درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى
جلسه 35 / سه شنبه / 10 / 9 / 1388
استعمال لفظ در اكثر از معنى:
بحث بعدى در استعمال لفظ در اكثر از يك معنا است كه در اين بحث درگيرى شديدى ميان علماى اصول شكل گرفته است و اقوال متضادى بروز كرده است و كثيرى از علماى اصول قائل به امتناع شده اند و معمولاً كسانى هم كه قائل به امكان شده اند قائل به خلاف ظاهر بودن آن هستند. قول سومى هم شايد برخى قليل بلكه نادر قائل شده اند كه نه ممتنع است و نه خلاف ظاهر بلكه در مواردى هم واقع شده است و مثالهايى هم براى آن مى آورند كه گمان نمى رود در فقه عملا ملتزم به لوازم آن باشند.
جهات بحث:
1 ـ جهت اوّل: مقصود از اين بحث چيست ؟ بدون شك مقصود از اين بحث استعمال لفظ در مجموع دو معنا به عنوان يك معنا نيست همچنين مقصود،استعمال لفظ در مفهومى جامع بين معانى متعدد نيست مثلا لفظ ( عين ) را در مسمّاى ( عين ) استعمال كند و همچنين مقصود آن نيست كه با لفظ، فقط يك معنا به قيد وحدت در ذهن سامع خطور كند زيرا كه اين هم خلف فرض تعدد معنا است بلكه مقصود استعمال لفظ است مستقلاً در هر يك از آن دو معنا يا معانى متعدد، به طورى كه كأنه فقط در آن معنا استعمال شده است مانند جائى كه لفظ را تنها در يك معنا استعمال كرده باشد يعنى در يك استعمال هر دو معنا را مستقلاً به سامع از طريق لفظ منتقل كند به نحوى كه هر يك از دو معنا جدا و مجزاى از ديگرى به ذهن خطور كند و در مفهوم واحدى به عنوان مجموع يا جامع نباشد بلكه مانند جائى كه هر يك از دو معنا را با لفظ ديگرى استعمال و اخطار در ذهن نموده باشد. مثلا عوض از اين كه بگويد جئني بعين جارية و بعين باصرة بگويد ( جئني بعين ) و همان دو معنا به همان ترتيب اول در ذهن خطور كند و لفظ را در آن دو معنا استعمال كند و بدين ترتيب روشن مى شود كه مقصود از استقلال دو معنا، استقلال مفهومى آنهاست و مقصود از استقلال،انفراد در وجود ذهنى هر يك از دو معنا از ديگرى نيست تا شبهه تناقض پيش آيد و گفته شود كه فرض تعدد معنا فرض عدم استقلال و انفراد در وجود ذهنى است.
به عبارت ديگر مقصود از استقلال، نيامدن معناى ديگر نيست بلكه مقصود نبودن معناى ديگر جزء معناى اول در يك معناى مجموعى يا جامعى است يعنى هر دو معنا و مفهوم، مستقل از هم باشند. نه اينكه در كنار هر يك مفهوم ديگرى در ذهن نباشد كه اين معناى ديگرى است و مقصود استقلال و وحدت در مفهوم ذهنى است نه عدم تعدد وجود ذهنى.
2 ـ جهت دوم: اينكه استعمال لفظ در اكثر از معنا ربطى به عالم مراد جدى ندارد بلكه مربوط به مدلول استعمالى الفاظ است ولذا ممكن است در عالم جد هر كدام از دو معنا مستقلا يا مجموعاً و يا جامع آنها موضوع حكم يا متعلق آن قرار داشته باشند و اين دو مرحله نبايد باهم خلط شوند زيرا كه ممكن است لفظ را در يك معنا كه مجموع باشد استعمال كند ولى جداً و هر كدام مستقلا موضوع باشد مانند ( اكرم العشرة أو هؤلاء العلماء ) بنحو انحلالى در ( عشرة ) و ( هؤلاء ) كه مفهوم ( عشرة ) يا ( هؤلاء ) يك معناى مجموعى دارد وليكن افراد آن هر يك، موضوع مستقل هستند و بالعكس هم متصور است. يعنى مى تواند استعمال به نحو استعمال در دو معناى مستقل باشد ولى با دال ديگرى بگويد آنچه كه موضوع حكم است مجموع آن دو معنا مى باشد يعنى هر كدام از آن دو معنا در موضوعيتش براى حكم و در مراد جدى مقيد به ديگرى باشد بنابراين،دو مطلب نبايد با يكديگر خلط شود كه در كلمات برخى از اصوليون اين خلط واقع شده است.
