اصول جلسه (73)

درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى


جلسه 73 / شنبه / 21 / 1 / 1389


  


بحث در مبنا و نكته نقصان و تماميت جمل تامه و ناقصه و چگونگى تحليل و تصوير آن بود و عرض كرديم در اين رابطه تعبيرات مختلفى ذكر شده است كه برخى از آنها مجمل بوده و برخى هم قابل قبول و توجيه كننده فرق ميان دو جمله نيست. در اين رابطه  شهيد صدر (رحمه الله) بيش از همه وارد بحث شده و سعى كرده است فرق دقيق ميان جمله ناقصه و تامه را در مرحله مدلول تصورى و معناى موضوع له مشخص كنند. ايشان تعبيرات مختلفى را دارند و اشكالاتى هم مطرح مى كنند و پاسخ مى دهند كه ما خلاصه و اصل مطب ايشان را در سه بخش توضيح مى دهيم.


 كلام شهيد صدر (رحمه الله):


 بخش اوّل: اين است كه مى فرمايند جمل ناقصه و نسبت هاى ناقصه، مفاهيم افرادى هستند كه در حقيقت يك متصور ذهنى اند كه به تحليل، ما آن را به طرفين و نسبت تقسيم مى كنيم كه نسبت در آن تحليلى است و نسبت واقعى نيست بر خلاف جمله تامه، كه در عالم لحاظ و تصور، اين نسبت يك نسبت واقعى قائم در ذهن است كه ميان دو طرف و دو مفهوم مستقل و مطلق بر قرار مى شود و همين واقعى بودن و  ذهنى بودن اين نسبت، سبب تماميتش است بر خلاف نسبت ناقصه كه نسبتهائى خارجى بودند و در ذهن تحليلى هستند و معناى تحليلى هم بيان مى شود.


بخش دوم: تعميق و استدلال بر همان بخش اول است كه معناى اينكه نسبت ناقصه و معانى حرفى در ذهن تحليلى است چيست؟ اينكه نسب ناقصه در ذهن تحليلى هستند و نمى توانند واقعى باشند به بيانى در معانى حرفى قبلا گفته شد كه ايشان آن را در اينجا نيز در رابطه با جمله ناقصه تكرار كرده اند و آن اين است كه نسبت هاى ناقصه يا معانى حرفى، نسبت هايى هستند كه موطن وصقع آنها در خارج از ذهن است مانند ظرفيت يا استعلائيت و محال است كه در ذهن باشد چون ذهن عالم تصورات است و لحاظهاى تصورى هيچ يك ظرف يا مظروف ديگرى نيست پس با اين برهان، امتناع تحقق اين قبيل نسبت هاى خارجى در عالم ذهن، ثابت مى شود و محال است كه اين نسبت ها به شكل نسبت واقعى در ذهن بيايد و اگر بيايد به شكل تحليلى خواهد بود يعنى تصورى به ذهن مى آيد كه مى توانيم اين تصور را با تحليل به طرفين و نسبت تقسيم كنيم البته بر اين برهان تا اينجا و به اين شكل يكى دو اشكال سابقاً وارد كرديم و گفتيم بعداً دفع آن اشكالات خواهد آمد كه اينجا جايش است.


 


اشكالات بر اين برهان:


 


اشكال اوّل: گفتيم اين معنايش اين است كه در حقيقت نسبت ظرفيت و استعلائيت و امثال آنها از نسبت هاى خارجى، در ذهن تصور ندارد با اينكه وجدان مى گويد ظرفيت را بين ظرف و مظروف در ذهن مى بينيم و اينكه اخطارى است و نسبت ظرفيت و اطراف آن، مورد توجه و لحاظ ذهن است.


اشكال دوّم: اشكال ديگر نقضى است كه وارد كرديم با نسبت توصيفى كه نسبت ناقصه است ولى موطن آن در خارج نيست چون در خارج يك چيز متحد بيشتر نيست بلكه موطن آن ذهن است ولى در عين حال نسبت جمله ناقصه است و اين كه گفته شود اين نسبت ناقصه از عالم ذهن و جمله خبرى به نحو طولى انتزاع شده است و محكى آن، عالم ذهن است خلاف وجدان است و قابل قبول نيست.


