درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى
جلسه 98 / سه شنبه / 11 / 3 / 1389
مراد از كلمه (الحال) در (متلبس فى الحال):
جهت پنجم: جهت ديگر در تعبيرى است كه در كلمات اصوليون و صاحب كفايه آمده و دنبال شده است كه مراد از كلمه الحال در جمله (المشتق حقيقةٌ في المتلبس بالمبدأ في الحال) چيست و اين حال كدام حال است و بحث شده است كه آيا مقصود حال نطق است پس در زمان نطق مى بايستى ذات متلبس به مبدأ باشد و يا حال جرى و اسناد و حكم است پس تلبس ذات به مبدأ در آن زمان لازم است يا زمان صدق مفهوم بر خارج است پس لازم است تلبس در آن زمان باشد علاوه بر اين كه اگر مشتق از براى زمان اعم و يا زمان تلبس هم وضع شده باشد اخذ زمان در مشتق، معنايش اخذ زمان در معانى اسماء است و اين واضح البطلان است و همه اتفاق نظر دارند كه اسم دال بر زمان نيست و تنها فعل است كه ادعا مى شود زمان در آن اخذ گرديده است ليكن اصل اين بحث به اين شكل يك مغالطه لفظى است در حقيقت در اثر همان تعبيرى است كه از براى تحرير محل نزاع بحث، ذكر شد و مقصود اصلا اخذ حال به معناى زمان نيست و اين يك تعبير بوده و مقصود اين است كه آيا لفظ مشتق براى متلبس يعنى ذاتى كه متصف به مبدأ است وضع شده است و يا براى أعم از آن و اينكه براى متلبس به معناى اخذ زمان حال وضع بشود چنين نزاعى در مشتق نيست بلكه مقصود همان وضع براى ذات متقيد به وصف و مبدأ است كه مفهوم واحد و افرادى و خالى از زمان است يعنى بحث در سعه وضيق مفهوم افرادى ذات متصف به مبدأ است همانند مفاهيم در اسماء جامده كه بحث مى شود براى مطلق و يا مقيد به لحاظ افراد عرضى و يا طولى است كه قهراً وقتى لفظ براى مفهوم متصف به مبدأ وضع شود بر مصداقى در خارج صدق خواهد كرد كه داراى آن اتصاف باشد پس در حقيقت زمان واقع، زمان مربوط به مرحله صدق بر خارج و تطبيق يعنى حكم و مدلول تصديقى جمله است نه مرحله مفاهيم افرادى اسماء چه مشتق باشند و چه جامد يعنى اسم جامد هم همين طور است وقتى مى خواهيم بگوييم (هذا انسانٌ) تا در آن مورد طبيعت انسانيت وجود نداشته باشد عنوان انسان بر آن تطبيق نخواهد كرد و جسمى كه مثلاً سابقاً انسان بوده و حالا مرده و جماد شده است ديگر انسان بر آن صدق نمى كند پس در حالى صدق مى كند كه در آن حال و زمان متصف به انسانيت باشد ليكن اين به معناى اخذ زمان در مفهوم اسم جامد (انسان) نيست بلكه اين مربوط به مدلول تصديقى جمله (هذا انسان) است كه خارج از مدلول وضعى اسماء است بنابراين منظور از عبارت فوق اين نيست كه حال در مفهوم اسم صادق اخذ شده است بلكه حال قيد و ظرف خود صدق است يعنى مدلول تصديقى نسبت تامه است كه قبلا گفتيم محكى خارجى نسبت تامه، مدلول تصديقى است و چنانچه محكى نسبت تامه عالم ذاتيات و ماهيات نباشد مانند حمل اولى ذاتى نباشد بلكه عالم واقع خارجى و وجود باشد يعنى از امور زمانى باشد قهراً در يكى از ازمنه بايد واقع شود يعنى وقتى مى گوييم (الانسان حيوان ناطق) ناظر به عالم وجود نيستيم بلكه ناظر به عالم ذات انسان و ذاتيات آن هستيم كه زمان در آن لحاظ نمى شود و نظر به عالم واقع بوده كه اوسع از عالم وجود و تحقق خارجى است ولى وقتى مى گوييم (زيد قائم) محكى آن عالم خارج و عالم وجود و تحقق است و تحقق و وجود هر شيئى در يكى از سه زمان است لذااين قبيل محكى جمله تامه