درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى
جلسه 97 / دوشنبه / 10 / 3 / 1389
در ذيل بحث از موضوع مشتق و دو ضابطه آن مناسب است به مواردى كه در عين مشتق بودن ادعا شده از بحث خارج هستند اشاره نماييم:
بيان مرحوم ميرزا (رحمه الله):
دو مورد را مرحوم ميرزا (رحمه الله) در ذيل ابحاث مشتق اشاره كرده و قائل شده اند كه بايد اسم آلت مثل مفتاح و امثال اينها و همچنين اسماء مفعول را از بحث مشتق خارج كنيم و فرموده اند اينكه اسماء آلات و ادوات معمولا براى آن ادواتى قرار داده شده اند كه استعداد از براى آن مبدأ دارند مثلا مفتاح به آن گفته مى شود كه ساخته شده تا با آن قفل يا درب را فتح كنند حتى اگر چه هنوز فتحى هم با آن صورت نگرفته ولى همين كه براى اين كار مستعد است مفتاح مى شود پس اينجا أصلا تلبس به مبدأ در كار نيست و در آينده هم شايد تلبس نشود ولى مفتاح صادق است پس اينها را بايستى از بحث مشتق خارج نمود.
پاسخ بيان ميرزا (رحمه الله):
اين بيان پاسخى روشن دارد زيرا آنچه كه در اين قبيل اسماء صفت و مبدأ لحاظ شده مبدأ به معناى آن فعل يا حادثه نيست بلكه همين است كه ايشان از آن به استعداد يا شأنيت باز كردن قفل تعبير كرده كه اين مبدأ است و شأنيت تلبس و انقضاء نيز دارد پس مبدأ در اينجا عوض شده است و معناى حدثى ماده نيست بلكه اوسع از آن است و بعداً خواهيم گفت كه هميشه مبدأ معناى حدثى ماده نيست بلكه بعضاً معناى مواد در هيئت هاى گوناگون نيز تغيير مى كند و نكات ديگرى در مشتقات بر آن اضافه مى شود البته در اينكه دال بر آن اضافات، هيئت است و يا ماده و يا مجموع مركب از هر دو بحث است و با اين توضيح ديگر اسم آلت نيز داخل در بحث مشتق است.
اما اينكه گفته اند اسم مفعول بيرون از بحث قرار گيرد بدان جهت است كه اسم مفعول براى (ما وقع عليه الفعل) است فعل هم وقتى واقع مى شود بعد از وقوع انفكاك عماوقع عليه، معنى ندارد پس انقضاء در معناى اسم مفعول معنى ندارد مانند مقتول، كسى كه قتل بر وى واقع شده است بعد از آن ديگر انقضاء و ارتفاع مقتول بودن وى معقول نيست و تناقض است پس اسم مفعول هم خارج از بحث اصولى مى باشد اين مطلب به دو دليل ناتمام است:
اولاً: بحث در شخص اسم مفعول (مقتول) نيست بلكه در كلى و نوع آن است و نزاع در مطلق آن تصور دارد اگر چه در خصوص ماده قتل تصور نداشته باشد و همين كه در نوع مواد ديگر تصور داشته باشد كافى است مانند نوع محبوس محدود مسدود والى آخر.
ثانياً: در موادى كه ايشان اسم مفعول را خارج كرد اسم فاعل نيز بايد خارج باشد زيرا اسم فاعل آن هم همين طور است مثلاً قاتل (من صدر منه القتل) است كه بعد از صدور قتل از وى قاتل است و لازم نيست تنها در زمان صدور قتل باشد نظر مرحوم ميرزا به مشتقاتى است كه نسبت هاى اخذ شده در آنها نسبت هاى صدورى است كه اينها چه اسم فاعل و چه مفعول باشد صدور نسبت، متحقق شده و انقضا ندارد و اين هم در حقيقت يك نوع توسعه در مبدأ يا نسبت بوده و اين مربوط به خصوصياتى است كه در مبدأ (ماده) يا هيئت مشتقات اخذ شده است مانند اخذ حرفه بودن و يا استعداد شأنيت كه معناى مبادى را تغيير مى دهد و به تبع آن انقضاى مبدأ هم تغيير پيدا مى كند و اگر هم قابل انقضا نباشد مضر به مقصود و بحث نخواهد بود زيرا كه خصوصيتى در آن ماده بوده كه تلبس به آن را دائمى كرده است همانند مبادى ذاتى كتاب برهان كه گذشت بنابراين، اين استثناء هم استثناء قابل قبولى نيست.
