اصول جلسه (88)

درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى


جلسه 88 / يكشنبه / 19 / 2 / 1389


 


بحث در جملات موؤلة بود كه خبر در آن جارو مجرور مى باشد مثل (زيد في الدار) و عرض كرديم كه در اين قبيل جمله ها از طرف أدباء و نحويون گفته شده كه در حقيقت تقديرى هست كه آن مقدر، خبر است (زيدٌ في الدار) يعنى (زيدٌ كائنٌ في الدار) و آن ظرف يا جار و مجرور در حقيقت متعلق به آن خبر مقدر است و در حقيقت نسبت ناقصه تقييديه اى يا قيدى در آن مفهوم افرادى است كه در طرف خبر قرار دارد و گفته شد كه مرحوم شهيد صدر (رحمه الله) اين مطلب أدباء را تحليل برهانى هم كرده اند و فرموده اند بر اينكه چون حروف و امثال حروف از نسبت ها و مركبات ناقصه، دال بر نسبت هايى هستند كه موطنشان عالم خارج است نه عالم ذهن و در حقيقيت موجب تقييد و تحصيص اطرافشان هستند و آنها به مفهوم افرادى تبديل مى گردند.


خود (في الدار) نمى تواند طرف نسبت با زيد قرار بگيرد چون طرف چه نسبتى قرار بگيرد اگر بخواهد طرف نسبت تامه ذهنى قرار بگيرد كه ظرفيت نسبت در ذهن نيست تا تامه باشد بلكه نسبت خارجى و ناقصه است و اگر بخواهد طرف نسبت ناقصه با زيد قرار بگيرد تبديل به مفهوم افرادى مى شوند و  كأنه گفتيم (زيدٌ الذي في الدار) كه مفهوم افرادى شده و از حالت اخبارى و  نسبت تامه تصادقى بيرون مى رود چون عرض كرديم كه نسبت ناقصه با  طرفش در يك مفهوم افرادى مندك است پس زيد نمى تواند طرف اين نسبت ظرفيت باشد بلكه طرف نسبت حملى و تصادقى تام است كه طرف مستقل ديگر مى طلبد كه در تقدير است و آن مفهوم افرادى طرف نسبت ظرفيت است.


 حاصل بيان شهيد صدر (رحمه الله):


 در نتيجه با بيانى كه ايشان فرموده اند آن تأويل ادباء و تقديرى كه گرفته اند در اين قبيل جمله ها برهانى هم مى شود و نه تنها يك مسئله ادبى است بلكه ما در قضيه معقوله هم با قطع نظر از مسائل ادبى و لفظى، نيازمند يك نسبت تامه در ذهن هستيم كه بين زيد و آن مفهومى كه مى خواهيم به زيد نسبت دهيم قائم باشد پس نمى تواند خود (في الدار) خبر قرار بگيرد و تا اينجا مطلب روشن است.


 نظر حضرت امام (رحمه الله):


 امام (رحمه الله) در بحث گذشته اين تأويل را قبول نكرده اند يعنى گفتند (زيدٌ في الدار) را اگرچه أدباء تأويل كرده اند ولى ما آن را قبول نداريم البته ايشان نسبت تامه را هم كه ما از آن به نسبت تصادقى تعبير كرديم براى جمله اسمى قبول نداشتند چون ايشان عالم واقع و محكى را لحاظ مى كردند و در خارج نسبتى نيست و لذا مى گفتند مدلول جمله اسمى، هوهويت تصادقى و اتحاد است نه نسبت ـ كه ما عرض كرديم ـ ايشان اگر نسبت در ذهن را بين دو مفهوم ملاحظه مى كردند با هوهويت بلحاظ محكى آن نسبت منافاتى نداشت.


لذا ايشان در (زيد في الدار) چون كه در خارج، نسبت ظرفيت وجود دارد در اينجا گفتند نسبت هست كه عبارت از ظرفيت بين (زيد) و (دار) است كه البته اگر بخواهد نسبت ظرفيت به اينگونه كه امام بيان كردند در معناى جمله اخذ شود همان اشكال و برهان ذكر شده آن را رد مى كند.


