درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى
جلسه 116 / دوشنبه / 10 / 8 / 1389
بحث در تركيب و بساطت مشتق بود. قول اول مربوط به مرحوم ميرزا (رحمه الله)بود كه ايشان قائل به بسيط بودن مشتق بودند و عرض كرديم ايشان دو مطلب دارند يكى نفى تركيب كه ادله و شواهدى راهم بر آن اقامه كردند و پاسخ آنها گذشت. و ديگرى اثبات بساطت معناى مشتق كه جنبه ايجابى كلام ايشان است مى فرمايد لفظ مشتق مثل عالم و قائم از همان مبدأ انتزاع مى شود و به معناى مبدأ و عرض است مثل علم و قيام وليكن لابشرط از حمل بر ذات اعتبار شده است بر خلاف اسماء مصادر و اعراض كه آنها بشرط لا از حمل اعتبار شده اند و شايد اين تعبير از تعبير منطقيون گرفته شده كه گفته اند جنس و فصول لابشرط از حمل بوده وليكن ماده و صورت كه همان جنس و فصل مى باشند بشرط لا از حمل مى باشند.
البته به اين مقدار بيان اشكال شده است كه اعتبار به شرط لائيت و لابشرطيت از حمل اثرى ندارد و مفهوم را قابل حمل بر ذات نمى كند و به تعبير صاحب فصول ما صد بار هم اگر مفهومى را اعتبار كنيم لابشرط از حمل اگر متحد با ذات نباشد (كه ملاك حمل اتحاد است) آن مفهوم قابل حمل نخواهد بود و صحت حمل و قابليت حمل بر ذات نياز به وحدت واقعى ميان آن ذات و آن عنوان دارد تا قابل حمل بر آن باشد و اگر آن وحدت در وجود و واقعيت آن دو نباشد چه اعتبار لابشرطيت از حمل بشود و چه نشود اثرى ندارد فلذا مرحوم ميرزا (رحمه الله) درصدد بر آمده است كه به نحوى لابشرطيت از حمل را در مشتق توجيه كند تا قابل اتحاد و حمل بر ذات باشد يعنى ايشان مى خواهد وحدتى را ميان ذات و مبدأ تصوير كند كه اين وحدت مراد ايشان از اعتبار لابشرطيت است و آن اينكه اعراض اوصافى كه عارض بر ذات مى شوند و ذات متلبس به آن عرض و مبدأ مى شود اگرچه از نظر عنوان و ماهيت غير از ذات هستند ولى در واقع آن اوصاف مظهر ذات هستند زيرا كه عرض موجود لنفسه ولى فى غيره است و مظهر لغيره است و در حقيقت نشان دهنده معروض و جلوه دهنده آن است.
پس مى شود آن را به اين گونه نگاه كرد كه جلوه اى از معروض است و با اين لحاظ قابل حمل بر آن است بر خلاف اينكه اگر آن را به عنوان خودش نگاه كنيم كه ربطى به ذات نداشته باشد يعنى جنبه موجود لنفسه آن را لحاظ كنيم كه در اين صورت مصدر خواهد بود پس مقصود از اعتبار لابشرطيت از حمل و بشرط لائيت از آن مجرد اعتبار نيست بلكه كيفيت لحاظ و نگاه به اعراض و اوصاف است كه مفهوم را تغيير مى دهد اگر چه هر دو منتزع از يك چيز كه همان مبدأ و عرض است مى باشند.
پس اگر بياض، علم، قيام، را بما هو شىء لنفسه لحاظ كنيم بشرط لا از حمل مى شود و اين همان معناى مصدر است و اگر هم بر بياض و قيام... را بماهو مظهر لجسم يعنى جسمى كه ابيض است و نشان دهنده آن است لحاظ كنيم مشتق است كه آن شىء را كه هيئت قائم دارد نشان مى دهد و لذا قابل حمل بر ذات است و اين يك لحاظ ديگرى است از براى عرض قيام، كه قابليت حمل بر ذات را دارد زيرا كه در اين لحاظ با آن متحد است و يك نوع اتحادى ميان ذات و مبدأ در لحاظ مشتق شكل مى گيرد كه لابشرط از حمل مى شود.
