه علم اصول، چگونگى نشأت گيرى و پيدايش علم اصول،جدا شدن مسائل و مباحث آن از علم فقه و همچنين ادوار تاريخى كه بر اين علم گذشته است را بايد عرض كنيم.
1 ـ منظور از اصول:
ابتدا بايد ديد كه منظور از كلمه اصول در اصول فقه چيست ؟ آيا منظور قاعده است ؟ و يا اصل عملى ؟ و چرا اين اسم انتخاب شده و به مسائل اين علم،اصل اطلاق شده است.
در لغت، اصل به معنى اساس يعنى پايه و مبنا است و چون مسائل علم اصول مبنا و أدله فقه است، به آنها اصول فقه اطلاق شده است يعنى پايه و أدله راه فقاهت و اتفاقا هر سه تعبير در كلمات بزرگان و علماء از همان ابتدا از زمان مرحوم سيد مرتضى تابه امروز آمده است. مرحوم سيد مرتضى مى فرمايد:( إعلم انّ الكلام في اصول الفقه انما هو على الحقيقة كلام في ادلة الفقه يدلّ
عليه انا اذا تأمّلنا ما يسمى بأنه اصول الفقه و جدناهُ لا يخرج من ان يكون موصلاً
الى العلم بالفقه او متعلقاً به وطريقاً الى ما هذه صفته و الاختبارُ يحقق ذلك.
ولا يلزم على ما ذكرناه ان تكون الادلة والطرق الى احكام فروع الفقه الموجودة فى كتب الفقهاء اصولاً للفقه لان الكلام فى اصول الفقه إنما هو الكلام فى كيفية دلالة ما يدل من هذه الاصول على الاحكام على طريق الجملة دون التفصيل )([1]).
تقريباً اين همان نكته اى است كه بعداً علماى اصول در تعريف دقيق علم اصول بيان مى كنند، و مى خواهد بگويد علم اصول ادله فقه است ولى ادله اى كه كلى و مشترك هستند نه ادله خاصّ در هر مسأله فقهى تا اين كه همه مسائل فقهى بشود اصول فقه.
مرحوم محقق هم در كتاب معارج كه از امّهات كتب اصولى مذهب شيعه شناخته شده است شبيه اين تعريف را دارد و مى فرمايد: ( الأصل هو ما يبتنى عليه الشيء و يتفرعُ عليه... و اصول الفقه في الاصطلاح هي طُرُق الفقه على الإجمال )([2])، باز كلمه على الاجمال مانند على طريق الجمله سيد مرتضى اينجا آمده است يعنى طريق و يا دليل كلى است. اين مطلب در كلمات متأخرين از علماى اصول و در تعريف دقيق علم اصول به نحو مفصّل خواهد آمد كه بحث دليل و طريق فقه بودن على الاجمال و به نحو كلى به چه معناست.
بنابر اين، اصول فقه به معناى پايه هاى فقه و ادله كلى و مشترك فقه است كه اين ادله از دل مباحث فقه به تدريج بيرون كشيده شده است يعنى در تاريخ فقه و حركت اجتهاد فقهى و تدوين متون و مسائل فقهى مشخص شد كه در اكثر ابواب فقهى يك سرى ادله و مبانى و پايه هاى مشترك وجود دارد كه در هر باب نياز به آنها است مثل حجيت خبر واحد و يا حجيت ظهور و مثل دلالت بسيارى از أدله اى كه در همه ابواب مورد نياز است مانند دلالت صيغه امر،دلالت صيغه نهى، دلالت جمله شرطية، دلالت ادوات عموم و امثال آنها كه در همه استدلالهاى فقهى و ابواب متنوع و گوناگون فقهى مورد استناد فقها قرار مى گيرد و چون مشترك بوده و در هر مسئله اى تكرار مى شود اگر يك فقيه بخواهد ادله اش را دوباره بيان بكند و واردش بشود اين تكرار، مملّ و مخلّ است لذا به تدريج اين ادله مشترك و كلى استخراج شده و از مسائل فقهى جدا شده و ابتدا در مقدمه علم فقه و سپس به صورت علم مستقل اصول شكل گرفت. از اين رو، مى توان گفت اين علم، از علم فقه زائيده شده واز مسائل آن جدا شده است.