ليكن مى شود مطلب امام (رحمه الله) را به شكل ديگرى بيان كرد يعنى اصل اينكه فى الدار متعلق به تأويلى در جمله نباشد يعنى ممكن است كسى اين ادعا را كند كه ما اگر جمله (زيدٌ في الدار) را به (زيدٌ كائنٌ في الدار) برگردانيم معنايش آن است كه از اتحاد بين (زيد) و بين (كائنٌ) يا (موجود في الدار) اخبار مى دهيم كه اگر چه اين، مشكل نسبت تامه حمليه را از نظر ثبوتى حل مى كند ولى ممكن است كسى بگويد از نظر اثباتى ما مى خواهيم در جمله (زيدٌ في الدار) واقعاً بگوييم خود زيد، فى الدار است ولى لازمه بيان اين است كه (زيدٌ الكائن في الدار) است و اين معنا مطابق وجدان است كه مى خواهيم بگوييم خود زيد در دار است و نمى خواهيم ابتداءً بگوييم (زيد) با (كائن في الدار) متحد است اگرچه لازمه اينكه زيد فى الدار است آن است كه كائن فى الدار با زيد متحد باشد پس تأويل مذكور لازم الخبر است نه خود خبر و مدلول مطابقى (زيد في الدار) و لذا شايد ايشان اين تأويل را قبول نكرده اند زيرا مطابق با مدلول اولى متبادر به ذهن از جمله (زيدٌ في الدار) نيست بلكه لازمه آن است.


البته اين مقدار از وجدان نمى تواند در مقابل آن برهان بايستد آن برهان مى گويد شما حرف جر با مجرورش را مستقيماً نمى توانيد محمول قرار بدهيد و اگر بخواهيد در خانه بودن را كه بودن همان كون و وجود است حمل كنيد پس بايستى كون يا كائن را در ذهن بياوريد تا بتوانيد بر زيد كه اسم ذات است تطبيق بدهيد پس به تقدير بر مى گرديد و اگر بخواهيد ابتدائاً مدلول حرف و نسبت ناقصه را طرف زيد قرار دهيد زيد را مقيد كرده ايد و جمله تامه از تماميتش ساقط مى شود و تحقيق مطلب اين است كه گفته شود در حقيقت سه تفسير براى جمله (زيدٌ في الدار) بدواً متصور است.


 تفسير جمله زيد في الدار:


تفسير اوّل: همين تصورى است كه شهيد صدر (رحمه الله) مطرح كرده اند و أدباء و نحويون نيز همين را مى گويند كه جمله هاى اسميه كه خبرش جارو مجرور و ظرف و امثال آنها است در حقيقت خبرش مفهوم اسمى است كه طرف آن نسبت حرفيه ناقصه است و (زيدٌ في الدار) يعنى (زيدٌ كائنٌ في الدار) و مفهوم افرادى خبر مقدر با ظرفش محمول و طرف نسبت تصادقى در ذهن است.


تفسير دوّم: تفسير آن كه محمول و طرف نسبت تامه تصادقيه در ذهن خبر مقدر باشد همانگونه كه ادباء گفته اند ليكن ظرف و جارو مجرور، قيد خود نسبت تامه و صدق جمله باشند يعنى زيد موجود يا كائن فى الدار و در خبر ظاهر هم اين را بگوئيم مثلاً در (زيد قائم في الدار) قيد فى الدار نسبت قائم به زيد را مضيق و مقيد كند به دار نه اين كه قيام را به دار مقيد كند و ما در بحث هاى آينده خواهيم گفت كه تقييد نسبت تامه به معانى حرفى و نسبت هاى ناقصه خارجى به لحاظ محكيش معقول است و بر همين اساس در بحث مفهوم جمله شرطيه مفهوم استفاده خواهيم كرد و شرط را قيد نسبت تامه جمله جزاء قرار مى دهيم و شهيد صدر (رحمه الله)در بحث جمله هاى انشائى نيز قبلاً تحصيص نسبت هاى تامه را معقول دانستند.


البته اين تفسير باز هم تأويل و تقرير را در ما نحن فيه لازم دارد و از اين جهت مانند تفسير اول است وليكن از اين تفسير براى تفسير آينده استفاده خواهيم كرد از اين جهت كه لازم نيست طرف نسبت ناقصه هميشه مفهوم افرادى باشد و ممكن است محكى نسبت تامه كه امرى خارج از ذهن و ملحوظ است طرف نسبت ناقصه تقييديه قرار گيرد در عين حالى كه مفهوم افرادى نيست. در برخى از جمله ها وجداناً ظرف به نسبت تامه بر مى گردد مانند (في الدار قتل زيد عمراً).


 طرح يك اشكال:


 اگر كسى اشكال بكند كه نسبت ناقصه اندكاكى است پس چگونه در نسبت تامه كه در عالم ذهن است و حقيقى است مندك مى شود بلكه هميشه بايستى در مفهوم افرادى مندك شود.