بنابراين ايشان لابشرطيت از حمل را يك امر اعتبار صرف نمى داند تا اشكال صاحب فصول وارد گردد.
اشكالات مرحوم آقاى خوئى (رحمه الله):
مرحوم آقاى خويى (رحمه الله) بر اين بيان اشكالات متعددى را وارد كرده است: اشكال اول: اين كه همان فرق مذكور فرق بين مصدر و اسم مصدر است و هر دو قابل حمل بر ذات نيستند و اين اشكال قابل دفع است زيرا كه در اسم مصدر ومصدر مظهريت معروض لحاظ نشده است، همچنين نقض به اعراض اعتبارى كرده اند مانند مالكيت و زوجيت و امكان با اين كه اصلاً آنها وجود خارجى ندارد تا متحد با معروض باشد كه آن هم جوابش روشن است زيرا همانگونه كه مفهوم عرضى ذات و يا شىء بنابر تركيب قابل اتحاد با معروض خارجى است اين قبيل مفاهيم اعتبارى نيز بنابر بساطت قابل حمل خواهند بود.
و عمده اشكال ايشان برگشت مى كند به همين نكته اى كه صاحب فصول اصلش را فرموده است كه فرموده اند عرض، اگرچه وجودش در موضوع بوده و مظهر آن موضوع هم باشد ولى در عين حال اين مقدار براى صحت حمل كافى نيست چون در حمل، وحدت حقيقى در وجود لازم است و اينكه عرض را گفته اند مظهر للموضوع و يا موجود فى الموضوع مقصودشان وحدت وجود نيست بلكه وجود ديگرى است كه در وجود موضوع و معروض شكل مى گيرد نه اينكه همان وجود معروض است و آنچه ملاك صحت حمل است همان وجود بودن است نه اينكه وجودى غير از آن وجود باشد مثلاً مظروف وجودش در ظرف است وليكن چون متحد با آن نيست و وجود ديگرى است قابل حمل بر ظرف نيست و نمى توانيم بگوييم الاناء ماء و يا الدار انسان.
بنابراين اين مقدار بيان براى توجيه لا بشرطيت از حمل و صحت آن كافى نيست. و در قضاياى خارجيه صحت حمل به وحدت در عالم وجود احتياج دارد و يا وحدت در عالم ذات و نفس الامر دارد در قضاياى ذاتيه و نفس الامريه.
پاسخ شهيد صدر (رحمه الله):
شهيد صدر (رحمه الله) اين اشكال ايشان را پاسخ داده و مى فرمايد ما در فلسفه برهانى نداريم كه ثابت كند وجود عرضى در خارج غير از وجود معروض و موضوع است و فلاسفه هم برهانى بر آن اقامه نكرده اند شايد و ممكن است اعراض هم وجودشان متحد با وجود معروض باشد و آنها هم حدودى از براى وجود واحدى باشند مانند مطلبى كه در باب ماهيات مى گويند كه آنها همه حدود وجود هستند.
علاوه بر اينكه معيار صحت حمل و عدم صحت حمل اصلاً وحدت و تعدد در وجود و واقعيت نيست و بلكه در مواردى با اينكه وحدت در وجود هست ولى در عين حال حمل درست نيست مثلاً در باره صفات بارى تعالى مى گوييم كه عين ذاتش است چون بسيط الحقيقه است ولى در عين حال نمى توانيم بگوئيم اللّه علم، اللّه عدل، اللّه قدرة، با اينكه در وجود يكى است و علم خدا عين ذات خداست.