2 ـ مؤسس علم اصول و پيدايش آن:
بحث ديگر، بحث مؤسس علم اصول و چگونگى نشأت گيرى آن است و در اين بحث آنچه كه معروف است و در كتب عامه نيز آمده است، اين است كه مؤسس علم اصول فقه، شافعى بوده است و بعضى از علماى بزرگ اهل سنت اين طور بيان كرده اند: مثلاً فخر رازى گفته است: ( إعلم أن نسبة الشافعى الى علم الاصول كنسبة ارسطو الى علم المنطق و كنسبة الخليل بن احمد الى علم العروض )([3]). يعنى همانطورى كه خليل بن احمد فراهيدى مؤسس علم عروض بوده است و ارسطو موسس منطق، شافعى هم مؤسس علم اصول است ابن خلدون در مقدمه مى گويد: ( كان اول من كتب في علم الاصول الشافعي وأملى فيه رسالته المشهورة وتكلم فيها في الأوامر والنواهي )([4])بعضى ها هم مى گويند شافعى اصول را از شيبانى گرفته است كه هم دوره او بوده است شيبانى هم شاگرد ابو حنيفه است ايشان دو شاگرد معروف دارد يكى محمد بن حسن شيبانى و يكى هم قاضى ابو يوسف كه قاضى دربار عباسى بوده است.
اين نظر علماى عامه است و شايد به همين جهت كه علم اصول منتسب به شافعى است، در آن بين اخبارى و اصولى بحث و اختلاف معروف واقع شده است و اخبارى ها به اين موضوع تكيه كرده اند و يكى از نقدهائى كه بر عليه اصوليون گرفته اند همين است كه علم اصول مربوط به عامه است و صحيح نيست در فقه مذهب شيعه از آن قواعد استفاده شود.
ليكن علماى ما تحقيق كرده اند و به اين نتيجه رسيده اند كه موسس علم اصول هم همانند بقيه علوم و علوم شريعت، ائمه اطهار و بالخصوص امام باقر (عليه السلام)و امام صادق (عليه السلام) بوده اند مرحوم سيد حسن صدر در كتاب شريف تأسيس الشيعه اين طور بيان كرده است كه مؤسس اين علم، امام باقر (عليه السلام)و امام صادق (عليه السلام) هستند مى فرمايد: ( اولُ من أسّس علم الاصول و فتح بابه وفتق مسائله هو الامام أبو جعفر الباقر (عليه السلام) ثم بعدهُ ابنُه الامام أبو عبد الله الصادق (عليه السلام)وقد أمليا على أصحابهما قواعده )([5]). يعنى اين دو امام بزرگوار براى اصحابشان قواعد علم اصول را املاء كردند، و امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) در اوايل قرن دوم بودند و شافعى در اواخر قرن دوم و ابتداى قرن سوم بوده است بنابراين تقريباً بيش از پنجاه سال قبل از شافعى بوده اند و شافعى شاگرد ابو حنيفه و مالك مى باشد و خود مالك از شاگردان امام صادق (عليه السلام) است. اين مطلب، مطلب درستى است و اگر كسى بخواهد بحث كند از كيفيت تأسيس علم اصول، همين نظر مرحوم سيد حسن صدر درست است و دو شاهد و دليل بر اين مطلب است كه در كلمات ايشان در كتاب تأسيس الشيعة آمده است:
1 ـ روايات صادره از ائمه اطهار كه قواعد اصولى را بيان كرده است و برخى را روات سؤال كردند و ائمه جواب دادند و برخى را ائمه ابتداءاً وارد شدند و به آن قواعد اصولى و مسائل مشترك در همه ابواب فقهى كه در هر استنباط فقهى نياز است اشاره كرده اند. مثلاً در مورد مسائل الفاظ روايات زيادى از ائمه هست كه به اصحاب كيفيت استناد به ظهورات قرآنى را آموخته و مى گويند به اين كه ظهور حكم شرعى اين گونه است و در برخى روايات آمده است ( هذا وامثاله يعرف من كتاب الله ) كه در روايت معروف مسح برجبيره آمده است و يا راوى سؤال مى كند كه چرا مسح بر بعض رأس كافى است امام (عليه السلام) مى فرمايد:لمكان الباء در آيه ( وامسحوا برؤوسكُم ) و حرف باء ظاهر در تبعيض است و اين قبيل استدلال ها و استنادها در روايات صادره زياد است كه روات را تعليم مى دهد چگونه تمسك به ظهورات قرآنى كنند و حجيت ظهور قرآن را به آنان تعليم مى دهند كه يك مسئله اصولى است.بنابراين هم صغريات ظهورات و تشخيص دقيق آنها و هم كبراى حجيت ظهور قرآن و صحت تمسك به آن، از تعاليم مسائل اصولى ائمه اطهار به روات مى باشد.
