اصول جلسه (65)

درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى


جلسه 65 / يكشنبه / 23 / 12 / 1388


حاصل آنچه كه گذشت اين شد كه معانى حروف معانى نسبى هستند يعنى براى واقع نسبت و ايجاد ارتباط خاص ميان معانى اسمى در ذهن وضع شده اند و به همين جهت هم گفته شده است كه ايجادى هستند معانى حرفى آن ارتباط و ظرفيت را ميان دو مفهوم آب و ظرف يا ابتدائيت را ميان سير و بصره و هكذا ايجاد مى كنند كه اين نقطه مشترك همه مبانى و تعابير مختلفى بود كه از مرحوم ميرزا،حاج شيخ اصفهانى و محقق عراقى بنابر آنچه كه در مقالات آمده است نقل شد و ديگران همگى آن را قبول داشتند ليكن در اينجا اشكالى را مرحوم شهيد صدر (رحمه الله) بر اين معنا كه محل وفاق ميان همه اعلام است وارد كرده اند و در صدد پاسخ از آن بر مى آيند كه اين پاسخ نتيجه را تغيير مى دهد و به تعبير ايشان تعديل مى كند.


اشكال شهيد صدر (رحمه الله) بر مسلك ايجاديت:


حاصل اشكال اين است كه اين كه گفته شده است معانى حرفى ربط و نسبت به حمل شايع صناعى را در ذهن ايجاد مى كند اگر مقصود، ايجاد واقع نسبت ميان وجود آب و ظرف در عالم ذهن است ايجاد نسبت ظرفيت ميان اين دو وجود حقيقتاً و به حمل شايع محال است زيرا دو وجود ذهنى، دو كيف و دو عرض نفسانى است و نسبت ظرفيت ميان جواهر و ذوات است و محال است عرض، مظروف عرض ديگرى آن هم در عالم نفس و ميان دو كيف نفسانى قرار گيرد پس تحقق نسبت ظرفيت بين دو وجود ذهنى، معقول نيست البته نسب ديگرى در عالم ذهن ميان دو كيف نفسانى ممكن است معقول باشد مانند معيت و با هم بودن، ولى آن نسبت، حاكى از نسبت ظرفيت در خارج ميان آب و ظرف نمى تواند قرار بگيرد.


پس آن نسبى كه ما در خارج داريم و مى خواهيم از آن حكايت كنيم ميان دو وجود ذهنى، معقول نيست و اگر مقصود اين است كه نسبت ظرفيت بين دو ملحوظ قائم شده نه خود لحاظ، كه دو وجود ذهنى و دو كيف نفسانى هستند مقصود از ملحوظين چيست ؟ اگر ملحوظ بالعرض است كه در خارج است، نسبت واقعى در ذهنى نمى تواند بين دو شئ خارجى برقرار باشد و اگر مقصود ملحوظين بالذات است كه ملحوظين بالذات عين لحاظين است و چيز ديگرى نيست زيرا كه معلوم بالذات عين علم است و ملحوظ بالذات عين لحاظ است و اگر مقصود ملحوظين بالعرض است بما هما ملحوظان نه بذاتيهما كه در خارج است يعنى بما هما حاكيان عن الخارج يعنى نسبت ظرفيت در حيث حكايت دو لحاظ از خارج ثابت است، اشكال اين است كه اخذ هر چيزى در عالم حكايت و ملحوظيت به نحوى كه حاكى از خارج باشد فرع اين است كه در ملحوظ بالذات اخذ شود پس آن نسبت بايستى قابل لحاظ در وجود ذهنى باشد تا بتواند حكايت از خارج كند و فرض بر اين است كه ما در بحث گذشته گفتيم حقيقت نسبت تقرر ماهوى ندارند يعنى بما هو نسبت قابل لحاظ نيست و آنچه از نسبت لحاظ مى شود نسبت به حمل اولى است كه آن هم نسبت نيست و مفهوم مستقلى است و طرف ربط قرار مى گيرد اما واقع نسبت و حقيقت نسبى آن، در طول وجود طرفينش و قائم به


وجود آنها است و لذا قابل انتزاع بماهو نسبت، به حمل شايع نيست مگر با تحقق وجودى و عينى طرفينش، كه در خارج است و نه در ذهن.


پس ممكن نيست در ملحوظ ذهنى حقيقت نسبت، به حمل شايع بيايد بنابراين اينكه گفته مى شود معانى حرفى در عالم ذهن ايجاد نسبت مى كنند اگر مقصود ايجاد نسبت بين دو وجود ذهنى است معقول نيست و اگر مقصود لحاظ نسبت ميان دو موضوع خارجى است اين مفهوم نسبت است به حمل اولى و نه واقع نسبت به حمل شايع، و معنائى اسمى است نه حرفى و اخطارى محض است نه ايجادى اين حاصل اشكالى است كه شهيد صدر (رحمه الله) ايراد مى كنند و بعد در مقام پاسخ بر مى آيند.


