اصول جلسه (273) 18/02/91

درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى ـ جلسه 273   دوشنبه 18/2/1391



بسم الله الرحمن الرحيم



در جهت سوم از دو مقام بحث مى شود مقام اول: استحقاق ثواب بر فعل مقدمات و واجب غيرى و جائى كه مكلف به قصد رسيدن به واجب نفسى، فعلى را انجام مى دهد و به خاطر فعل مقدمه، استحقاق ثواب دارد و چنانچه مستحق ثواب است، آيا فعل مقدمه و واجب غيرى، سبب مستقل است يا استحقاق ثواب بر ذى المقدمه است كه چون ذى المقدمه شاق شده،  ثواب بيشترى دارد .
مقام دوم: اين است كه آيا مى شود امر غيرى  مقرب باشد يعنى با قصد امتثال امر غيرى ـ مستقلاً ـ و بدون در نظر گرفتن امتثال امر نفسى، مقربيّت حاصل مى شود يا بايد امتثال امر ذى المقدمه را قصد بكند تا فعل مقدمه، قربى و حسن شود كه از آن به قصد توصل تعبير مى شود و اين بحث، غير از بحث سابق است چرا كه بحث سابق، در استحقاق ثواب بود و گفته شد: فعل مقدمه، حتى با قصدى كه قربى است ـ مانند قصد توصل و امتثال امر نفسى ـ انقياد مستقلى نيست و توسعه انقياد آن واجب نفسى است.
اين جا مى خواهيم ببينيم آيا اين داعويت امر ـ و به خاطر امر مولى انجام دادن كه موجب قربيت مقدمه مى شود ـ تنها با قصد امتثال أمر نفسى انجام مى گيرد و يا با امر غيرى مستقل از امر نفسى هم صورت مى پذيرد كه بايد در صورت اول، قصد امر نفسى بكند و تا امر نفسى را قصد نكند فعل مقدمه اضافه به مولا نمى شود و مقرب نيست زيرا مقصود از مقربيت همين است.
1ـ كلام مشهور
مشهور اين است كه امر غيرى، مقرب نيست و كسى نمى تواند مستقلاً امر غيرى را داعى قربى قرار داده و به مولا تقرب يابد و همواره امتثال و تقرب به مولى اين گونه است كه بايد امتثال امر نفسى را قصد بكند و فعل مقدمه هم ـ فضلاً از ذى المقدمه ـ اين گونه مقرب مى شود و اين مطلب وجدانى است و اگر كسى هم قائل به ملازمه و وجوب غيرى مقدمه بشود، آن وجوب، يك وجوبى نيست كه صلاحيت مقرب بودن را دارا باشد بلكه آنچه را كه انسان را به مولا نزديك مى كند باعث مى شود فعل را به خاطر مولا و براى او انجام دهد، مطلوبات نفسى مولى مى باشند.
براى اين مطلب تقريبات و بياناتى ذكر كرده اند كه اين ها برهان نيستند وليكن مقرب مطلب مى باشند و اين بحث در مقدمات و شرايط عبادى واجبات اثر دارد زيرا كه اگر اوامر غيرى نمى توانند قربى باشند، بايد شرايط عبادى مانند وضوء و غسل و تيمم با قصد توصل به امتثال امر به ذى المقدمه انجام گيرند و يا اينكه استحباب نفسى داشته باشند كه در بحث آينده از آن بحث مى شود.
2ـ كلام برخى از اصوليون
برخى تصور كرده اند كه اگر مقدمات موصله واجب باشد ـ كه صحيح نيز همين است ـ بنابراين قصد امر غيرى مستلزم قصد امر نفسى و قصد توصل است چون وقتى امر غيرى به خصوص حصه موصله از مقدمه تعلق گرفته باشد، پس بايد متعلقش را قصد كنيم و وقتى در متعلق، توصل اخذ شده است، قصد مقدمه موصوله، مستلزم قصد توصل است و مستقل از آن نيست بنابراين گفته شده است اصل اين بحث در جائى است كه مطلق مقدمه واجب باشد .