همچنين در رابطه با قواعد باب تعارض در روايات و أحاديث، ده ها روايت صادر شده است و يا در رابطه با حجيت خبر ثقة روايات زيادى آمده است كه اين هم مسأله اصولى مهمى است مثلاً در باب تعارض احاديثى آمده است كه معارضه با كتاب، موجب سقوط خبر از حجيت است و اين يك قاعده اصولى است و شرط است در حجيت خبر واحد. و اين احاديث كه عمده ادله فقه است در اصول در يك كتاب و يا بخش و يا فصل مبسوطى به عنوان باب يا كتاب تعادل تراجيح آمده است كه در آن بحث مى شود كه در موارد تعارض مقتضاى قاعده و مقتضاى روايات خاصه چيست كه در آنها قواعد اصولى باب تعارض وارد شده است.
همچنين رواياتى در رابطه با آيات قرآن و استدلال به آنها وارد شده است كه بيان مى كند قرآن ناسخ و منسوخ و عام و خاص دارد و اين كه بدون تشخيص آنها به ظهورات نمى شود عمل كرد و بايد با توجه به خاص و عام و ناسخ و منسوخ و مطلق و مقيد به آنها عمل شود و اين همه قواعد اصولى مباحث الفاظ است.
همچنين روايات زيادى در باب بطلان استناد به قياس و استحسانات وادراكات ظنّى غير قطعى عقلى و استحسانى آمده است كه يكى ديگر از مباحث مهم علم اصول است و يا در بخش اصول عمليه و ادله فقاهتى كه از ابتكارات اصول فقه شيعه است روايات مختلفى آمده است كه اصل استصحاب و اصل برائت و أصل احتياط در آنها تعليم داده شده است كه از امّهات مسائل علم اصول است.
بنابراين، اكثر مسائل اصولى در لابه لاى مجموعه روايات نورانى از ائمه اطهار صادر شده است كه انسان وقتى آنها را جمع مى كند مى بيند اهم و اكثر مسائل اصولى در اين روايات مورد توجه بوده و به وسيله ائمه اطهار و اصحابشان ياد داده شده است پس، آنها مؤسس بودند وسپس از طريق شاگردان آنها همين ها مبنا شده و در كلمات فقهاى عامه مخصوصاً كسانى از آنها كه شاگردى ائمه را كردند همچون أبو حنيفه و مالك به آنها منتقل شده و سپس به تلاميذ آنها همچون شيبانى و شافعى آموخته شده و بعدها آن ها توانستند در اين باره زودتر كتاب، تدوين كنند.
مسائل فقهى هم همين گونه است يعنى تدوين فقه اهل سنت اگر چه قبل از تدوين فقه ماست ليكن تأسيس آن از روايات ائمه معصومين يا از خود امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) بوده است چون ائمه مذاهب اهل سنت مستقيماً يا بالواسطه شاگردان ايشان بودند، يعنى شاگردان ابن مسعود و ابن عباس بودند كه اين دو نفر و ديگران شاگردان اميرالمؤمنين (عليه السلام) بودند و در حقيقت روايات اميرالمؤمنين (عليه السلام) و ائمه ديگر منشأ علم فقه عامه و خاصّه هستند و بالخصوص دو امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) دو پايگاه اصلى علوم شريعت و علم فقه در كل جهان اسلام بودند كه اگر نبودند مذاهب فقهى در كار نبود و اصول هم عين فقه ابتدا رواياتى بوده كه از ائمه اطهار صادر شده است زيرا روايات فقه عامه عمدتاً به ابن عباس و ابن مسعود بر مى گردد كه از شاگردان اميرالمؤمنين (عليه السلام)بودند و رواياتى كه مستقيماً از پيامبر نقل شده باشد نه از صحابى بسيار نادر است و يا به وسيله طرق نادرست و ضعيف نقل شده است و علت آن هم اين است كه حكومت هاى وقت براى مدت صد سال نقل حديث را ممنوع كردند و تا زمان عمربن عبدالعزيز ممنوع بود و او اين منع را برداشت البته اگر اين منع هم نبود اينطور نبود كه ساير صحابه غير از ائمه اطهار به سنت پيامبر اسلام وارد باشند و قضاياى صادره از خليفه اول و دوم و تاريخ شاهد است كه منبع نشر سنت پيامبر و تعاليم اسلام و أقضيه، امير المؤمنين (عليه السلام) بود نه ديگر صحابه و ديگران عمدتاً شاگردان آن بزرگوار هستند و صحابه نظرات و رأى خودشان را مطرح مى كردند نه سنت پيامبر را چون علم و اطلاع بر آن نداشتند و اين مطلب به اقرار تاريخ و شهادت و روايات خود آنها ثابت شده است. و اين مولا اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود كه سنت پيامبر و حتى قرآن را جمع كرد بعد هم اينها از طريق شاگردان ايشان چه شاگردانى كه مستقيماً مرجع بعضى از ائمه مذاهب قرار گرفته ـ مثل ابن عباس و ابن مسعود ـ و چه ديگران، منتشر شد و يا از راه ائمه بعدى مخصوصاً امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) به برخى ديگر از ائمه مذاهب اربعه رسيد.
