اصول جلسه(92)

درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى


جلسه 92 / يكشنبه / 2 / 3 / 1389


 بحث در اسماء مبهمه بود (اسم اشاره و موصول و ضمائر و امثال اينها) كه گفته شده وضع اينها عام و موضوع له آنها خاص است و در رابطه با معانى اين اسامى بيانات مختلفى مطرح شده كه ذكر گرديد و بر تعبيرات و ظاهر اين بيانات اشكالاتى هم وارد كرديم شايد در حقيقت اين همه بيانات نازل به يك نكته هستند ولى اين نكته درست تحليل نشده است.


 اشكال اصلى:


 همانگونه كه گفتيم اشكال اصلى در باب اسماء مبهمه اين است كه معناى موضوع له و مستعملٌ فيه آن خاص است اين خصوصيت در اينجا با خصوصيت در معانى نسبى و حروف فرق مى كند آنجا خصوصيتش به معناى خصوصيت طرفين بود ولى قوام نسبت به دو طرفش به معناى تشخص خارجى فرد يا واقع مشارٌ اليه در خارج نبود تا گفته شود اين موجود واقعى كه جزئى است و خاص در معناى موضوع له قابل اخطار نيست چون در معناى الفاظ وجود و عينيت، قابل اخذ نيست آنچه كه قابل اخذ است مفاهيم است اين اشكال اگرچه بر حروف وارد نيست اما در اسماء اشاره وارد مى شود چون مراد از خصوصيت در اسماء اشاره جزئيت و تشخص خارجى است و از سويى ديگر مفهوم كلى (مفرد مذكر مشارٌ اليه) موضوع له اسماء اشاره نيست، واقع عناوين و مفاهيم خاص و جزئى ـ كه منتزع از آن مصاديق خارجى است ـ هم مفاهيم متباين و متعددى هستند كه دال بر آنها نداريم و وجود واقعى خارجى نيز قابل اخطار نيست.


اين اشكال را ما در باب حروف نداشتيم چون در آنجا مقصود از خصوصيت، عدم امكان تصور و اخطار بدون تصور طرفينش بود يعنى مندك بودن معناى حرفى در طرفين خود.


پاسخ صحيح اشكال:


 حل فنى اشكال اين است كه گفته شود اسامى مبهمه براى مفاهيم و عناوين انتزاعى يا اختراعى وضع شده است كه ذهن آنها را به شكل كلى و وسيع و مبهم از نظر صدق از مصاديق و واقعيت ها متباين و مختلف خارجى انتزاع و يا اختراع مى كند مانند مفهوم ذات و خاص و واقع و شيئى و اين عناوين چون از افراد و جزئيات و خواصى انتزاع شده است همانند عنوان جزئى، جزئى به حمل شايع نيست ولى برخى ديگر از عناوين هستند كه انطباق آنها تنها بر خاص و جزئى بالحمل الشايع مى باشد زيرا كه از واقع خارجى (بما هو متشخص) انتزاع شده است و اينكه گفته مى شود كه مبهم بوده به اين جهت است كه بر طبايع متباين صدق مى كند چون خود آنها جامع ذاتى ماهوى نيستند و از تشخصات و خصوصيت هاى متباين و مختلف انتزاع مى شوند و اين مفاهيم مبهمه با اخذ خصوصيات مفرد، مثنى جمع و مذكر و مؤنث معناى موضوع له و مستعمل فيه اسماء مبهمه مى باشند وليكن با اخذ لحاظ تصورى افنائى و اشاره ذهنى با آنها به محكى خارجى كه فرد و خاص و جزئى است و مانند اسامى طبايع و كليات نيست كه إفناء آنها در محكى خارجى آنها إفناء در كلى طبيعى در خارج است نه جزئى پس خصوصيت در معناى اسامى مبهمه به جهت همين لحاظ اشاره ذهنى تصورى آن مفاهيم مبهمه منتزع از خاص و جزئى ـ كه خاص بالحمل الاولى است نه بالحمل الشايع ـ مى باشد كه جزئيت آنها در اثر لحاظ اشارى ذهنى با آنها كه نوعى فعاليت ذهنى است شكل مى گيرد و به عبارت ديگر مفاهيم خاص و جزئى بالحمل الاول اگر چه كلى است و جزئى نيست ولى وقتى آنها را در ذهنمان إفناء در محكى خارجى كنيم مصداقش بايد جزئى و فرد و خاص بالحمل الشايع باشد چون در آن جزئيت و تشخص و خصوصيت بالحمل الاولى اخذ شده است و در حقيقت جزئيت مفاهيم در ذهن از همين نگاه و لحاظ اشارى و افنائى ذهنى شكل مى گيرد نه از طريق اضافه مفهومى بر مفهوم ديگر و اين اسامى براى چنين عناوينى وضع شده است كه ذهن آنها را مشير به محكى خارجيشان گرفته و به نحو افنائى در محكى خارجيشان لحاظ شود.