خروج اسم زمان از بحث مشتق:
مهم استثنائى است كه مرحوم صاحب كفايه فرموده اند و اصوليون دنبال كرده اند و آن استثناء اسماء زمان است كه انقضاى مبدأ در آن مستلزم انقضاى ذات است و مجالى براى بحث از اعم در آن نيست.
صاحب كفايه شبهه را مطرح كرده و پاسخ داده اند ولى بعضى مانند مرحوم امام اشكال را قبول كرده و گفته اند اسماء زمان خارج از بحث مشتق است مانند مقتل به معناى زمان قتل كه گفته شده در اين اسماء انقضاء مبدأ كه قتل است به انقضاء زمان مى باشد و زمان همان ذات و ظرف قتل است كه گذشت آن، مستلزم گذشت ذات است بلكه انقضاء اولاً وبالذات مربوط به زمان است و ثانياً و بالعرض مربوط به مبدأ است پس ابتداء بايستى زمانى كه ظرف است منقضى شود تا مبدأ منقضى شود و ديگر تصور نمى شود كه آن ظرف زمانى باقى بماند پس انقضاى مبدأ مساوق با انقضاء ظرف و ذات است و فرض بقاى آن، تهافت در تصور را در بر دارد البته اگر ظرف را زمان وقوع قتل نگيريم بلكه آن را روز يا هفته و يا سال بگيريم تا وقتى آن زمان باقى است ظرف و مظروف هر دو فعليت خواهند داشت و انقضاى آنها تنها در صورت انقضاى آن زمان است كه وقوع حدث در آن زمان لحاظ شده است لهذا ديگر اين بحث معنى ندارد كه آيا اسم زمان براى أعم وضع شده است و يا از براى متلبس چون اعمّى در آن متصور نيست.
پاسخ صاحب كفايه:
مرحوم صاحب كفايه پاسخ داده است اين معنايش آن است كه در اسماء زمان وقوع انقضاى مبدأ در خارج معقول نمى باشد نه اينكه تصور نداشته باشد.
نقد پاسخ صاحب كفايه (رحمه الله):
مرحوم شهيد صدر (رحمه الله) در رد اين جواب مى فرمايد اين در صورتى درست است كه عدم امكان، عدم امكان وقوعى باشد مانند عدم امكان انفكاك در لوازم ذاتى برهان كه گفتيم ميزان در وضع، عالم مفاهيم است و نه عالم وقوع در خارج، ليكن در اينجا فرض انقضاى مبدأ و بقاى ظرف زمانى كه ذات است مستلزم تناقض و تهافت در تصور و لحاظ است پس در اسم زمان تصور انقضاى مبدأ و بقاى ظرف زمانى ممكن نيست و پاسخ ايشان قابل قبول نيست.
پاسخ محقق اصفهانى (رحمه الله) و محقق خويى (رحمه الله):
مرحوم حاج شيخ (رحمه الله) و آقاى خويى (رحمه الله) در جواب فرمودند اگر ظرف زمان با ظرف مكان دو معنا باشد و اين اسماء براى ظرف زمان بالخصوص وضع شده باشد اشكال وارد مى شود ليكن اسماء زمان و مكان براى مطلق و جامع ظرف، أعم از زمانى و مكانى وضع شده است كه هم بر ظرف زمانى (يوم عاشورا مقتل الحسين (عليه السلام)) و هم بر ظرف مكانى (كربلاء مقتل الحسين (عليه السلام)) صدق مى كند بنابراين اين اسماء مكان و زمان براى جامع ظرفيت وضع شده اند و اين جامع در يكى از دو مصداقش انقضاء مبدأ و بقاى ذات معقول مى باشد ولى در جامع ظرف به لحاظ مصداق ديگرش كه ظرف مكانى است معقول مى باشد و همين مقدار براى وضع للاعم كافى است.