بنابر اين همان گونه كه مؤسس فقه ائمه هستند در اصول فقه هم ريشه قواعد و مسائل اصولى ابتدا روايات ائمه ماست كه بعداً از راه ابن مسعود و ابن عباس و يا از راه امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) به ائمه مذاهب اربعه منتقل گشته است و سپس شاگردان آنان همچون شافعى يا شيبانى برخى از آنها را به شكل ابتدائى تدوين كرده است.
2 ـ دليل ديگرى كه مطلب را روشن تر مى سازد و منشأ تدوين رساله هاى اصولى را مشخص مى كند اين است كه شاگردان امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) از جمله رساله هائى كه تدوين كرده اند رساله هاى مسائل اصولى بوده است. البته اين رساله ها بيشتر به شكل تجميع روايات به همراه تفسيرهايى بوده و مانند رساله هاى فقهى يا اصولى امروز ما نبوده است. در كتب فهرست هاى مربوط به مصنفات روات و اصحاب ائمه آمده است كه برخى از آنها رساله هائى در مسائل اصولى تأليف كرده اند و اينها قبل از شافعى بودند مثلاً هشام بن حكم كتابهايى داشته است به نام ( الاخبار و كيف تَصُح ) و ( الالفاظ و مباحثها ) يا كتاب ( الفاظ ) كه نجاشى در كتابش و شيخ طوسى و ابن نديم در فهرستشان ذكر كرده اند و همچنين يونس بن عبدالرحمان كه طبقه بعد از هشام و از شاگردان هشام است كتابى تأليف كرده است به نام ( اختلاف الحديث ) كه همان بحث تعارض ادله است كه يك رساله اصولى است. پس اين رساله هاى اصولى قبل از كتاب ( اوامر و نواهى ) شافعى تأليف شده است كه به احتمال قوى ايشان و استادش شيبانى يا مالك از طريق همان روايات صادره از ائمه و يا رساله هاى روات أحاديث ائمه بر اين مسائل مطلع شده باشند و آنها را به عنوان علم اصول تدوين بهترى كرده اند.
بنابر اين هم تأسيس علم اصول مانند علم فقه به دست مبارك ائمه اطهار (عليهم السلام) بوده است و هم تدوين رساله هاى اصولى ابتدا در ميان شيعيان شكل گرفته است و بعد در زمان شيخ مفيد و سيد مرتضى و شيخ طوسى توسعه داده شده است.
3 ـ ادوار اصول فقه:
در رابطه با ادوار علم فقه در كتاب موسوعة دائرة المعارف فقه اهل بيت (عليهم السلام)در مقدمه جلد اول به طور مبسوط بحث كرده ايم كه لازم است آن را بخوانيد و ما آنجا ادوار و تاريخ فقه را به شش عصر تقسيم كرديم كه همين شش دور،در رابطه با اصول فقه هم صادق است.
عصر اول: عصر روايى:
دور اول يا عصر اول، عصر اصول فقه روائى است كه عصر اصحاب ائمه است و روايات وارده در مسائل اصولى را در رساله هايى جمع آورى كرده اند كه اين كار را هم در فقه انجام داده اند و هم در اصول فقه كه ما از آن، به عصر فقه و اصول فقه مأثور يا روايى نام مى بريم و اين عصر تا زمان شيخ صدوق و كلينى امتداد يافته است.