 


پاسخ شهيد صدر (رحمه الله) به اين اشكال:


 


مى فرمايند ما دو نوع نسب داريم:


نوع اوّل: نسبتى كه موطن و جايگاه وجوديش خود ذهن است و در خارج نيست مثل نسبت عطف و اضراب كه اينها نسبت هائى است موجود در عالم ذهن نه خارج از آن، چون وقتى مفهومى را استثناء مى كنيم در حقيقت ابتداء حكمى را داديم سپس از آن حكم مثلا زيد را استثناء مى كنيم اما در خارج كه استثناء معنى ندارد همچنين نسبت خبريه، زيرا كه اخبار در عالم ذهن است به اين معنا كه نسبت تصادقيه و خبريه را ما در ذهن، ميان دو مفهوم موضوع و محمول ايجاد مى كنيم و در خارج دو چيز و نسبت ميان آنها نيست بلكه وحدت است حروفى كه از براى اين قبيل نسبتها وضع شده باشد ايجادى بوده و آنها را حقيقتاً و به حمل شايع صناعى، در ذهن ايجاد مى كنند.


نوع دوّم: نسبت هائى است كه موطن وجودش خارج است نه ذهن، چون اطراف آن در خارج است مثل نسبت ابتدائيت و ظرفيت و استعلائيت كه ميان اشياء در خارج، شكل مى گيرد مانند آب در كوزه يا آتش در منقل يا زيد در دار و امثال آن، كه چه ذهن من باشد و چه نباشد آن نسبت بين دو موجود خارجى شكل گرفته است ايشان مى فرمايد وقتى اين نوع نسبت ها در عالم ذهن مى آيند نمى توانند به شكل نسبت بيايند به همين برهانى كه در اشكال گفته شد لذا وجودشان تحليلى است يعنى وقتى مى خواهيم مفهوم منتسب موجود شده در ذهن را شرح دهيم تحليلش مى كنيم به طرفين و نسبت و الا در ذهن يك عنوان و يك صورت واحد مى آيد كه صورت حصه اى از مفهوم اسمى منتسب است كه قهراً اخطارى خواهد بود همانند معانى اسمى ولى مضيق و حصه است و اين همان مبناى تحصيصى است كه مرحوم آقاى خويى (رحمه الله) فرمودند كأنه ايشان به ارتكاز و وجدان خود به اين مطلب رسيده اند كه واقع نسبت خارجى نمى شود در ذهن ايجاد شود.


فرق اسم و حرف:


فرق ميان اسم و حرف در اين است كه يك موقع ما مطلق آب را تصور مى كنيم و يك بار آب در ظرف را تصور مى كنيم كه حصه اى از آب را تصور كرده ايم و در ذهن ما موجود مى شود ولى اين حصه را وقتى بخواهيم تحليل كنيم مى گوييم بالتحليل آب است و ظرف است و نسبت ظرفيت بين آب و ظرف، ولى اين يك امر تحليلى است عين تحليلى كه در باب جنس و فصل، نسبت به ماهيات نوعيه انجام مى دهيم و مى گوئيم مثلا انسان كه يك ماهيت است اگر بخواهيم تعريف و تفصيلش بدهيم مى گوييم حيوان ناطق است ولى اين يك نگاه تحليلى است، در معانى حرفى هم همين گونه است كه وضع از براى ايجاد حصه در ذهن شده است كه به عنوان يك مفهوم وحدانى در ذهن شكل مى گيرد نه دو موجود ذهنى و نسبت واقعى ميان آن دو، كه اين در نسبت هاى خارجى، غير معقول است ايشان مى فرمايد كسى كه گفته است معانى حروف اخطارى است اگر اين مطلب دقيق را اراده كرده باشد حرف درستى زده است اين حاصل پاسخ ايشان از اشكال است كه در حقيقت نسبت هاى را به دو گونه تقسيم كرده اند نسبت هايى كه موطن وجوديشان ذهن است كه آنها در ذهن به حمل شايع صناعى، توسط حروف دال بر آنها ايجاد مى شوند و اين قبيل حروف ايجادى هستند و نسبت هايى كه خارجى هستند و در ذهن به شكل يك مفهوم وحدانى شكل مى گيرند و با نگاه تجزيه و تحليلى مى گوئيم دو طرف و نسبت دارد حروفى كه از براى اين دسته از نسبت ها وضع شده است اخطارى مى باشند.


