اصول جلسه (13)

درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى
جلسه 
13 / شنبه / 2 / 8 / 1388


 بحث در تحليل حقيقت وضع بود، و در مسالك مختلفى كه در رابطه با وضع ذكر شده بود. مسلك اعتبار و تعهد گذشت.


 مسلك قرن اكيد:


 مسلك ديگر مسلكى است كه مرحوم شهيد صدر مطرح كرده اند و در حقيقت وضع را يك امر تكوينى دانسته اند ـ ولى يك امر تكوينى بسيار ساده تر از آنچه كه در مبنا و مسلك اعتبار يا تعهد گفته مى شود ـ ايشان مى فرمايند وضع، يك امر بسيار ساده اى است حقيقت وضع كه منشأ دلالت وضعى است عبارت است از ايجاد اقتران مؤكد يا قرن مؤكد ميان لفظ و معنا اين قرن و اقتران مؤكدى كه ميان لفظ و معنا ايجاد مى شود سبب مى شود كه لفظ دلالت تصوّرى بر معنا داشته باشد همان انسباق معنا از لفظ و اين بر اساس يك قانون طبيعى است و يك توان و قدرتى است كه خداوند در قوه ادراكيه وتصوريه انسان ها به شكل خيلى وسيعى به وديعت نهاده است انسان از احساس به محسوسات و امور، آن محسوس را در ذهن تصور مى كند به طورى كه اگر محسوس هم برداشته شود آن تصور در ذهن باقى است و اين به سبب قدرت تصورى وادراكى است كه در انسان وجود دارد كه بعد از آن تصور، با ديدن مشابهات شيئى هم منتقل به آن شيئى مى شود و اين هم باز يك توسعه اى است كه در اين قدرت ادراكى انسان وجود دارد كه مثلا طنابى را مى بيند مار تصور مى كند از تصور طناب منتقل مى شود به تصور مار چون شبيه آن است اين انتقال از امتيازات قوه ادراكيه تصوريه انسان است اين دو تا خيلى روشن است انتقال از احساس به شيئى به تصور آن شىء و از شبيه آن به خود آن شىء ولى قدرت تصورى انسان و انتقال ذهنى او خيلى بيش از اين است در برخى از حيوانات هم وجود دارد و آن انتقال از شيئى كه مقرون به شىء ديگر شده است كه هر دو را با هم ديده يا حسّ كرده است، حالا اگر يكى را ببيند يا صدايش را بشنود منتقل به ديگرى مى شود با اينكه ديگرى نيست. كه از اين در بحث هاى علوم طبيعى امروز به رفلكس شرطى يا انتقال از شرط به مشروط تعبير مى شود در ذهن انسان نسبت به دو چيزى كه با هم شرط شده اند همان عكس العملى را كه با ديدن آن شىء داشت ـ با آنكه مشروط است ـ همان عكس العمل ايجاد مى شود آن دانشمند معروف در برخى از حيوانات هم اين تجربه را كرده و به اين نتيجه رسيده است كه وقتى براى حيوانى غذا مى آورد زنگ را به صدا در مى آورد بعد زنگ به تنهائى كه زده مى شد مى ديد اين حيوان همان حالت سيلان لعاب دهان را پيدا مى كرد يعنى اثر تصور غذا منتقل شده به تصور زنگ.


انسان هم همين گونه است وقتى دو چيز را با هم مى بيند از تصور اولى به دومى منتقل مى شود شما پدر و پسرى را با هم زياد مى بينيد هر وقت پدر را مى بينيد ياد پسر مى افتيد هر وقت رعد و برق تصور كنيد ياد باران مى افتيد در علم رجال على بن حسين نوفلى هميشه از سكونى نقل مى كند تا نوفلى به ذهن مى آيد سكونى هم به ذهن مى آيد. اين اقتران ميان اشياء اين گونه مى شود كه هرگاه مقرون را مى بينيد ذهن از تصور آن منتقل مى شود به آن ديگرى.