پس از اين معلوم مى شود كه وحدت وجود ملاك صحت حمل نيست بلكه در صحت حمل و عدم صحت آن وحدت و تعدد در منشأ انتزاع دو عنوان لازم است يعنى چگونه با آن مفهوم به خارج نگاه كنيم و در ذهنمان آنها را يكى بدانيم و از يك منشأ انتزاع كنيم يا از دو منشأ و دو شىء مجزاى از هم بدانيم حتى اگر وجود آن دو منشأ انتزاع در خارج و عالم واقع يكى باشد وليكن از آنجا كه ذهن مفهوم را از حيثيتى انتزاع كرده و آن مفهوم ديگر را از حيثيت ديگرى انتزاع كرده است قابل حمل بر هم نيستند اگرچه هردو حيثيت از نظر وجود عينى و واقعى يكى باشند مثلاً عنوان انسانيت با انسان خارجى در وجود متحد است وليكن از آنجا كه ذهن انسان را به دو جزء تحليل مى كند ذات انسان و انسانيت آن ذات، آنها را قابل حمل بر يكديگر نمى بيند و نمى توان گفت (الانسان انسانية) پس براى صحت يا عدم صحت حمل تعدد و وحدت در منشأ لحاظ و انتزاع ذهنى، ميزان است نه وحدت و تعدد در وجود خارجى.
بنابراين بايد ببينيم كه ذهن وقتى مفهومى را از يك واقعيت خارج از ذهن انتزاع مى كند آيا با عنوانى كه موضوع قضيه حمليه قرار دارد بر حسب نگاه و انتزاع ذهنى از يك منشأ انتزاع شده است تا قابل حمل باشد و يا از دو منشأ انتزاع شده تا قابل حمل نباشد. و به اين ترتيب وحدت و تعدد وجود خارجى معيار حمل نيست، بلكه وحدت و تعدد منشأ انتزاع ذهنى معيار است.
بررسى اصل اشكال آقاى خويى (رحمه الله):
اين پاسخ اشكال آقاى خويى (رحمه الله)است ولى روح اين اشكال درست است. به اين معنا كه شهيد صدر (رحمه الله)قبول دارند كه منشأ انتزاع مشتقات در ذهن از منشأ انتزاع مبدأ در ذهن فطرى انسان جداست و مبدأ و ذات متلبس به آن در انتزاع ذهنى و فطرى انسان دو چيز است و نه يك چيز و به اين جهت است كه مبدأ قابل حمل بر ذات نيست و آنها را دو تا مى بينيد و اين مطابق با وجدان و الهام فطرى ماست كه الفاظ براى آنها وضع مى شود اگر چه از نظر وجود عينى و خارجى ميان آن دو مفهوم تعدد و اثنينيت در وجود نباشد مانند انسان و انسانيت و حجر و حجريت و شجر و شجريت و همچنين است اطلاق مشتقات بر ذات بارى تعالى و در حقيقت پاسخ شهيد صدر (رحمه الله) به اين بر مى گردد كه صحت حمل مشتق بر ذات به آن جهت است كه از آن انتزاع شده است و در حقيقت حيثيتى است كه از ذات انتزاع شده و نه از مبدأ اگرچه وجودشان يكى باشد و اين در مصادر جعلى روشن تر است مثل اينكه ذهن مى تواند (انسان) را به دو چيز تجزيه كند ذات و انسانيت با آن كه اگر اين تجزيه را در عالم ذهن، از خارج انتزاع كنيم باز مى بينيم كه قابل حمل بر آن نيست با اينكه مى دانيم وجود آنها يكى است. وليكن چون ذهن حيثيت انسانيت انسان را از ذات انسان در اين انتزاع ذهنى جدا كرده است و آنها را به دو چيز تجزيه كرده است لهذا نمى تواند آنها را بر يكديگر حمل بكند. و در مشتقات، ذهن آنها را از اعراض و مبادى انتزاع نمى كند بلكه از ذات انتزاع مى كند مصدر را از مبدأ و آن دو را از يكديگر جداو دو چيز مى بيند و لذا مبدأ قابل حمل بر ذات و يا مشتق نمى باشد و گفته نمى شود زيد و يا القائم قيام بلكه گفته مى شود زيد قائم و يا القائم قائم و قول اول به اين ترتيب رد مى شود.