 پاسخ اشكالات:


 پاسخ اين اشكالات بيانى است كه مشخص مى كند مقصود ايشان از تحليلى بودن چيست و چرا مى گوييم نسبت هاى ناقصه ـ كه در ذهن واقعى نبوده ـ تحليلى است مقصود دقيق اين است كه هر نسبتى را كه بخواهد ذهن تصور كند اگر هرآينه آن نسبت قبل از لحاظ و تصور باشد و ما بخواهيم آن نسبت را تصور كنيم و در ذهن بياوريم آن را به شكل مفهوم افرادى به نحو دو مفهوم مستقل و مطلق تصور مى كنيم و نسبتى ميان آنها نخواهد بود بلكه به شكل حصه در ذهن مى آيد چون ذهن مى خواهد آن واقعيت را تصور كند يعنى دو شيئى كه منتسب به هم هستند و نسبت خارجى بين آن دو است را تصور و لحاظ كند پس اين نسبت قبل از لحاظ ما است و لحاظ مى خواهد اين نسبت را بگيرد و ملحوظ خودش قرار دهد.


در چنين لحاظى، چون آن انتساب قبل از لحاظ است و لحاظ مى خواهد منتسبين را لحاظ كند و تصور كند، قهراً آنچه كه در اين لحاظ منعكس مى شود دو متصور مقيد و منتسب به هم است. آبى كه در كوزه است از آن تعبير به حصه مى شود و نه مطلق يعنى محال است، كه مفهوم آب و كوزه مطلق و مستقل باشد چون ذهن مى خواهد نسبتى كه بين دو شئ است را لحاظ كند پس آنچه كه در ذهن مى آيد مفهوم افرادى مقيد است و نه مطلق يعنى انسان مقيدى كه شاعر است يا عالم است چون محكى آن مقيد است و ذهن دارد اين مقيد را تصور مى كند پس طرفين نسبت در ذهن اگر ملحوظ و اخطارى هم باشد ـ كه هست ـ مقيد است و هيچ موقع در ذهن انسان مطلق نمى آيد مگر اينكه ذهن از آن تصور بگذرد و منتقل به تصور مطلق انسان شود.


پس هرگاه لحاظ، به نسبتى ميان دو شىء خارج از ذهن تعلق بگيرد آن متصور و ملحوظ مركب هم باشد و بسيط نباشد باز هم مقيد است و نمى تواند مطلق باشد ولى اين مقيد را وقتى تحليل كنيم مى بينيم ضمن آن مفهوم مطلق هم موجود است ولى مطلق به شكل ضمنى است نه به شكل اطلاقى، كه در ضمن حصه است و اين معناى تحليليت نسبت هاى خارجى است همانگونه ما يك وقت انسان را تصور مى كنيم كه جامع انسان و مطلق است و يك وقت انسان را در ضمن ( زيد ) تصور مى كنيم كه در واقع انسان خاص و مقيد است و نه مطلق يعنى جامع تحليلى است نه جامع حقيقى.


پس مقصود ما از تحليلى اين نيست كه نسبت و طرفينش در ذهن نمى آيد و خطور نمى كند بلكه خطور مى كند ليكن ضمن طرفين و به نحو مقيد و ضمنى نه به شكل دو مفهوم مطلق و مستقل و نسبتى ميان آن دو مفهوم مطلق، زيرا اين خلف است بلكه به شكل مفهوم افرادى و به نحو حصه خاصه و مفهومى كه منتسب است و مثلاً انسانى كه به عالم بودن مقيد است يا آبى كه مقيد است به اين كه در كوزه است نه مطلق آب، زيرا وقتى آب در كوزه را نگاه مى كنيم مطلق و جامع آب در ذهن نمى آيد بلكه همان آب خاصى كه مقيد به كوزه است به ذهن مى آيد و مقصود ما از اينكه نسبت هاى ناقصه و معانى حرفى كه نسبتهايش در خارج از ذهن است حتماً تحليلى مى باشد همين است يعنى نمى تواند اينگونه باشد كه طرفين آن مستقلا به نحو دو مفهوم مطلق و مستقل در دو طرف قرار گرفته و در ذهن بيايد اين خلف است لذا قبلاً گفتيم بهترين تعبير همان تحصيص و تضييق است كه وقتى تحليلش مى كنيم مى گوييم ذات هم در آن ملحوظ است ولى به شكل ضمنى نه به شكل مستقل و مطلق.