عصر دوم: عصر تدوين آراء اصولى:
عصر دوم، عصر استقلال اصول فقه است كه مسائل آن، به عنوان يك علم مستقل و جداى از فقه و با فصل بندى، به شكل فتواى فقهى و يا قول و رأى اصولى تنظيم و تدوين شده است و اين عصر از زمان شيخ مفيد و سيد مرتضى و شيخ طوسى شروع مى شود كه هر سه اين بزرگواران، كتاب اصولى دارند كه مى توان به كتاب ( تذكرة ) تأليف شيخ مفيد، ( الذريعة ) تأليف سيد مرتضى و ( عدة الاصول ) تأليف شيخ طوسى اشاره كرد كه اين سه بزرگوار اين سه كتاب را در اين عصر تأليف كردند و در حقيقت مسائل علم اصول را هم از فقه جدا كردند و هم به شكل علم، تدوين كرده اند. اين عصر تا زمان محقق حلّى امتداد دارد.
عصر سوم: عصر توسعه و ارتقا:
عصر سوم از زمان محقق حلى شروع مى شود كه مسائل علم اصول و همين طور فقه را توسعه داده و با تنقيح و استدلال و تطبيق بيشتر با اصول و فقه عامه،مطرح مى كند و اين عصر تا زمان صاحب معالم پسر شهيد ثانى ـ كه معالم الاصول را نگاشته است ـ ادامه دارد.
عصر چهارم: عصر ركود:
عصر چهارم عصر ركود اصول فقه و خمودى آن است كه دوره ما بعد از صاحب المعالم و يا دوره شروع اخبارى گرى است كه از زمان محمد امين استرآبادى تا زمان صاحب حدايق كشيده شده است. در اين عصر، هجمه اى بر عليه اصول و بحث هاى اصولى توسط اخباريون شروع شده است و يكى از دستاويزهايشان اين بوده است كه موسس علم اصول، شافعى است و اين مباحث اصولى با فقه اهل بيت و روايات آنان، سازگار نيست و ما تنها بايستى به روايات و احاديث كتب اربعه رجوع كنيم و عقل و اجماع و حتى نبايد ظهورات قرآن را هم از غير طريق روايات قبول كنيم.
عصر پنجم: عصر احيا و استحكام اصول:
عصر پنجم عصر احياى مجدد و استحكام اصول فقه و همچنين علم فقه است كه عصر وحيد بهبهانى است و در حقيقت، آن كسى كه نقش بزرگ را ايفا كرد محمد باقر بهبهانى معروف به وحيد است كه واقعاً در احياى فقه شيعه و اصول فقه و تثبيت طريق صحيح فقاهت و اجتهاد شيعى نقش بزرگى داشته است ايشان نه تنها شبهات اخباريون را دفع و قلع و قمع كرد بلكه شبهات ديگر و جريانات فكرى و فقهى نادرست ديگرى را هم تعديل و اصلاح نمود مانند جريانى كه قبل از جريان اخبارى ها شكل گرفت كه جريان نفى حجيت خبر واحد بود ـ كه محقق اردبيلى و شاگردانش دنبال مى كردند ـ و درست در جهت عكس اخبارى گرى بود و مى گفت هر خبرى بايد قطعى باشد تا بشود به آن استناد كرد و الا حجّت نيست و انكار حجيت خبر واحد يعنى تكيه بر قطع و اجماعات و استدلال هاى عقلى كه مرحوم وحيد با هر دو جريان جنگيد و افراط و تفريط ها را از بين برد.
و ما در مقدمه دائرة المعارف مفصل نقش مرحوم وحيد بهبهانى را در اين رابطه بيان كرده ايم كه بحث بسيار ارزشمندى است ايشان كار بزرگى كرد هم در تأليفات خود و هم در تربيت شاگردان، كه معاريف علما و فقهاى بزرگ ما در اين عصر در محضر وحيد تربيت شده اند امثال محقق قمى، سيد بحرالعلوم،كاشف الغطا، نراقى ها، آل راضى ها، اعرجى ها، صاحب رياضها و صدها فقيه بزرگوار ديگر كه در اكثر حوزه هاى علميه راه پيدا كردند.مرحوم وحيد بهبهانى در اصل اصفهانى بوده و از نواده هاى علامه مجلسى است و چون در بهبهان حركت اخبارى گرى قوى وجود داشته و ايشان مدت 20 سال در بهبهان براى از بين بردن آن حركت در آن تاريخ اقامت كرده به وحيد بهبهانى معروف شده واز آن جا به كربلا منتقل شده است و در آنجا با علماى بزرگ اخبارى همچون صاحب حدائق مقابله نموده و حركت و فكر و انديشه اخبارى گرى را از ميان برداشته است و بحق ايشان مجدد علم اصول و روش هاى درست و صحيح استنباط و اجتهاد و فقاهت شيعى است.