قول صاحب كفايه (رحمه الله):
امّا قول دوم كه قول صاحب كفايه است برهانى بر نفى تركيب دارد غير از براهين سيد ميرشريف كه برهان لغوى و ادبى است و لهذا قائل به بساطت مى شود كه از ذات انتزاع شده است و نه از مبدأ اما ايشان در نفى تركيب مى گويد ما نمى توانيم قائل به تركيب شويم چون اگر بگوئيم مشتق عبارت از (شيء له المبدأ) است چه مصداق شىء و ذات را در آن اخذ كنيم و چه مفهوم شىء و ذات را، لازمه آن تكرار در معنا در جمله حمليه و يا وصفيه مى شود با اين كه ما احساس به تكرار مفهوم شىء يا مصداقش نمى كنيم مثلاً وقتى مى گوييم (الانسان قائم) بايستى از آن جمله (الانسان انسان له القيام) بفهميم و يا اگر بگوئيم (هذا الشيء قائم) بايستى جمله (هذا الشيء شيء له القيام) بفهميم و اين تكرار موضوع در طرف محمول و يا وصف است كه هرگز ما اين تكرار را احساس نمى كنيم و اين شاهد بر عدم اخذ مفهوم شىء و يا مصداق آن در مشتق است. اين حاصل برهانى است كه ايشان بر نفى تركيب اقامه مى كند پس قول به تركيب صحيح نيست. و مشتق مفهوم بسيطى است.
نقد استدلال صاحب كفايه (رحمه الله):
البته اين استدلال ايشان قابل نقد است. نقدش هم اين نيست كه اگر چه واقع طبايع ـ مثلاً انسان ـ نمى تواند در مشتقات اخذ شود همانگونه كه گذشت و لازمه اش نيز تكرار است كه ايشان اضافه كرده اند و آن هم خلاف وجدان است وليكن اخذ ذات مبهمه در مشتق بى اشكال است چون نه اشكال لزومى اشتراك لفظى را دارد و نه اشكال تكرار حتى در مثل جمله (هذا الشيء قائم) زيرا آنچه كه اخذ شده است بنابر تركيب مفهوم شىء نيست بلكه ذات مبهمه است كه مثل اسماء مبهمه مى باشد مثل (ما) و (من) كه قابل صدق بر (شىء) هم هست و تكرار نيست و كأنه گفتيم ذو القيام. يعنى آنى كه قيام دارد پس نه مفهوم انسان و حيوان و غيره از طبايع اخذ شده است و نه مفهوم شىء تا تكرار در آن مفهوم لازم آيد پس تكرارى لازم نمى آيد. بنابراين برهان صاحب كفايه بر نفى تركيب تمام نيست.
اشكال شهيد صدر (رحمه الله) بر ادعاى بساطت مشتق صاحب كفايه:
امّا ادعاى ايشان كه مشتق را بسيط و منتزع از ذات متلبس به مبدأ مى داند نيز مورد اشكال مرحوم شهيد صدر قرار گرفته است ايشان مى گويند كه مقصود از انتزاع عنوان بسيط از ذات چيست ؟ اگر مقصود اين است كه ذهن يك عنوان اعتبارى و يا انتزاعى مى سازد و آن رابر ذات منطبق مى كند مثل عنوان احدهما يا مثل معقولات ثانويه منطقى، نوع، كلى، جزئى و امثال اينها اين بر خلاف وجدان است چون مشتقات طبايع خارجيه هستند همانند اسم جامد مثلاً قائم، عالم، ضارب از طبايع خارج از ذهن است كه در آن منعكس مى شود و مثل احدهما يا جزئى و كلى نيست بلكه مثل انسان حيوان، حجر، شجر است اگر چه به لحاظ تلبس به مبدأ از خارج به ذهن مى آيد و اگر مقصود از انتزاع اعتبار انعكاس خارج در ذهن است ما به خارج وقتى نگاه مى كنيم مى بينيم در آن سه چيز موجود است يكى ذات است، ديگرى مبدأ و سومى نسبت بين ذات و مبدأ است.
و اگر خارج سه چيز باشد قهراً انعكاس آن در ذهن نيز آن سه چيز ـ ولو به نحو اندماج و حصه ـ خواهد بود و مراد از تركيب نيز همين است يعنى حصه مقيده از ذات به مبدأ است كه در تحليل مركب از سه بخش است و وجدان شاهد بر اين مطلب است نه بر بساطت مشتق كه ما بعداً در رابطه با اين وجدان بحث خواهيم كرد.