كه مدلول تصديقى خارجى است زمان مى خواهد و وقتى از آن حكايت مى كنيم لازم است به لحاظ يكى از سه زمان گذشته، حال يا آينده باشد پس در حقيقت زمان ظرف و قيد محكى و مدلول تصديقى نسبت تامه است و نه مدلول تصورى آن فضلاً از مفهوم افرادى اسماء اطراف آن كه مفهوم مشتق و يا مفهوم اسم جامد از اين قبيل است و طرف نسبت تصادقيه و صدقيه قرار مى گيرد و اين كه مى گوييم صدق مشتق در خارج در زمان تلبس است اين صدق يعنى تحقق همان نسبت تصادقيه در نسبت تامه كه مدلول تصديقى مى باشد بنابراين زمان نه در اسماء مشتقه و نه در اسماء جامده اخذ نشده و در مدلول وضعى نسبت حمليه نيز اخذ نشده است اگر چه مقتضاى اطلاق و انصراف در موارد عدم قرينه برلحاظ زمان سابق و يا آينده، اراده زمان نطق است و مدلول وضعى نسبت تامه، تصادق و يا هوهويت و اتحاد است پس در هر زمانى كه حكم مى كنيم در آن زمان اين هوهويت يا اتحاد و نسبت تصادقى و ثبوت، در عالم خارج از ذهن است در آن حالت اين مفهوم وقتى مى تواند طرف آن نسبت قرار بگيرد كه آن محكومٌ عليه اين صفت را داشته باشد اگر نداشته باشد اتحاد درست نمى شود كه بدان جهت كه زمان حال در مفهوم اخذ شده است، مفهومى كه طرف نسبت است از زمان خالى است و اساساً اخذ واقع زمان در مفاهيم وضعى چه مفاهيم افرادى و چه تركيبى معقول نيست زيراكه ما قبلا گفتيم مفاهيم امور تصورى هستند نه تصديقى و در مداليل تصورى نمى شود قيود تصديقى اخذ شود و نمى شود يك امر تصديقى قيد امر تصورى قرار بگيرد.
بنابراين اخذ واقع زمان در مفاهيم وضعى مخصوصاً افرادى كه مشتق از آنها است غير معقول است علاوه بر اينكه اخذ آن لوازمى دارد كه قابل قبول نيست كه شبيه آن هم در بحث هاى تحليلى گذشت مثلاً اگر زمان نطق اخذ شود پس چنانچه نطقى نباشد لفظ مفهوم افرادى خودش را نخواهد داشت چون مقيد به قيد تصديقى واقع زمان نطق است و بايد آن قيد باشد تا مقيد موجود باشد پس قبل از نطق يا قبل از اسناد و حكم كردن متكلم معنا لفظ مشتق كامل نمى باشد و مراعى مى ماند با اينكه اينگونه نيست البته مى توانيم مفهوم زمان را در معناى تصورى و مفاهيم اخذ كنيم نه واقع زمان را مانند اينكه واقع وجود را نمى توانيم قيد معنا قرار دهيم و محال است ولى مفهوم وجود را مى توانيم قيد و وصف قرار دهيم مى گوييم (الانسان الموجود) يعنى مقيد مى كنيم مفهوم انسان را به مفهوم وجود و مفهوم وحدانى انسان موجود را تصور مى كنيم به نحو نسبت ناقصه كه مفهوم افرادى است ولى اينجا قيد، خود مفهوم وجود است نه واقع وجود و همين سبب مى شود كه (الانسان الموجود) بر ذات انسان غير موجود صدق نكند و لذا با مفهوم (الإنسان الموجود) نمى توانيم قضاياى حمل اولى ذاتى را تشكيل دهيم چون موضوع آن به مفهوم موجود مقيد مى شود ولى اينجا قيد مفهوم وجود است نه واقع وجود، در زمان هم مى شود مفهوم زمان را اخذ كرد چه به نحو معناى اسمى زمان مثلاً زمان (شنبه يكشنبه و...) و يا به نحو معناى حرفى يعنى نسبتى كه در يكى از سه زمان قرار گرفته باشد ولى اين هم در اسماء جامده و يا مشتقه و حتى نسبت حمليه اخذ نشده است اگر چه در نسبت حمليه مى تواند اخذ شود چون نسبت تامه همانگونه كه گذشت حكايت از إفناء مفهومى در عالم محكى خارجى مى كند كه اگر إفناء در محكى خارجى ذاتى نباشد و در عالم وجود باشد اين إفناء مى تواند در زمان سابق