پس اشكال اوّل دفع مى شود و در نسبت وصفى هم همينطور است وقتى مى گوييم ( الإنسان العالم ) مطلق انسان در ذهن نمى آيد بلكه انسان خاص و مقيد به اينكه عالم است به نحو مضيق و مقيد به ذهن مى آيد بر خلاف نسبت هايى كه موطن آن خود ذهن است مانند مبتدا و خبر وقتى كه مى گوييم ( إنسان عالمٌ ) اين نسبت خبرى كه نسبت تامه است چون موطن آن ذهن است و خارج نيست يعنى بعد از لحاظ طرفين آن است نه قبل از لحاظ طرفين، لذا طرفين اين نسبت هم مستقل و هم مطلق مى باشد و اين نسبت كه در ذهن در طول لحاظ و تصور طرفين بر پا مى شود هيچگونه تضييق و تحصيصى در دو طرف نسبت ايجاد نمى كند چون بعد از تحقق تصور و لحاظ طرفين به نحو مستقل و مطلق، محال است آن تصور تغيير كرده و از حالت اطلاق به حصه مبدل شود و لذا ( إنسان عالمٌ ) يا ( زيدٌ عالمٌ ) هم انسان و هم عالم مطلق باقى مى ماند و هيچ كسى نمى گويد كه در باب مبتداء و خبر، دو طرف جمله تامه خبرى مقيد است.


 بيان دقيق تر برهان:


 پس تعبير دقيق تر از آن برهانى كه ايشان اقامه كرده اند اين است كه يك موقع نسبت قبل از لحاظ و تصور ذهنى است و لحاظ مى خواهد متعلق به نسبت با طرفينش بشود كه قهراً منتسب در لحاظ مى آيد و تصور مى شود ـ چه نسبت توصيفى باشد و چه اضافى ـ يعنى حصه به ذهن مى آيد چون لحاظ مى خواهد بر روى منتسبين قرار گيرد و اين حصه است.


اما اگر مطلب بر عكس باشد اول اطراف در ذهن لحاظ شود و مى خواهيم بين دو مفهوم در ذهن نسبتى واقعى ايجاد كنيم اين نسبتى كه در طول لحاظ طرفين است چون بين دو مفهوم در عالم ذهن است آن دو مفهوم را قيد نمى زند، چون لحاظ آن مفهوم تمام شده است و مفهوم ( العالم ) مطلق، لحاظ شده است و اينك مى خواهيم بين اينها نسبت حمليه و يا تصادقيه ـ كه در ذهن است نه در خارج ـ قرار دهيم و چون طرفين آن، مطلق و مستقل در ذهن لحاظ شده اند ديگر لاينقلب عمّا وقع عليه و عوض نمى شوند لذا مفهوم انسان همان جامع بودن و سعه خودش را دارد و زيد كه جزئى است به لحاظ حالات و خصوصياتش اطلاق و سعه خودش را دارد.


پس برهان دقيق اين مسأله اين است كه هرگاه لحاظ و تصور به نسبتى تعلق بگيرد كه قبل از اين لحاظ و تصور است و مى خواهيم آن نسبت مفروضه را لحاظ كنيم و ملحوظ خود قرار دهيم، آن نسبت ناقصه است و مفهوم آن هم مفهوم افرادى يعنى حصه خاصه است و آن نسبت را نسبت تحليلى مى گوييم و مقصود ما هم از تحليلى بودن اين است كه در ضمن مقيد و حصه خاصه است و اين نسبت اخطارى هم كه باشد مفهوم افرادى و حصه است ليكن در جايى كه بر عكس است و دو مفهوم مستقل را در ذهن داريم و مى خواهيم نسبت واقعى ميان آنها در ذهن ايجاد كنيم در اينجا لحاظ طرفين قبل از نسبت است و لحاظ منتسبين نيست بلكه در اينجا لحاظ ها مستقل است و لذا ما موضوع و محمول را هر كدام مطلق و مستقل مى بينيم نه مقيد و ضمنى و مى خواهيم نسبت واقعى ذهنى ميان آن دو برقرار كنيم تا محمول مقيد به موضوع شود. تمام نسبت تامه كه اقسام آن را بعد خواهيم گفت از اين قبيل است.