نقد تقريب فوق
اين مطلب صحيح نيست و در آن، بين دو معنا از قصد توصل، خلط شده است ما مقصودمان از قصد توصل: قصد امتثال امر نفسى به ذى المقدمه است يعنى داعى قرار دادن آن و اما لازمه مختص نمودن واجب غيرى به مقدمه موصله اين است كه قصد به معناى اراده و اقدام بر ايجاد مقدمه موصله باشد كه ممكن است به داعى امتثال امر و يا به غرض دنيوى باشد پس قصد توصلى كه لازمه اختصاص وجوب غيرى به حصه موصله است، غير از قصد توصلى است كه به معناى داعى و امتثال امر بوده و منشأ مقربيت است و اصلاً استلزامى ميان قصد ايجاد حصه موصله با داعويت امر نفسى و يا غيرى نيست زيرا كه ممكن است، انسان حصه موصله و مقدمه با ذى المقدمه را هر دو به خاطر غرض دنيوى انجام دهد، پس در اين بيان ميان دو معناى از قصد توصلى خلط شده است ـ 1) قصد توصل به معناى داعى قرار دادن امر نفسى مولى و 2) قصد به معناى اراده انجام حصه موصله از مقدمه كه اين دو به هم ربطى ندارند ـ عمده وجوه ذكر شده از براى عدم مقربيت أمر غيرى، سه وجه است.
وجه اول
اين وجه، مبتنى است بر وجوب خصوص حصه موصله و حاصلش اين است كه اگر متعلق وجوب غيرى، خصوص حصه موصله شد، در اين جا دو امر داريم 1) امر به ذى المقدمه كه امر نفسى است و 2) امر به مقدمه كه غيرى است و به مقدمه موصوله خورده است، داعويت و محركيت عبارت از اين است كه من فعل را به غرض امتثال امر انجام دهم و دايره محركيت اين دو امر در اينجا ـ يعنى امر غيرى به مقدمه موصله و امر نفسى به ذى المقدمه ـ به يك اندازه است و امر غيرى اقل مونةً و مشقةً در محركيت از امر نفسى نيست چون امر غيرى هم به مقدمه موصله

خورده است كه اگر بخواهد او را داعى و محرك قرار دهد بايد هم مقدمه و هم ذى المقدمه را انجام دهد ـ مانند داعويت امر نفسى به ذى المقدمه ـ بر خلاف اين كه قائل شديم امر، مطلق مقدمه واجب است كه در اين صورت امتثال و داعويت امر غيرى بيش از فعل ذات مقدمه نيست يعنى اوسع و أسهل از داعويت امر نفسى است.
بنابراين طبق مبناى وجوب مقدمه موصله بالخصوص هر دوامر مقدار محركيتشان و مقدار مشقتشان به يك اندازه است و هيچ كدام در حيطه محركيت، با ديگرى فرقى ندارد و اوسع از آن نيست و بايد مقدمه و ذى المقدمه را با هم انجام دهد حال گفته مى شود كه امر نفسى يقيناً محركيت و داعويت قربى دارد و بحثى در آن نيست وليكن اگر بخواهد امر غيرى، منضما به محركيت امر نفسى، براى همان دو فعل داعى قرار بگيرد اين تحصيل حاصل و محال است يعنى كسى كه داعيش امر نفسى هست اگر بخواهد امر غيرى هم داعى او باشد اين معقول نيست چون نه غرض و ملاك زائدى در امر غيرى به جز مطلوب نفسى موجود است كه موجب شدت داعويت شود ـ مانند موارد تعلق دو أمر به يك فعل ـ و نه دائر محركيت آنها باهم فرق مى كند بنابر اين امر غيرى نه شدتى در محركيت مى آورد و نه محركيت اضافه اى ايجاد مى كند پس با قصد امر نفسى و محركيت و داعويت بالفعل آن ديگر امر غيرى نمى تواند محرك باشد.