و يا در حال و آينده لحاظ شود و مى تواند هيچ كدام نباشد و تنها إفناء بلحاظ اصل اتحاد و هوهويت و تصادق باشد كه دال بر زمان محكى آن، دال ديگرى باشد كه صحيح هم همين است و لذا وجود قرينه بر لحاظ تصادق و اتحاد در زمان سابق و آينده مستلزم مجازيت در جمله حمليه نيست البته در افعال اين مطلب را بحث كرديم و گفتيم اگر هيئت فعل نسبت تامه باشد و بر اشاره كردن به تحقق و صدور فعل در خارج دلالت داشته باشد اين مدلول تام و تصديقى است يعنى قابل تصديق است و مقتضى إفناء مفهوم در خارج است لذا مى شود در آن مفهوم زمان ماضى يا حال و يا آينده اخذ شود مثلاً گفته شود فعل ماضى براى افناء كردن و اشاره كردن به صدور فعل از ذات مبهمه در زمان ماضى است و فعل مضارع به لحاظ حال و آينده است كه اين اخذ مفهوم زمان در كيفيت إفناء تصور و مفهوم ذهنى نسبت تامه در محكى خارجى آن است كه اصوليون از آن به معناى نسبى و حرفى تعبير مى كنند و اين تحليل به اين بر مى گردد كه در جمله هاى فعليه واضع هيئت فعل ماضى را براى آن لحاظ ذهنى إفنائى قرار داده است كه إفناء به جهت زمان ماضى لحاظ شود نه در حال و آينده و در مضارع برعكس آن است و اينها دو كيفيت از إفناء ذهنى مى باشند يا به تعبير ما دو شكل فعاليت ذهنى است و اين فعاليت هاى ذهنى را مى شود در معناى موضوع له اخذ نمود به اين معنا كه لفظ با يكى از اين فعاليت هاى ذهنى مقرون شود و لذا وقتى آن لفظ اطلاق مى شود همان فعاليت در ذهن ايجاد مى شود و اين هم يك نوع اخذ در معناى موضوع له است كه قبلاً گفتيم مستلزم آن نيست كه مدلول وضعى تصديقى بشود چون نه وجود خارجى و نه وجود ذهنى در مدلول اخذ نشده است بلكه كيفيتى است در همان لحاظ ذهنى مقرون با لفظ كه همانند ساير اقترانها و تلازمات تصورى به وسيله شنيدن لفظ در ذهن منعكس و ايجاد مى شود و اين همان اخذ زمان به نحو معناى حرفى در هيئت فعل ماضى و مضارع است.
البته برخى هم گفته اند كه دلالت فعل بر زمان حتى به نحو معناى حرفى به طور مستقيم نيست بلكه دال بر يك خصوصيتى است كه ملازم با زمان است مثلا در ماضى تحقق و در مضارع ترقب اخذ شده است كه اينها تعبيرات است و مهم نيست و آنچه مهم است همان تحليل چگونگى اخذ مفهوم زمان در معناى افعال است كه اجمالاً بيان شد و برگشت آن به اخذ مفهوم زمان به نحو معناى حرفى در مدلول نسبت تامه فعل و يا جمله فعليه است ـ نه اخذ واقع زمان كه محال است ـ و آن هم مستلزم تصديقى شدن مدلول وضعى نمى باشد. بنابراين مشخص شد كه زمان در اسماء مشتقه يا جوامد مشتقه، اخذ نشده است زيرا ممكن نيست واقع زمان اخذ شود و مفهوم زمان هم از آنها متبادر نيست و عدم أخذش در آنها واضح است ليكن در افعال (هيئت هاى فعل ماضى و مضارع) مفهوم زمان به نحو معناى حرفى اخذ شده است و در نسب حمليه كه نسبت هاى تامه است و مدلول تصديقى دارند مفهوم زمان به نحو معناى حرفى مى تواند اخذ شود ليكن خلاف وجدان است و استفاده زمان نطق از باب تعدد دال و مدلول و اطلاق و انصراف است نسبت حمليه وضعاً تنها دلالت به هوهويت و نسبت تصادقيه دارد نه بيشتر و لذا در موارد حكايت از اتحاد و تصادق در زمان غير از نطق مجازيت لازم نمى آيد بلكه همانگونه كه گذشت از باب تعدد دال و مدلول است و با اين تحليل موارد خلط و تشويش در كلمات برخى از اصوليون مشخص مى گردد.
والله الهادي للصواب.