ايشان مى فرمايد حقيقت لغت اين است كه اين لفظ را چند بار مقرون مى كنند با معنا به طورى كه در ذهن اين اقتران جا بيفتد حتى كودكان كه نه معناى اعتبار را مى فهمند و نه معناى تعهد را مادر مثلا شيشه شير را مقابل بچه مى گيرد و مى گويد شير دوبار و سه بار اين كار را مى كند بعد بچه تا كلمه شير را مى شنود منتقل مى شود به شيشه شير ياد مى گيرد اين قدرت ذهن انسان است كه از اقتران مؤكد ميان دو شيئى با هم تلازم تصورى ميان آن دو ايجاد مى شود بطورى كه وقتى ذهن اين را مى شنود منتقل به ديگرى مى شود و اين در باب اصوات و الفاظ بسيار زياد است قدرت عاقله انسان طورى خلق شده كه اين رفلكس هاى شرطى يا به عبارت ديگر انتقال از شرط به مشروط در باب اصوات و الفاظ خيلى سريع و وسيع در ذهن انجام گيرد شما مثلا صداى يك حيوانى به گوشتان مى رسد و آن حيوان به ذهن مى آيد. انتقال از اصواتى كه مقرون شده اند باشيئى ديگر به آن شيئى حاصل مى شود اين قدرت خلاقيت و مدركيت انسان است قدرت بر تلفظ هم كه خدا به انسان داده كه از الفاظ و حروف و اصوات استفاده كند ـ كه همان نطق لفظى است ـ اين دو تا براى انسان اين زمينه را مهيا كرده اند كه بتواند براى تصورات معانى كد گذارى و علامت گذارى كند اين كه گفته اند علامت به اين معنا درست است ولى اين علامت گذارى يك امر تكوينى است ; يعنى يك لفظ و صوت خاصى را با آن معنا در ذهن خودش و در ذهن ديگران مقرون كند حالا يا از راه كثرت استعمال يا استعمال مخصوصى و مؤكّدى كه با تشريفات انجام مى شود كه يكى از آنها انشاء و وضع است ولى وقتى مى گويد وضع كردم يا انشاء كردم اصلاً جنبه وضعى و انشائى منظور نيست بلكه، آن جنبه تكوينى منظور است كه همان مقرون شدن اين دو با هم است كه با جنبه وضعى و انشائى، تأكيد و مؤكّد مى شود يعنى در ذهن مغروس و تثبيت مى شود و اين اقتران مؤكد ايجاد مى شود و هر وقت اين لفظ به سمع كسى كه از اين اقتران برخوردار شده رسيد منتقل به آن معنا مى شود و آن معنا و تصور از لفظ به ذهنش منسبق مى شود و مى توانيم بگوئيم از احساس به لفظ، به معنا منتقل مى شود اين حقيقت وضع است.


پس حقيقت وضع ايجاد اين اقتران مؤكد است كه يا از كثرت استعمال ـ كه مرحوم صاحب كفايه در تعريف آورده است ـ ايجاد مى شود و يا از وضع و تعيين مؤكد، و اين حقيقت وضع، يك امر تكوينى است اينكه گفتيم قرن مؤكد به اين خاطر است كه شايد يك بار دو بار ديدن براى ايجاد آن حالت كم باشد و تكرار لازم است و تأكيدش يا از تكرار است ـ كه يك عامل كمى است ـ و يا از يك عامل كيفى كه در حقيقت آن بحث وضع و تعهد كه گفته شد بر مى گردد به عامل كيفى، اين مى شود حقيقت وضع و خيلى ساده تر از بحث تعهدات است كه مربوط به دلالات تصديقى است بلكه ساده تر از بحثهاى ديگرى كه گفته شده است نيز مى باشد مانند تنزيل و اعتبار و امثال آن كه در رابطه با اطفال و كودكان ممكن نيست با اين كه لغت از ابتداى كودكى در انسانها ايجاد مى شود و اين تحليل و نظريه قرن مؤكد، وجدانى است و هم به خوبى پديده لغت و وضع لفظ از براى معنا را در زندگى انسان تفسير مى كند.


و طبق اين نظريه دلالت وضعى سه خصوصيت دارد:


خصوصيات سه گانه دلالت وضعى بنابر مسلك قرن اكيد:


1 ـ وضع، يك امر تكوينى است كه همان اقتران مؤكد است و در وضع تعيينى جنبه انشائى و وضعى آن منشأ تحقق اقتران تكوينى مؤكّد است نه بيشتر.


2 ـ دلالت وضعى تصورى است نه تصديقى.