بررسى پاسخ شهيد صدر:


به نظر ما پاسخ ايشان اصل را واقعاً مورد تزلزل و تشكيك قرار مى دهد يعنى اين معنايش اين است كه معانى حرفى در اين قبيل نسبتهاى خارجى عين معانى اسمى، اخطارى محض باشد و همه معانى اسم خواهند بود با فرق در ناحيه اطلاق وسعه و انطباق يا ضيق در آن و اين قابل قبول نيست و خلاف وجدان است و ما براى تنبه وجدان لغوى و ذهنى خودمان چند نكته را اشاره مى كنيم تا روشن شود كه آن اشكال پاسخ ديگرى بايد داشته باشد و اين پاسخ تمام نيست.


نكات تنبيهى:


1 ـ يكى اين كه ما به حسب وجدان لغوى و ذهنى احساس مى كنيم كه در موارد حروف اطراف نسبت در نسبتهاى خارجى را عين موارد نسبت هائى كه موطن آنها ذهن است، به طور تفصيلى تصور مى كنيم يعنى وقتى مى گوييم آب در كوزه يا مى گوييم غلام زيد غلام و زيد هر دو را تفصيلا تصور مى كنيم همانگونه كه در نسبت هاى واقعى ذهنى، وقتى از زيد و يا غلام، اخبار و يا اضراب مى كنيم در صورتى كه اگر نسبت خارجى در ذهن، تحليلى بود طرفينش نيز بايد تحليل مى بودند نه تفصيلى، زيرا يك وجود وحدانى ذهنى بيش نداريم كسب فرضى، پس از نظر وجدانى استقلاليت اطراف نسبت ها در هر دو نوع آن محفوظ است و اين كشف از تفصيلى بودن آنها در ذهن مى كند و به عبارت ديگر قياس معانى حرفي به ( الانسان حيوان الناطق ) قياس مع الفارق است زيرا كه مفهوم انسان يك مفهوم است و حيوان ناطق، از نظر مفهوم ذهنى دو مفهوم مغاير با آن است، اگر چه تعريف آن باشد تعريف به معناى ترادف الفاظ در مفاهيم لغوى معرّف و تعريف نيست.


2 ـ اشكالى كه بر مرحوم آقاى خويى وارد شد در اينجا هم وارد مى شود كه حصه بدون انتساب و نسبت ايجاد نمى شود تحصيص، لازمه و معلول نسبتى است كه منشأ آن تحصيص است و بدون منتسب كردن مفهوم اسمى به مفهوم ديگرى، حصه ايجاد نمى شود پس در موارد حروف، لازم است واقع نسبت محفوظ باشد تا تحصيص انجام گيرد و نسبت تحليلى و معناى حصّه تا نسبت واقعى نباشد ايجاد نمى شود و اختلاف نسبتها و تغاير سنخى آنها هم مربوط به اختلاف اين نسبت ها است كه در مورد معانى حروف افاده مى شود و تضييق و تحصيص معناى واحدى است كه معلول و نتيجه آن نسبت ها مى باشد.


3 ـ اگر بگوييم در موارد حروف، يك مفهوم وحدانى داريم كه حصه است كه مانند مفهوم مطلقى است كه اسم و طرف نسبت، دال بر آن است اين لوازمى دارد كه غير قابل قبول است يك لازمه اش آن است كه در مركبات، قائل به وضع شويم زيرا اين معناى وحدانى از مجموع حرف و طرفينش، و يا جمله ناقصه استفاده مى شوند كه در هر موردى با مورد ديگر فرق خواهد كرد پس نياز به وضع مركب دارد و با وضع نوعى اجزاى آن نمى شود به آن رسيد و اين غير قابل قبول و شايد غير ممكن است كه بگوييم كليه مركبات مستقلا وضع دارند يكى ديگر از لوازم كه ظاهراً ايشان ملتزم به آن شده است لزوم ترادف بين اسامى جنسى است كه براى حصص خاصه وضع شده اند كه منتزع و معلول از نسبت است مثلا ايشان مثال مى زند كلمه فانوس با ( نارٌ فى الزجاج ) يكى است چون هر دو، حصه خاصى از نورى كه در چيز بلورين و شيشه اى است را در ذهن اخطار مى كند پس مرادف با هم مى باشند با اينكه وجداناً اينگونه نيست وجدان مى گويد درست است اينها با هم تفسير مى شوند ولى مانند تفسير انسان به حيوان ناطق است كه مفهوم حيوان ناطق غير از مفهوم انسان است اگر چه حقيقتشان يكى است نه اينكه مفهوم آن ها هم يكى است بلكه يكى تصورى و مفهومى اجمالى است و ديگرى تصورات و مفاهيم تفصيلى ديگرى است در مثال ( فانوس ) و ( نارٌ فى الزجاج ) هم همينطور است ( نارٌ فى الزجاج ) شرح مفهوم فانوس است نه اينكه مرادف با هم باشند و هر دو يك نحو تصور در ذهن اخطار مى كنند.