نقد پاسخ مذكور:
اين پاسخ را هم شهيد صدر (رحمه الله) و هم امام نفى مى كنند و مى گويند ظرف زمان با مكان دو معنا است و معناى جامعى ندارد و جامع ذكر شده انتزاعى و معناى اسمى است و نمى تواند مدلول هيئت باشد به تعبير شهيد صدر (رحمه الله)جامع ظرف، مفهوم ظرفيت است كه مفهوم اسمى است و موضوع له هيئت نيست بلكه معناى هيئت واقع نسبت ظرفيت است كه در ظرفيت زمانى مباين با ظرفيت مكانى است لذا اسماء زمان و مكان مشترك لفظى هستند نه معنوى و به عبارت ديگر نسبت ظرفيت در مكان ظرفيت حقيقى است بر خلاف زمان كه ظرفيت آن حقيقى نيست و يا به تعبير سوم مقوله (أين) غير از مقوله (متى) است و جز جامع اسمى جامع ميان معانى نسبى نيست كه نمى تواند موضوع له هيئت باشد.
تامّلى در جواب شهيد صدر (رحمه الله):
البته اين مطلب اگر هم از نظر دقت فلسفى صحيح باشد از نظر مدلول لغوى و عرفى ظرف زمان و مكان قابل تأمل است زيرا تصوير معنايى از نسبت احاطه مكان و يا زمان كه معناى انتزاعى هستند به نحوى كه با ظرف مكان و زمان هر دو قابل تحقق و تصور به شكل معناى حرفى باشد ممتنع و محال نيست لذا اصل پاسخ مرحوم حاج شيخ (رحمه الله)و آقاى خويى (رحمه الله) اگر از نظر عالم اثبات خلاف وجدان و تبادر نباشد ثبوتا معقول است.
پاسخ محقق عراقى (رحمه الله):
پاسخ ديگرى را هم مرحوم محقق عراقى (رحمه الله) داده و فرموده اند زمان دو لحاظ دارد يك لحاظ اجزاء زمان كه رفتنى و منصرم است و يك لحاظ وحدانى دارد كه به شكل ثابت وقار است و به جهت اتصال اجزاء و لحظات زمان با يكديگر ذهن، وجود واحدى را براى زمان لحاظ مى كند چه در فلسفه اين اتصال موجب وحدت باشد و چه نباشد وحدت اعتبارى در عالم مفاهيم براى قطعات زمان ملحوظ است كه گفته مى شود آن موجود ثابت مانند نهار و يا صبح در هر لحظه اى موجود است و همان روز و قطعه زمان است نه روز و قطعه ديگر، با اينكه آن وجود متبدل شده است كه همين هم مبناى جريان استصحاب در زمان است و در اينجا نيز اين وجود اعتبارى متصل و واحد، در ابتدامتلبس به ظرفيت زمانى براى قتل بود و فعلاً ظرفيت آن منقضى شده است و چون همان ذات و قطعه زمان است پس ذات در آن محفوظ مى باشد و همانگونه كه مى گوييم (كان النهار صبحاً و الان يشك فى كونه صبحاً فيستصحب كونه صبحاً) در اينجا نيز مى گوئيم (كان النهار مقتلاً و الان إنقضى اتصافه بالمقتليه فيكون مقتلاً بناء على الاعمّ) كه اين همان تصوير معناى اعم است و اين معنا غير از ظرف قرار دادن كل نهار براى قتل است باشد ظرف قرار دادن سال يا قرن كه ظرف آن باقى است مگر آنكه آن قطعه زمان تمام شود اين لحاظ ديگرى از ظرف است غير از لحاظ ظرفيت زمان حقيقى قتل كه همان ظرفيت بنابراعم صفت زمان قرار مى گيرد و اين معنا نيز قابل قبول است اگر چه وضع اسم زمان از براى اعم به اين معنا از ذهن عرفى بسيار بعيد است و انچه عرفيت دارد همان لحاظ ظرفيت مجموع روز و يا يك قطعه زمانى است كه ظرفيت تا جائى كه آن قطعه باقى است حقيقى و فعلى است.