 مقصود از نسبت تحليلى:


 پس در حقيقت آن نسبتى را كه گفتيم تحليلى است، نسبت ناقصه تحليلى است مقصود ما از تحليلى بودن اين است يعنى هميشه يك حصه است يك مفهوم واحد افرادى است كه در اين مفهوم آن جامع ضمنى هم هست ولى در كليه نسبت هاى تامه اينگونه مطلق و مستقل از هم هستند مانند مبتدا و خبر فعل و فاعل معطوف و معطوف عليه، چون موطنشان در ذهن پس از لحاظ اطراف است لذا معطوف و معطوف عليه به يكديگر مقيد نيستند بلكه بعضى وقتها محال است مقيد به يكديگر باشند مانند متناقضين كه يكى عطف بر ديگرى شود ( الوجود و العدم لا يجتمعان ) پس نسبتهايى كه بعد از تحقق اطرافش در ذهن ميان مفاهيم ذهنى ايجاد مى شود نسب تامه هستند و موطن آنها ذهن است و موجب تقييد و تحصيص اطرافش نخواهد شد و طرفين آن از نظر تصور، بر همان اطلاق و استقلال باقى است و موجب تحصيص و افرادى شدن آنها نخواهد شد چون آنها از ابتدا به شكل مستقل و مطلق شكل گرفته و در ذهن موجود شده است و محال است منقلب شود مگر اينكه محو شده و لحاظ و تصور ديگرى ايجاد شود كه خارج از بحث است.


 دفع برخى اشكالات:


 بر اين اساس، برخى نقض ها نيز دفع مى شود مثلاً نقضى كه به نسبت توصيفى شده بود و پاسخش آن است كه اين نسبت چون قبل از لحاظ و تصور است پس در ذهن به شكل مضيق و منتسب لحاظ مى شود زيرا كه ما نمى خواهيم در ذهن چيزى را وصف چيز ديگرى قرار دهيم بلكه مى خواهيم موصوفى را لحاظ كنيم كه با وصف متحد شده است و لحاظ منتسبين قهراً تحليلى است و لذا وقتى مى گوييم ( الانسان العالم ) يا ( زيدٌ العالم ) انسان و زيد خاص را لحاظ مى كنيم نه انسان مطلق و هر زيدى را، لذا اين نسبت، ناقصه است چون مفهوم افرادى و حصه است و محكى آن هم در خارج و قبل از لحاظ و تصور است و همان محكى جمله خبرى است وليكن طرفين آن مقيد و منتسب به يكديگر، متعلق لحاظ قرار گرفته اند و همچنين است جائى كه نسبت تامه، وصف و يا صله قرار گيرد مانند ( الرجل الذى ابوه عالم ) زيرا در اينجا نيز لحاظ تصورى به منتسب مى خورد كه محكى نسبت تامه، صله و يا وصف واقع شده است و مفهوم افرادى و محصص در ذهن منعكس خواهد شد و نسبت تحليلى واقعى نبوده و در ذهن خواهد بود.


بنابراين كل اين اشكالات واشكالات ديگرى كه برخى ممكن است در جايى كرده باشند با دقت و توجه در مقصود دفع مى گردد.