و از اين، روشن مى شود كه اشاريت اين الفاظ، ذهنى و تصورى و لحاظى مى باشد و فعاليت ذهنى اى است كه قائم به مفاهيم تصورى در ذهن است و اخذ آنها معانى الفاظ را تصديقى نمى كند همانگونه كه نسبت تامه افنائى اينگونه بوده و شايد مقصود كسانى كه تعبير به اشاريت و يا نسبت كرده بودند همين مطلب بوده و مقصود از ابهام در كلام محقق عراقى (رحمه الله)، مفهوم واقع و خود و يا ذات و امثال آن از مفاهيم انتزاعى يا اختراعى ذهنى است پس مقصود اشاره خارجى نيست بلكه اشاره ذهنى است و مقصود از خاص بودن لحاظ اشارى و إفنائى مفهوم در محكى خارجى آن است و چون كه اين مفهوم در انتزاعش تشخص و واقع بودن اخذ شده است بالحمل الاولى قابل إفناء بر محكى نيست مگر آنكه آن محكى مشخص و خاص باشد و إلا صدق نمى كند و مثل كلى طبيعى نيست كه وقتى لحاظ مى شود به نحو فانى در خارج إفناء مى شود نه در شخص و فرد معين و همين نكته سبب آن است كه معناى موضوع له و مستعملٌ فيه اسماء مبهمه خاص مى شود و اين خصوصيت نشأت گرفته از اين تحليل است .


پس هم اشاريت را ـ كه اشاره ذهنى است نه اشاره خارجى و تصديقى ـ استفاده مى كنيم و هم اينكه محكيش هميشه بايستى خاص باشد چون در خود مفهومش واقع و فرد و خاص بودن اخذ شده است مثل مفهوم جزئى كه ما نمى توانيم جزئى را در كلى جزئيت فانى كنيم، هميشه وقتى مى خواهيم جزئى را تطبيق بدهيم و در محكى خارجيش إفناء كنيم بايد آن را در مصداق جزئى فانى كنيم و اخذ كيفيت لحاظ هاى تصورى و فعاليت هاى لحاظى ذهنى، مستلزم تصديقى شدن مدلول وضعى نيست همانگونه كه در بحث نسبت تامه قبلاً به تفصيل گذشت چون از شئون و كيفيت لحاظ ذهن است و گفتيم كيفيات لحاظ ذهنى اگر در معنا اخذ شود و مقترن به لفظ قرار داده شود لفظ، دال بر آنها خواهد شد و آنها را با همان كيفيت از لحاظ تصورى به ذهن مى آورد و اين مطلب را بايد تأكيد كنيم كه هميشه جزئيت از راه همين اشاره كردن با مفاهيم به خارج است و با اضافه كردن مفاهيم بر مفاهيم هيچگاه به جزئى در ذهن نمى رسيم و اسامى اعلام نيز همين گونه هستند و اين را در جاهاى ديگرى نيز گفته ايم: جزئيت مفهوم، امرى تصورى است و متوقف بر وجود خارجى محكى آن نيست ـ همانگونه كه واضح است ـ و همچنان كه در لغت نياز به مفاهيم تفصيلى جزئى است نياز به مفاهيم اجمالى و مبهم جزئى هم مى باشد كه اسماء مبهمه براى آن وضع شده است و اين بهترين تحليل و تفسير براى اسماء مبهمه است كه هم مطابق با وجدان است و هم كليه اشكالات گذشته را دفع مى كند.


 كيفيت وضع در حروف و هيئات:


 اصوليون اقسام وضع را به وضع عام و موضوع له عام و وضع خاص و موضوع له خاص و وضع عام و موضوع له خاص تقسيم كرده اند كه به مناسبت نوع سوم وارد بحث حروف و هيئات و تحليل معانى آنها شدند اما كيفيت وضع آنها از نظر كيفيت تصور معناى موضوع له و كيفيت لحاظ لفظ موضوع بايستى بررسى شود.


از نظر معناى موضوع له معروف آن است كه معناى موضوع له حروف و هيئات هر دو ـ به همان معنا از خصوصيت كه ذكر شد ـ خاص هستند يعنى تقوم معانى حروف و هيئات به طرفينش است پس واضع مجبور است يك عنوان عامى را لحاظ كند كه، مانند مفهوم نسبت ظرفيت مفهوم اسمى انتزاعى است ليكن نمى تواند لفظ را براى خود آن عنوان عام قرار بدهد بلكه براى مفاهيم نسبى بالحمل الشايع كه مصاديق آن عنوان هستند قرار مى دهد و مقصود از وضع عام و موضوع له خاص اين مطلب است و در اسماء مبهمه به معناى وضع براى مفاهيم منتزع از واقع مشاراليه كه به نحو إفناء و اشاره ذهنى در محكى آنها است وضع شده است كه اين افنائيت در هر مورد در محكى بالذات خاص است يعنى واضع نمى تواند در اين قبيل معانى وضع عام موضوع له عام را انجام دهد چون معناى عامى را كه تصور مى كند مقصود نيست و نمى تواند وضع خاص و موضوع له خاص باشد چون نسبت هاى بالحمل الشايع آنقدر زياد هستند كه وضعهاى زيادى را بايد تصور كند زيرا با تبديل و تغيير اطراف، نسبت هم متغير مى شود لذا چاره اى ندارد كه طريقه وضع عام موضوع له خاص را پيش بگيرد يعنى مفهوم كلى ظرفيت يا نسبت هاى گوناگون را كه معنائى اسمى اند تصور و لحاظ كند و آن را مشير به نسبت هاى بالحمل الشايع قرار داده و براى آنها وضع كند و چون در مفهوم نسبت ظرفيت، ظرفيت به حمل اولى اخذ شده است مى تواند از خلال مفهوم نسبت به حمل اولى مشير و منطبق بر آنها باشد مثل جزئى كه خودش جزئى نيست ولى چون جزئيت به عنوان حمل اولى در آن لحاظ شده است از خلال آن بر واقع افراد و جزئيات مى توانيم حكم كنيم مثلاً بگوئيم (الجزئى لا ينطبق على كثيرين) با اين كه مفهوم (جزئى) بالحمل الاولى ينطبق على كثيرين است.