اصول جلسه (117)

 درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى


جلسه 117 / سه شنبه / 11 / 8 / 1389


 قول مرحوم عراقى (رحمه الله):


 قول سوم قول مرحوم عراقى (رحمه الله) است كه ادعا مى كند مشتق مركب از مبدأ ـ كه مدلول ماده است ـ و نسبت ـ كه مدلول هيئت است ـ مى باشد زيرا مشتق مركب از ماده و هيئت است و ما در استقرائى كه در لغت عرب كرديم ديديم كه مواد براى معانى اسمى وضع شده است چه اعراض و چه جواهر و هيئت هم براى معانى حرفى وضع شده است و مشتق دال سومى هم ندارد و همين دو تا رادارد كه به گونه وضع نوعى وضع شده اند و از آنجائى كه نسبت دو طرف لازم دارد ايشان مى فرمايند با دلالت التزامى ذات هم از مشتق استفاده مى شود و در نتيجه انتساب مبدأ به ذات از مشتق استفاده مى شود.


و اين قول در حقيقت قول به تركيب مشتق از همان سه جزئى است كه اصحاب قول چهارم به آن قائلند.


فقط در آن قول هر سه جزء معناى مركب مدلول مطابقى مشتق  است ولى در اين قول تنها مبدأ و نسبت معناى مطابق بوده و ذات مدلول التزامى مى باشد و علتش هم آن است كه دال سومى غير از ماده و هيئت در مشتق وجود ندارد و ماده بدون شك دال بر ذات نبوده و هيئت نيز بدليل استقراء دال بر نسبت است و لا غير بنابراين دلالت بر ذات بايد التزامى باشد.


 نقد كلام مرحوم عراقى (رحمه الله):


 اين قول قابل قبول نيست زيرا كه:


اولاً: دلالت التزامى ذكر شده دلالت تصديقى است و بحث در مدلول وضعى مشتق كه تصورى است مى باشد و هر مدلول تصورى نسبى تا دو طرفش تصوراً نباشد شكل نمى گيرد و لذا دلالت حروف ناقص بوده و تنها در ضمن طرفين دلالتشان تصوراً تمام مى شود و هيچگاه بالملازمة دلالت بر طرفين نمى كنند.


ثانياً: طبق اين مبنا مشتق همانند معانى حرفى از نظر تصور هميشه نياز به دال ديگرى بر طرف نسبت دارد و اين هم خلاف وجدان است و هم موجب مشابهت آن با حروف مى شود كه قبلاً آنرا نفى كرديم.


ثالثاً: طبق اين قول مركز ثقل در مشتق كه جرى و حمل به لحاظ آن شكل مى گيرد مدلول التزامى آن يعنى ذات خواهد بود نه مدلول مطابقى آن كه مبدأ است و اين نيز خلاف وجدان و خلاف حكمت وضع است كه واضع بيايد جهتى را كه مشتق به آن جهت حمل بر موضوع و موصوف مى شود آن را در مشتق اخذ نكند و مشتق  را براى او وضع نكند و چيز ديگرى را كه به تبع آن و قيد است، نه مقيد آن را مدلول مشتق قرار دهد.


رابعاً: طبق اين قول مدلول مطابقى مشتق  مى شود مبدأ منسوب به ذات اعم از اينكه مبدأ قيد باشد يا مقيد.


با اينكه ما از مشتق  مى فهميم كه مبدأ قيد است نه مقيد. يعنى اين نسبت به گونه اى است كه مبدأ در آن قيد قرار گرفته است و ذات را تضييق مى كند و اين گونه تحصيص و نسبت متوقف بر آن است كه مقيَّد مدلول مطابق مشتق باشد و از آن به ذهن خطور كند زيرا نسبت خارجى تحليل است و آنچه به ذهن مى آيد همان حصه و مقيد است كه مفهوم افرادى است.


 قول محقّق اصفهانى و برخى ديگر:


 4 ـ قول چهارم قول مرحوم حاج شيخ اصفهانى (رحمه الله) و خيلى از بزرگان است كه قائل شده اند مشتق مركب است از ذات و مبدأ و نسبت تحصيصيه يعنى حصّه خاصّه از ذات كه متلبس به مبدأ است و قائلين به اين قول بعد از مناقشه در ادله اقوال گذشته اين قول را متعين مى دانند و ادعاى وجدان هم بر آن كرده اند و گفته اند كه وجدان لغوى مطابق همين قول است البته نه به اين گونه كه سه مفهوم و لحاظ مستقل از مشتق استفاده شود بلكه به شكل يك لحاظ و مفهوم افرادى حصّه كه در تحليل به سه چيز بر مى گردد.


البته در مقابل اين ادعاى وجدان، مرحوم صاحب كفايه نيز ادعاى وجدان مى كند بر بساطت معناى مشتق  و اين كه به اين گونه نيز مركب نيست.


حال سؤال اين است كه اين تركيب و تحصيص كه در مشتق گفته شده است مثل (عالم) با تحصيص كه در حرف يعنى جمله ناقصه مثلاً (ذات لها العلم) مطرح است فرق مى كند يا يكى است.