بخش سوم: اين بخش در بيان حقيقت اين نسبت در جمله خبرى است ايشان مى فرمايد اين نسبت در جمله خبرى، نسبت تصادقيه است يا به تعبير ديگرى مى فرمايند: دو مفهومى را كه مى خواهيم ميانشان نسبت خبرى در ذهن ايجاد كنيم كأنه يكى را منطبق بر ديگرى و يا فانى در محكى ديگرى مى كنيم و در حقيقت در اينجا ركن سوم وجود دارد كه غير از مفهومين و نسبت افنائيه ميان آنها است و عبارت از آن عالمى است كه مى خواهيم اين دو مفهوم مستقل را در آن عالم بر يكديگر تطابق و تصادق دهيم و لذا نسبت حمليه در خارج نيست و در ذهن است چون مربوط به دو مفهوم ذهنى و كيفيت إفناء و حكايت آنهاست يعنى ذهن يك وقت، دو مفهوم زيد و عالم را جدا از هم لحاظ مى كند و يك وقت آنها را منطبق و فانى در هم و متحد لحاظ مى كند كه اين را نسبت ذهنى مى گوييم، چون خصوصيتى لحاظى و كيفيتى در لحاظ است كه ملحوظ مى گردد اگر چه تصور اضافى نياز ندارد و مى توانيم از آن به فعاليت ذهنى تصورى تعبير كنيم و همين نكته باعث شده بود كه مرحوم عراقى (رحمه الله) از آن به ( ايقاعى ) تعبير كند يا اينكه محكى نسبت تامه را عالم وجود بداند و تا اين مرحله كلاً تصورى بوده و ربطى به تصديق و يا صدق و كذب قضيه ندارد و چون ناظر به ركن سوم و عالم انطباق خارج از ذهن شد قابل تصديق و صحت سكوت بوده و تماميت پيدا مى كند و مانند نسبت ناقصه، مفهومى افرادى وحصه نيست كه عارى از هر گونه فعاليت ذهنى و إفناء مفهومى در مفهوم ديگر باشد.


بنابراين فرق اساسى وجودى ميان معناى موضوع له جمله تامه و جمله ناقصه و معانى حرفيه است  و اينكه از هر دو به عنوان نسبت ياد شده است نبايد ما را به خطا بياندازد. نسبت تامه ايجاد و ايقاع نسبت واقعى در ذهن ميان مفاهيم است كه نوعى فعاليت ذهنى بوده و اطرافش را مضيق و افرادى نمى كند بلكه به لحاظ خارج از عالم ذهن، ركن سوم آنها را بر يكديگر تطبيق مى دهد و به همين جهت هم قابليّت مطابقت و عدم مطابقت و تصديق و عدم تصديق و صحت سكوت و عدم صحت سكوت را دارد بر خلاف نسبتهاى ناقصه و معانى حرفى كه افرادى مى باشند.


بنابراين بخش سوم هم عبارت از اين شد كه اين نسبت ذهنى كه در جمله تامه است و گفتيم كه موطنش ذهن است عبارت از كيفيت إفناء مفهومى در مفهوم ديگر است كه مى توان از آن به نوعى فعاليت تصورى ذهنى تعبير كرد زيرا كه ذهن مفهوم دوم را يا إفناء مى كند و تطبيق مى دهد بر مفهوم اول و يا إفناء نمى كند كه اگر نكرد دو مفهوم مستقلند و هيچ نسبتى هم بين آنها نيست و اگر إفناء كرد باز هم دو مفهوم مستقل و مطلق بوده و حصه نمى شود و هر دو متعدد هستند ولى به اين شكل لحاظ شده اند كه تصور دوم در تصور اول إفناء شده يا تطبيق داده شده و يا در عالم تصورى خارج از ذهن با يكديگر متحد شده است كه كليه اين لحاظ ها از شئون مرآتيت تصور است چون تصورات هم، مرآتيت به لحاظ خارج از ذهن دارند و محكى خودشان را ارائه مى دهند و لذا هم منطقيون و هم نحويون تصريح كرده اند كه در قضيه حمليه، اضافه بر تصور دو طرف، تصور سومى هم داريم كه نسبت است كه مراد همين معناست كه قبل از مرحله تصديق و تحقق واقعى در خارج است همچنان كه متوقف بر اذعان و تصديق و يا قصد اخبار نيست و اين دقيق ترين تحليل از تماميت و نقصان نسبت هاى تامه و ناقصه است.