 پاسخ اشكال:


 جوابش اين است كه اندكاك به جهت عدم معقوليت وجود نسبت ناقصه در ذهن بود و اين در جائى است كه طرف اين نسبت مفهومى در ذهن باشد اما اگر طرفش محكى نسبت تامه كه در خارج است باشد پس موجبى نخواهد بود كه آن را در مفهوم افرادى اندكاكى ببينيم بلكه آن را طرف امر خارجى لحاظ مى كنيم كه در حقيقت نسبت تامه را به لحاظ محكى يعنى عالم تحقق، تحصيص و تقييد مى زند و چون مقيد خارج از ذهن است اشكال لازم نمى آيد و در حقيقت وعاء و عالم تحقق را مضييق مى كنيم و مى خواهيم بگوييم آن نسبت مطلق نيست بلكه در ظرف خاصى است و چون محكى، عالم خارج است اين قابليت را دارد كه طرف نسبت هاى خارجى قرار بگيرد و تأويل أدباء با اين احتمال دوم هم قابل جمع است زيرا آنها كه گفته اند بايستى در اينجا تأويل و تقديرى بگيريم به اين جهت نظر نموده اند كه از نظر قضيه معقوله قيد براى نسبت تامه است و يا طرف آن.


تفسير سوم: احتمال سومى را مى خواهيم در اينجا مطرح كنيم كه در اين احتمال آن تأويل را نداشته باشيم و بدين ترتيب به مطلب امام خمينى (رحمه الله)نزديك مى شويم در اين احتمال جمع مى كنيم ميان آنچه گفته شد كه نسبت تامه مى تواند طرف نسبت ناقصه قرار گرفته و مقيد شود و اين كه در باب نسب تامه لازم نيست همه جا در ذهن دو مفهوم داشته باشيم ـ همانگونه كه در جمله فعلى در جواب اشكال، بر نبودن دال بر مركز تصادق گفتيم ـ بلكه آنچه را كه لازم داريم نسبت افنائيه در محكى خارجى است كه اگر بتوانيم آن را با يك مفهوم در ذهن نيز ايجاد كنيم باز هم نسبت تامه خواهيم داشت كه محكى خارجى دارد و مى تواند به وسيله نسبت ناقصه مضيق شود و ما قبلاً گفتيم كه نسبت افنائى كه نسبت ذهنى و تامى است همان فعاليت ذهن است كه مفهومى را بر محكى خارجى تطبيق مى دهد و آن را اشاره به عالم تحقق و واقع قرار مى دهد و لذا قابل تصديق شده و نسبت تامه مى شود و اين إفناء تصديقى نيز از إفناء تصورى است كه در همه مفاهيم افرادى موجود است همچنين اين إفناء امرى لحاظى و تصورى است كه قبل از تصديق و اذعان به آن هم در ذهن ملحوظ و متصور است و متوقف بر وجود محكى بالعرض در خارج نيست بلكه متوقف است بر محكى بالذات كه در عالم ملحوظ است لذا با تصورى بودن مداليل الفاظ، منافاتى ندارد يعنى هيئت جمله براى چنين لحاظ و فعاليت ذهنى وضع شده است كه اگر لفظ از جريان هوا هم شنيده شود اين حالت و فعاليت ذهنى ايجاد شود اگر چه تصديق به آن حاصل نشود و اين حالت ادامه پيدا نمى كند حال مى گوئيم كه براى اين فعاليت ذهنى به بيش از اين نياز نداريم كه مركزى براى اشاره به آن محكى خارجى در ذهن داشته باشيم تا بتوانيم مفهومى را در آن إفناء كنيم و در اينجا ظرف (في الدار) براى آن كافى است همانگونه كه فاعل براى افناى مبدأ فعل در حركت وى كافى بود و در حقيقت در جمله (زيد في الدار) ذهن، (زيد) را در مركز (دار) فانى مى سازد نه آنكه خبر را بر زيد تطبيق دهد و إفناء كند و كانه اشاره كرديم كه زيد در آنجا است مانند اين كه بگوئيم (زيد هناك) و مفهوم اسمى موجود و يا كائن انتزاع شده از اين اشاره و إفناء ذهنى است و بدين ترتيب ديگر نيازى به تقدير و تأويل هم نداريم بنابراين در باب نسبت هاى تامه ذهنى اينگونه نيست كه همه جا نياز به دو مفهوم مستقل از هم داشته باشيم تا آن دو رادر عالم تحقق بر يكديگر تطبيق بدهيم بلكه امكان اشاره كردن با مفهومى در ذهن به واقع محكيش در خارج، همان نسبت تامه را افاده مى كند و در حقيقت اين همان منشأ تحقق و يا صدق آن مفهوم است كه مدلول تام و قابل تصديق است و براى اين، ما تنها نياز به دال بر مركز و محل اشاره داريم كه ظرف (في الدار) صلاحيت آن را دارد كه در حقيقت ظرف اين اشاره ذهنى قرار مى گيرد نه جزء محمول بر زيد و بدين ترتيب آن وجدانى را كه مرحوم امام (رحمه الله) ادعا كرده است را مى توانيم تفسير و توجيه كنيم.