3 ـ جهت سوم: بحث امكان و امتناع است. قائلين به امتناع وجوهى براى اثبات امتناع ذكر كرده اند كه وجوه عقلى است همان گونه كه شيوه علماى اصول در مباحث ادبى و لفظى و تحليلى اين چنين است و در اينجا نيز به برخى از وجوه و براهين عقلى براى اثبات امتناع استعمال لفظ واحد در اكثر از معناى واحد تمسك كرده اند كه اگر امتناع ثابت شود ديگر نياز به بحث اثباتى و استظهارى نخواهيم داشت زيرا كه ممتنع واقع نمى شود و موارد ذكر شده در برخى كلمات برگشت به استعمال در يك معنا كه جامع يا مجموع است خواهد كرد و يا برگشت به اخذ تقدير مى كند كه در حقيقت دو استعمال خواهد بود برخلاف قول به امكان كه بنابر آن نياز به بحث اثباتى خواهيم داشت.
ما ذيلا به بيانات ذكر شده براى اثبات امتناع مى پردازيم:
1 ـ بيان مرحوم ميرزا:
كه فرموده اند استعمال لفظ واحد در اكثر از معنا مستلزم اين است كه متكلم در يك استعمال در يك لحظه با يك لفظ دو معناى مستقل از هم در وجود ذهنى در نفس ايجاد كند و تصور كند و اين محال است زيرا كه نفس بسيط است و در يك لحظه دو وجود مستقل را ايجاد نمى كند زيرا كه اين خلاف وحدت و بساطت نفس است.
نقد بيان مرحوم ميرزا (رحمه الله):
اين بيان هم قابل دفع است به نقضهايى كه مى توان به آن وارد كرد هم پاسخ حلى و هم پاسخ نقضى دارد پاسخ نقضى: اين است كه اينگونه نيست كه نفس در يك لحظه از يك حس نتواند دو تصور مستقل از هم داشته باشد ما در قضاياى مركب ( جمل تّامه ) موضوع و محمول را جدا و مستقل از هم در يك لحظه تصور مى كنيم و نسبت ميان اين دو را تصور مى كنيم كه نه موضوع جزء محمول است و نه محمول جزء موضوع است پس چگونه انسان در يك زمان جمله ( زيدٌ عالمٌ ) را تصور مى كند و يا اطراف نسبت تامه در جمل خبريه يا انشائيه را كه تصور هر كدام جداى از ديگرى است و نسبت ميان آنها هم تصور شده است و در يك تصور نيست بلكه تصورات متعددى است ؟
نقض بهتر: اينكه كسى در يك لحظه از دو نفر كه مشغول صحبت هستند و هر دو در يك لحظه يكى مى گويد زيد و يكى مى گويد عمرو آيا در ذهن
او هم زيد و هم عمرو مستقلا باهم تصور نمى شوند ؟ قطعاً مى شوند بنابر اين تصور دو معنا در يك آن در ذهن، مستقل از هم ممكن بلكه كثيراً واقع
مى شود.
جواب حلّى: اين كه بساطت نفس به معناى ديگرى است كه منافات با تعدد لحاظ و تصور ندارد.
2 ـ بيان محقّق عراقى:
مرحوم محقق عراقى (رحمه الله) مطلب مرحوم ميرزا را به گونه اى ديگر بيان كرده و گفته است كه نمى شود دو تصور را در يك آن از لفظ واحد اخطار كنيم نه چون نفس نمى تواند دو تصور را با هم داشته باشد بلكه چون لفظ به مثابه علت و سبب براى تصور معنا است و معنا معلول است كه با لفظ ايجاد مى شود و اگر دو تصور مستقل را در ذهن ايجاد كند مثل اين است كه يك علت، دو معلول مستقل را با هم ايجاد كند و اين محال است زيرا كه هر معلول مستقلى علت مستقل مى طلبد.
نقد بيان مرحوم محقق عراقى (رحمه الله):
پاسخ اين بيان آن است كه: اينگونه نيست كه لفظ به تنهايى علت تصور معنا باشد بلكه علت، همان اقتران و وضع است و در اينجا دو وضع و دو اقتران موجود است زيرا كه لفظ يك بار وضع شده است براى مثلا ( عين جاريه ) و بار ديگر هم وضع شده است براى ( عين باصره ) يا عين وضع شده است براى ( طلا ) و براى ( نقره ) كه اين دو اقتران در ذهن مستقل از هم بوده و شكل گرفتن هر كدام علت انسباق معنا و تصور آن در ذهن است كه هر علّت غير از ديگرى است.
3 ـ بيان صاحب كفايه:
مرحوم صاحب كفايه مى فرمايد كه: لفظ در مقام استعمال چون فانى در معنا مى شود فانى شدن لفظ در معنا يك نوع اتحاد بين لفظ و معنا در عالم لحاظ و وجود ذهنى است و اگر معنا متعدد و لفظ واحد باشد چنانچه لفظ را در دو معنا با هم و به نحو مجموع يا جامع، فانى كنيم اشكالى ندارد زيرا كه در حقيقت استعمال در يك معنا است و اما اگر بخواهيم لفظ واحد را در دو معنا جداى از هم و مستقل از يكديگر فانى كنيم لازمه اش اتحاد واحد با اثنين است و اين تناقض و خلف است زيرا كه معنايش تعدد واحد و وحدت اثنين است.