أما در خارج بدون شك سه چيز يعنى ذات و نسبت و مبدأ موجود است ليكن بحث در اين است كه در ذهن هم يك معنا از اين واقعيت با مشتق و جمله ناقصه منعكس مى شود و يا خير.


كه طبق قول چهارم بايد قائل به وحدت دو معناى ذهنى بشويم زيرا در هر دو ذات مقيد و مضيّق شده يعنى حصه به ذهن مى آيد كه مفهوم افرادى است و تحليلاً به سه چيز منحل مى شود همانگونه كه در بحث معناى حرفى گذشت و در آنجا گفته شد كه نسبت هاى خارجى در ذهن تحليلى است و آنچه به ذهن منتقل مى شود مفهوم افرادى حصه خاصه است.


بنابراين لازمه قول چهارم در اينجا ترادف ميان (عالم) و (ذات لها العلم) خواهد بود. وليكن وجدان لغوى ما اين ترادف را نمى پذيرد يعنى اين دو مرادف هم نيستند. بلكه ذهن مفهوم (عالم) را عنوانى بسيط مى بينيد كه منتزع از (ذات لها العالمية) است همانگونه كه (انسان) را به (ذات لها الانسانية) تجزيه و تحليل مى كند نه اينكه آنها را مرادف با هم ببيند.


و به عبارت ديگر اگر اين ترادف را قبول نكنيم ـ كه نمى كنيم ـ پس بناچار يا بايد معانى حروف را تحليلى ندانيم و تركيب ميان (ذات لها العلم و يا لها العالمية) را مركب از چند مفهوم بدانيم و مفهوم افرادى ندانيم كه اين بر خلاف براهينى است كه در تحليل معانى حرفى و نسبت هاى ناقصه گذشت.


و يا قائل به بساطت مشتق شويم و معناى آن را حصه خاصه كه مركب از (ذات و مبدأ و نسبت) است ندانيم كه به ذهن مى رسد صحيح همين باشد و ذهن از مثل (عالم) همانند (انسان) آن موجود خاص خارجى را درك كند با اين فرق كه آن مصداق كه عنوان جامد (انسان) از آن انتزاع مى شود حالتى ذاتى و ثابت است و موقت و عرضى نيست بر خلاف عنوان (عالم) كه حالتى كه از آن، عنوان (عالم) انتزاع مى شود عرضى و موقت و به جهت عروض أمر عرضى است كه علم و يا عالميّت است وليكن از نظر بساطت و وحدانى بودن ميان دو مفهوم لحاظاً و ملحوظاً فرقى نيست و ذهن همانگونه كه مى تواند عنوان وحدانى (عالم) را به راحتى تجزيه كند به ذاتى كه داراى علم و يا عالميت است مى تواند عنوان (انسان) را نيز تجزيه و تحليل كند به ذاتى كه داراى انسانيت است با اين فرق كه انسانيت ذاتى و ثابت است و عالميت عرضى است يعنى با تغيير آن حالت ذات متغير نمى شود بر خلاف حيثيت و حالت ذاتى انسانيت انسان و يا حجريت حجر و غيره وليكن اين خصوصيت موجب مركب بودن ملحوظ و معناى مشتق نمى شود و مفهوم (عالم) همانند مفهوم (انسان) بسيط است لحاظاً و ملحوظاً و (ذات لها العالميه) همچون (ذات لها الانسانيه) تحليل و تجزيه آن مفهوم وحدانى مى باشد و دقيقاً مرادف با آن نيست، همچنان كه موجب مركب بودن آن نيست و الاّ اسامى جامد نيز مركب خواهند بود و اين بر خلاف مقصود قائلين به تركيب مشتق است بنابراين قول به بساطت مشتق همانگونه كه صاحب كفايه مى گويد اقرب است.


 نكته:


 البته در اينجا يك نكته مى ماند و آن اينكه بدون شك وضع اسم مشتق با وضع اسم جامد اين فرق را دارد كه وضع اسم جامد وضع شخصى و واحد است وليكن وضع مشتق متعدد و نوعى است يعنى ماده آن در ضمن كليه مشتقات به نحو وضع نوعى براى حدث وضع مى شود و هيئت مشتق هم به نحو وضع نوعى در هر ماده اى كه باشد براى تلبس خاص وضع مى شود وليكن نه به نحوى كه محقق عراقى (رحمه الله) مى گويد از براى نسبت و يا تلبس وضع شده باشد بلكه به نحو وضع نوعى از لحاظ مواد متعددى كه در آن هيئت خاص قرار مى گيرد براى متلبس به آن مبدأ وضع شده است مثلاً هيئت (فاعل) براى متلبس به عالميّت، قائميّت ضاربيت و هكذا مواد ديگر به نحو وضع نوعى وضع شده اند يعنى حالتى كه براى متلبس به آنها در خارج شكل مى گيرد و اين منافات با وحدانى و بسيط بودن معناى مشتق ندارد.