3 ـ علم به وضع ـ به معناى تصديق به جعل و امر وضعى در تحقق دلالت وضعى ـ لازم نيست بلكه، حصول آن اقتران لازم است حتى اگر توجه و علم به معناى تصديق در كار نباشد و ما از اين خصوصيت در مسأله تبادر استفاده خواهيم كرد.


بنابر اين نظريه نه نيازى به تفسيرهاى پيچيده تعهد يا اعتبار داريم و نه آنها صحيح و قابل قبول هستند كه در نقد آنها به تفصيل ذكر شد و عمل وضع و پيدايش لغت در زندگى انسان بسيار ساده تر از آن معانى عقلائى يا عقلى پيچيده است كه نمى توان آن را براساس تعهد يا اعتبار تفسير كرد.


دو مطلب را مى توانيم اينجا به فرمايشات ايشان اضافه كنيم كه توسعه و تعميق مطلب ايشان است:


توسعه مسلك قرن اكيد:


1 ـ يكى اين مطلب كه اين اقتران مؤكد بين تصور لفظ و تصور معنا ـ ايشان تعبيرشان اين است اقتران بين تصور لفظ با آن معنا ـ سبب مى شود كه هرگاه انسان لفظ را تصور كند به معنا منتقل شود و دلالت لفظى كه حاصل از اين است دلالت تصورى است يعنى تلازم ميان تصور لفظ و تصور معنا است ما مى خواهيم بيش از اين ادعا كنيم و بگوئيم قوه ادراكيه و ناطقه انسان طورى است كه حتى لازم نيست لفظ را تصور كند بلكه از احساس به لفظ منتقل مى شود به تصور معنا يعنى بتدريج تصور لفظ هم حذف مى شود تصور لفظ را نمى خواهد فقط همان حس به لفظ كافى است البته نه احساس به معناى وجود خارجى احساس، بلكه محسوس بالذات چون در باب حس و احساس هم يك محسوس بالعرض داريم و يك محسوس بالذات كه آن اثر حسى است كه در عالم حس و وجدان انسان ايجاد مى شود ما اين گونه مى بينيم كه از احساس به لفظ، به معنا منتقل مى شويم و اين گونه نيست كه ابتدا صورت لفظ را تصور كنيم و بعد از آن، به تصور معنا منتقل بشويم بلكه از خود احساس به لفظ مستقيماً به معنى منتقل مى شويم و بر همين اساس مرآتيت لفظ تفسير خواهد شد و همچنين اين كه انسان در وجدان خودش غير از احساس لفظ به معانى منتقل مى شود و لذا وقتى با خودش سخن مى گويد از راه اين حسن سامعه تصورات معانى را در ذهنش مى آورد يعنى با لفظ تصور را مى آورد و لذا گفته اند:


ان الكلام لفي الفؤاد وانما


جعل اللسان على الفؤاد دليلا


و آن شعر معروف به اين نحو قابل قبول است چون انسان احساس مى كند كه با خودش تكلم مى كند و كلام نفسى به اين معنا صحيح است و اين وجدانى است كه انسان وقتى با خودش فكر مى كند با احضار احساسات لفظى فكر مى كند و لذا عرض كرديم انسان عرب به زبان عربى فكر مى كند و انسان فارسى به زبان فارسى فكر مى كند يعنى از راه اين حس خاص كه حس سامعه است و همين قدرت شگرف نطق انسان است مى تواند با سرعت و دقت احساس به الفاظ را زنده كند و از آنها افكار را مرور دهد.


همچنين آن نكته اى كه خيلى از علماى اصول در بحث حقيقت وضع گفته اند كه يك اتحاد و عينيتى بين لفظ و معنا ايجاد مى شود و يك هوهويت و اتحاد و عينيت ميان آنهاست و كأنه ديگر لفظ در كار نيست و ابتدا معنا در ذهن القاء مى شود و تصور مى شود، مربوط به همين است چون ديگر واسطه تصورى و التفاتى نمى خورد و قنطره نمى خواهد كه اول لفظ را تصور و توجّه كنيم و بعد از تصور لفظ به تصور معنا منتقل شويم بلكه تصور لفظ هم حذف مى شود و احساس به لفظ كافى است و ابتدائاً معنا را تصوّر مى كنيم و لذا با انتقال از تصور نوفلى به سكونى يا تصور طناب سياه به مار فرقى مى كند و به همين جهت نيز گفته مى شود كه حسن و قبح معانى به لفظ منتقل مى شود. و مقصود از فناء لفظ در معنا يا اتحاد و عينيت همين مطلب است.