نقد بيان صاحب كفايه:
اين بيان هم جوابهاى مختلفى دارد يكى اين كه ما فنائيت را به اين معنا در باب دلالت لفظ بر معنا قبول كرديم ; و گفتيم مرآتيت به اين معنا نيست كه لفظ فانى در معنا مى شود همچون فناى مفاهيم در مصاديق و آن نحو فنائيت بين لفظ و معنا محال است بلكه مرآتيت در باب الفاظ برگشت به اين دارد كه تصور لفظ مغفولٌ عنه است و مورد توجه تفصيلى در مقام استعمال نمى باشد و يا مجرد
احساس به آن موجب تصور معنى مى شود و اين معنا از مرآتيت، مستلزم اتحاد در عالم لحاظ و تصور نيست تا اشكال وحدت اثنين و يا تعدد واحد در عالم لحاظ وارد شود. و اشكالى ندارد كه از احساس به يك لفظ به جهت دو اقتران حاصل شده، هر دو تصور، مستقل از هم در ذهن خطور نمايد و لفظ ملتفتٌ اليه هم نباشد و تنها احساس به آن باشد علاوه بر اين كه قبلا گذشت كه استعمال متقوم به مرآتيت و عدم لحاظ تفصيلى لفظ نمى باشد پس اصل اين بيان بى موضوع است.
4 ـ بيان دوّم محقّق عراقى:
ايشان وجه ديگرى را بيان مى كند كه شبيه وجه مرحوم صاحب كفايه است ايشان مى فرمايد لفظ آلت اخطار معنا در مقام استعمال است و اگر مستعمل بخواهد مستقلا هر يك از اين دو معنا را اخطار كند لازمه آليت اين است كه لفظ را دوبار لحاظ آلى كند زيرا كه هر آليتى براى اخطار معناى مستقل يك لحاظ آلى مستقل مى خواهد و اين لازمه اش اجتماع دو لحاظ آلى بر ملحوظ واحد است كه محال است زيرا كه ظاهراً ملحوظ واحد نمى تواند بيش از يك لحاظ داشته باشد.
نقد بيان دوّم محقّق عراقى:
جواب اين بيان نيز همان دو جوابى است كه گفته شد زيرا مرآتيت به معناى آليت لحاظ نبود بلكه به معناى مغفولٌ عنه بودن و عدم توجه به آن و يا حتى عدم تصور آن و اكتفا به احساس به لفظ بود كه اين مطلب با اين كه دو معنا را با هم ازيك لفظ تصور كند هيچ منافاتى ندارد زيرا كه دو ارتباط و اختصاص و علقه وضعيه جدا از هم ميان آن لفظ و هر يك از دو معنا شكل گرفته است و لذا هر دو علقه فعال مى شوند و هر دو تصور را در ذهن مى آورند علاوه بر اينكه قوام استعمال به مرآتيت نيست و مستعمل مى تواند مستقلا لفظ را لحاظ كند و از آن منتقل به هر دو معنا شود.
5 ـ بيان محقّق اصفهانى:
بيان ديگرى را مرحوم اصفهانى دارد كه از همين سنخ است ولى با ادبيات ايشان آمده است كه لفظ وضع شده است براى معنا به اين معنا كه معنا وجود تنزيلى لفظ است ( نزل اللفظ منزلةَ المعنى ) پس در استعمال، يك وجود حقيقى داريم كه لفظ است و يك وجود تنزيلى داريم كه معنا است وقتى لفظ را بكار مى گيريم آن را ايجاد حقيقى كرديم و معنا را ايجاد تنزيلى و بالعرض ايشان مى فرمايد ايجاد و وجود با هم يكى است ; هر جا وجود يكى باشد ايجاد هم يكى است و هر جا ايجاد يكى باشد وجود هم يكى است چون ايجاد و وجود متحد هستند و فرقشان بالاعتبار است و استعمال لفظ در دو معناى مستقل،معنايش آن است كه مى خواهيد با يك ايجاد دو وجود تنزيلى را ايجاد كنيد با اين كه تعدد وجود تنزيلى مستلزم تعدد ايجاد تنزيلى است چون ايجاد و وجود يكى هستند چه در وجودات حقيقى و چه در وجودات تنزيلى و چون ممكن نيست كه با يك ايجاد تنزيلى دو وجود تنزيلى تحقق يابد پس استعمال لفظ در دو معنا مستقل از يكديگر محال است.
نقد بيان محقق اصفهانى (رحمه الله):
جواب اين بيان هم روشن است كه اين واقع شدن در اصطلاحات است زيرا كه ايجاد تنزيلى ايجاد حقيقى نيست و اين تلاعب با الفاظ است زيرا مقصود ايجاد تنزيلى، تنزيل و وضع است و روشن است كه اگر لفظى را براى دو معنا مستقل از هم وضع كنيم با تحقق آن لفظ دو تنزيل متحقق مى شود پس وحدت و تعدد تنزيل تابع مقدار وضع و اقتران است نه تابع وحدت و تعدد ايجاد لفظ علاوه بر اين كه اصل آن تفسير براى وضع ناصواب است همان گونه كه در حقيقت وضع گذشت.