عصر ششم: عصر شكوفائى علم اصول:
عصر ششم كه مى توان مبدأ اين عصر را شيخ انصارى قرار داد كه در اين عصر ارتقا و شكوفايى علم اصول به حد كامل مى رسد و تا زمان فعلى ما اين عصر ادامه دارد.
اين تقسيم بندى و ادوار شش گانه علم اصول است البته تقسيم بندى ادوار فقه و اصول اختيارى است و بعضى هابه شكل ديگرى تقسيم بندى كرده اند. ما در اين تقسيم بندى بيشتر نظر به خود علم فقه و اصول از نظر تحولات علمى و كيفيت استدلال و درجه رشد ذاتى فقه و اصول داشته ايم نه مسائل خارجى،سياسى، اجتماعى و يا جغرافيائى، و سعى كرديم كه هر تحول و پيشرفتى واقعاً يك تحول كيفى باشد و يك اختلاف اساسى با مرحله و دور قبلى در خود آن علم داشته باشد نه جنبه هاى ديگرى كه مورد توجه برخى ديگر از مورخين علم فقه و اصول آمده است و در آنجا از براى هر دوره اى شاخص هاى علمى بيان كرديم كه ما ديگر وارد آن نمى شويم و عزيزان را به آن مقدّمه حواله مى دهيم.
بنابر اين امروز، علم اصول فقه، علمى است كه تاريخ ممتدى دارد و موسس اين علم و مسائل آن هم خود ائمه اطهار بودند و امروز بحمدالله به تكامل وارتقاى عظيمى رسيده است و توسعه عظيمى پيدا كرده است و بسيار با اهميت است به اين معنا كه هيچ گونه استنباط نظريه و ديدگاه و يا بينش معرفتى از كتاب و سنت و منابع شريعت اسلام بدون اشراف بر علم اصول ميسور و ممكن نيست و لذا امروز، علم اصول نه تنها به درد فقه مى خورد و براى فقاهت لازم است بلكه هر برداشتى در هر رشته اى از علوم اسلامى متوقّف بر اطلاع واشراف بر علم اصول است مثلاً هركس بخواهد اقتصاد اسلامى را بدست آورد يا آيات قرآن را درست تفسير كند يا حقوق اسلامى و عقايد و كلام اسلامى را بنويسد بايد به قواعد اصولى اشراف داشته باشد بنابراين امروز علم اصول فقه كليد و مفتاح همه علوم شريعت و همه معارف اسلامى است علاوه بر اين كه دقّتهاى اين علم به علما يك استحكام فكر و دقت نظر كلى مى دهد و موجب عدم تأثير پذيرى از علوم ديگر مى شود اگر چه در خود علم اصول هم در برخى نوشته ها تأثير پذيرى هائى شكل گرفته است ولى خود علماى اصول بعداً آن را تذكر دادند و گفتند مثلاً اين تأثير پذيرى از فلسفه است مانند استفاده از قاعده الواحد كه صاحب كفايه در يكى دو مورد از آن استفاده كرده است و بعدها به ايشان اشكال شده است كه اين درست نيست.
بنابراين اهميت دادن به مباحث علم اصول بسيار مهم است البته بايستى كارآيى مسائل علم اصول هم مورد توجه قرار بگيرد و ممكن است برخى از مسائل آن كارائى چندانى در فقه و يا علوم اسلامى ديگر نداشته باشد و اين ها را به تدريج مى توان حذف كرد كه اين خود يك بحث ديگرى است كه اگر كسى بخواهد اين مسائل را بازنگرى و تدوين مجددى نمايد، موجب حذف برخى امور و توسعه امور ديگر مى شود چون به تدريج مسائل مهمى در اصول اضافه شده كه سابقاً نبوده است مثلاً بحث از سيره و استدلال به سيره و انواع آن يكى از ادله مهم فقه است مثل سيره عقلا ، سيره متشرعه و يا مبناى حجيت و كاشفيت اجماع و تواتر و ادله قطعيه كه به تدريج در مسائل اين علم اضافه شده است.