درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى
جلسه 22 / يكشنبه / 17 / 8 / 1388
منشأ دلالت لفظ بر مجاز:بحث در اين بود كه منشأ دلالت لفظ بر معناى مجازى چيست ؟ ممكن است گفته شود منشأ اين دلالت، قرينه است و تصور مى شود كه قرينه، دال بر معناى مجازى است با اينكه اينگونه نيست و قرينه، دال بر معناى مجازى نيست
اولا: قرائن بر دو قسم هستند: بعضى از قرائن فقط صارفه بوده و ذهن را از معناى حقيقى منصرف مى كنند مثل ( رأيتُ اسَداً في الحمّام ) مثلا مى گويند ( في الحمّام ) قرينه است بر اينكه نمى تواند مقصود حيوان مفترس باشد اما اين، چه چيزى باشد ديگر بيان نمى كند پس قرينه تنها صارفه است ثانياً: اگر قرينه معينه هم باشد ما در باب مجاز دو مسئله داريم يكى، افهام معنا كه ممكن است قرينه معينه آن را افهام كند ولى صحت مجاز متوقف بر قرينه نيست و استعمال لفظ و صلاحيت لفظ، براى اينكه در آن معناى مجازى به كار گرفته شود بدون قرينه هم صحيح است و غلط نيست هر چند مفهم معنا نباشد و مثل استعمال لفظ در معنايى كه نه مجازى است نه حقيقى ـ كه گفته مى شود غلط است ـ نيست.
حال بحث در اين است كه منشأ اين صلاحيت چيست ؟ عرض كرديم كه قرينه نمى تواند باشد در نتيجة امر دائر بود بين دو احتمال ديگر:
( 1 ) اينكه واضع، الفاظ را يك بار براى معناى حقيقى وضع مى كند و مرتبه ديگرى براى معانى مجازى مناسب ـ به نحو وضع نوعى ـ وضع مى كند.
( 2 ) آن احتمالى بود كه قبلا عرض كرديم و همان صحيح است كه ما نياز به وضع ديگرى نداريم و همان وضع اوّل براى تحقق اقتران تصورى ميان لفظ و معانى مشابه و مناسب با آن معناى حقيقى كافى است، كه براساس همان قانون فطرى و ذهنى انسان شكل مى گيرد و در حقيقت اين تلازم تصورى،ضعيف تر و در طول تلازم تصورى حاصل شده باوضع است.
و اين هم از آثار همان حالت و نكته اى است كه ما گفتيم: خلقت انسان اينچنين است كه از احساس به مشابه شىء به مشابهش، منتقل مى شود و خصلتهايى كه مشترك است بين دو چيز، از يكى به ديگرى منتقل مى شود و همچنانى كه از اقتران بين دو شيى، از تصور اولى منتقل به تصور دومى مى شود از ديدن مشابهات هم منتقل مى شود انسان مشابه يا عكس يك حيوانى را مى بيند به آن حيوان منتقل مى شود چون اين شبيه به آن است يك طناب را مى بيند به تصور مار منتقل مى شود و يا از كل منتقل به جزء و يا برعكس مى شود.
ولذا كسانى كه زياد با معانى مجازى سر كار دارند وقتى لفظ را مى شنوند هم معناى حقيقى به ذهنشان مى آيد و هم آن معانى مجازى ولى اصل را همان معناى حقيقى مى بينند يعنى اولين چيزى كه به ذهن مى آيد، همان معناى حقيقى است و ارتباط با معناى حقيقى قويتر و اوّلى است و انتقال به معناى مجازى ضعيف تر و طولى است.
بنابر اين مى توانيم دلالت به مجاز را با همان وضع براى معناى حقيقى تفسير كنيم و اين بنابر مسلك اعتبار و يا قرن مؤكد در حقيقت وضع، روشن است كه نياز به وضع ديگرى براى دلالت مجازى نداريم بلكه وضع ديگر موجب عدم طوليت و در نتيجه عرضيّت دلالت بر لفظ، بر هر دو معناى حقيقى و مجازى مى شود كه قابل قبول نيست مگر با اعمال عناياتى در وضع دوم .
توضيح اين كه، اگر وضع دوم براى مجاز مطلق باشد هر چند نوعى و كلى باشد عرضيت دو دلالت روشن است و اگر به وجود قرينه صارفه يا معيّنه مقيد باشد عدم صحت استعمال در مجاز بدون قرينه لازم مى آيد با اينكه گفتيم كه صحيح است و غرض لغوى احياناً در آن است و اگر وضع دوم به عدم قصد و عدم اراده معناى حقيقى از لفظ مقيد باشد اين نحو تقييد، قبلا گذشت كه طبق مسلك صحيح در وضع ـ كه تلازم تصورى است ـ معقول نيست ; علاوه بر اين كه اقوائيت دلالت بر معناى حقيقى و اضعفيت دلالت بر معناى مجازى را توجيه نمى كند و جائى كه احتمال دهيم معناى حقيقى را اراده نكرده است،هر دو دلالت به يك اندازه محتمل خواهد بود و اجمال پيش مى آيد مگر اين كه وضع دوم را به اراده اجمال يا نصب قرينه مقيد كنيم ـ يعنى جامع ميان آن دو ـ و يكى از آنها ـ و گفته شود كه اصل عقلائى و ظهور حالى در عدم اراده اجمال است و لهذا دلالت بر معناى حقيقى در موارد عدم قرينه مى شود.
وليكن قبلا گذشت كه اين قبيل تقييدات در دلالت وضعى ـ بنابر مسلك مشهور و صحيح ـ معقول نيست زيرا كه دلالتى تصورى است و دلالات تصورى قابل تقييد به امور تصديقى نيستند بنابر اين طبق مسلك مشهور و صحيح در وضع و تصورى بودن دلالت حاصل از آن وضع ديگرى براى دلالت بر معناى مجازى ـ حتى نوعى ـ نه تنها لغو است بلكه معقول هم نيست.