2 ـ نكته ديگر كه مربوط به وضع مى شود ; اين است كه مرحوم شهيد صدر (رحمه الله) اينجا فقط اقتران را مطرح كرده اند و فرموده اند: حقيقت وضع ايجاد اين اقتران مؤكد است، يا به كثرت استعمال يا به عمل وضع ولى نه به جنبه انشائى بلكه به جنبه تكوينى آن، تا اينجا اين مطلب مورد قبول است


ولى اشكالى اينجا وجود دارد و آن اينكه ما مى بينيم مواردى است كه دو
شيئى با هم مقرونند مثلا يك صوت خاصى با معنائى مقرون است و اقتران مؤكدى هم دارند ; خيلى از اصوات طبيعى كه ما مى شنويم كه مى شود اينها را تبديل به لفظ كرد مثلا صداى حيوانات مقرون به آن حيوان است وقتى هم تصور مى شود آن حيوان به ذهن مى آيد ولى كسى نمى تواند بگويد كه صداى آن حيوان دلالت لفظى بر آن معنا دارد يا اين كه اين علقه وضعيه است ؟ اين چنين نيست.


يا مثلا ما اهل لغت انگليسى نيستيم ولى خيلى از لغات انگليسى را مى دانيم يعنى مى دانيم كه فلان لفظ براى فلان معناست خيلى از عرف هم اين را مى دانند يعنى در ذهن ما نيز اقتران ايجاد شده است ولى اين كافى نيست كه اين لفظى كه در آن لغت دال بر اين معناست و اين دلالت در ذهن ما هم وجود دارد ; آن را در لغت خودمان به كار ببنديم و نمى توانيم آن لغت را ضمن وضع لغت فارسى خودمان قرار دهيم.


پس مجرد اقتران مؤكد ميان لفظ و معنا كافى نيست براى قبول اين كه دلالت وضعى در لغت ايجاد شده باشد و اگر همه اهل مجلس يا شهر هم آن را بلد باشند، براى تحقق دلالت لغوى فارسى كافى نيست و ضمن اوضاع لغوى زبان فارسى قرار نمى گيرد و اين بدان معناست كه نكته اى بيش از اين لازم است كه ممكن است اصحاب مسلك تعهد بگويند آن نكته همان تعهد لغوى است يعنى تا عرف ملتزم و متعهد نشود كه اين لفظ خاص را مقرون با آن معنا قرار داده ايم، ضمن اوضاع آن لغت قرار نمى گيرد. يعنى يك بناء عقلائى و التزام عرفى هم، براى لغت لازم داريم تا اينكه دلالت لفظى در آن لغت ايجاد شود.


 


ولى اين تعهد به معناى گفته شده نيست بلكه به معناى مقبوليت عرفى و لغوى است يعنى مى بايست لفظى كه مقرون شده است با معنائى، در نزد عامه اهل آن لغت نيز اين اقتران ايجاد شده مقبول بيفتد و قبول داشته باشند كه از اين در مقام محاوره لغوى لغت خودشان استفاده كنند و نوعيت پيدا كند و با اصول لغوى خودشان هماهنگ باشد و لذا مى بينيم اسماء اعلام اين گونه است شما اسم علم در هر لغتى بگذاريد در همه لغات به همان شكل بكارگرفته مى شود چرا ؟ مثلا كسى در لغت ديگر نامش عبدالجبار باشد در همه لغات به همان نام خوانده مى شود ولى بايد اسماء اجناس و افعال و تراكيب و حروف و مسائل ديگر لغوى با اوضاع لغوى هر لغت تناسب داشته باشد تا ضمن آن محسوب شود همچنين لازم است در ضمن تراكيب لغوى آن لغت، استعمال شده و به كار گرفته شود تا نوعيت پيدا كند و مقبول بيافتد، بنابر اين در تحقق وضع لغوى علاوه بر قرن مؤكد شرط مقبوليت نوعى نيز لازم است.