اشكال به بيان فوق
ممكن است كسى بگويد امر غيرى نمى تواند منضماً محرك باشد اما مى تواند بدلا از امر نفسى و قصد توصل، محرك به فعل مقدمه باشد يعنى همچنان كه مى تواند داعى و غرض از انجام مقدمه، أصل توصل و امتثال امر نفسى باشد همچنين مى تواند داعى، بدون توجه به امر نفسى، امر غيرى باشد.
پس اين بيان تنها محركيت امر غيرى را منضماً با محركيت امر نفسى باطل مى كند نه بدلا از آن در صورتى كه ما مى خواهيم بگوييم امر غيرى براى مقربيت، صلاحيت ندارد حتى به تنهايى.
پاسخ اشكال
مى توان اين اشكال را با اضافه مقدمه اى در درجه اول رد كرد كه اگر أمر غيرى بخواهد مستقلاً قابليت محركيت داشته باشد چون متعلقش غير از أمر نفسى است ـ يعنى مقدمه است نه ذى المقدمه ـ لازمه اش اين است كه براى فعل مقدمه دو محركيت مستقل وجود داشته باشد ـ همچون موارد تعلق وجوب نفسى به مقدمه واجب ديگر ـ مثل نماز ظهر، كه مقدمه نماز عصر نيز مى باشد و باوجود ملاك مستقلى از براى محركيت امر غيرى به مقدمه، بايستى هر دو باهم و منضماً بتوانند محرك باشند و شدت محركيت شكل بگيرد با اين كه يقيناً چنين نيست و در صورت محركيت امر نفسى، امر غيرى ديگر صلاحيت از براى محركيت ندارد.
وجه دوم
كه بيان بهترى است اين است كه مقربيت و داعويت به معناى انجام فعل، از براى خواست مولا و مضاف به او است كه عنوان اطاعت و انقياد امر مولا را در بر دارد و ما در مقام اول گفتيم موضوع اطاعت و انقياد مولا تحقق موضوع ثواب انفعالى و عاطفى است يعنى جائى انقياد مولى است كه آن مطلوب نفسى مولا از نظر قصد و علم مكلف به خاطر او انجام گيرد و اين مستلزم آن است كه داعى حركت مكلف، امتثال موضوع ثواب انفعالى كه همان مطلوب نفسى است، باشد  پس بايد آن مطلوب، قصد و داعى قرار گيرد تا بشود آن را به خاطر مولى انجام داد و به او اضافه نمود و مقدمه، چنين موضوعيتى را ندارد تا بشود آن را به داعى امر غيرى انجام داده و به مولا اضافه كرد البته مقصود از مطلوب نفسى و موضوع ثواب انفعالى غرض اقصى نيست تا گفته شود ـ چنانچه مرحوم عراقى گفته است ـ كه ممكن است در خود واجب نفسى هم غرض نباشد بلكه مقصود، غرض و مطلوب مولى بما هو مولى است كه همان مطلوبى است كه مولا بر عهده مكلف قرار مى دهد پس داعى، قرار دادن مطلوب و امر نفسى است كه انقياد و اطاعت و اضافه شدن فعل به مولا و همچنين مقربيت را در آن ايجاد مى كند نه أمر غيرى .
وجه سوم
اين است كه همانگونه كه در مراد تكوينى غرض و داعى انسان از فعل مقدمه، رسيدن به ذى المقدمه و غرض و مراد نفسى است و مقدمه را براى خودش انجام نمى دهد امتثال اراده تشريعى مولى هم به معناى جايگزينى مكلف از عمل خود مولى و تحرك از اراده او است كه اگر بخواهد عمل را به خاطر مولى انجام دهد و اراده مولى را داعى خود قرار دهد، بايد قصد امتثال اراده نفسى را داشته باشد و غرضش انجام آن اراده باشد نه انجام متعلق اراده غيرى و اين بيان هم مانند بيان سابق وجدانى و صحيح است.
بنابراين مقربيت و داعويت أمر غيرى معقول نمى باشد و همواره قربى شدن مقدمه از طريق قصد توصل يعنى داعويت و قصد امتثال امر نفسى به ذى المقدمه است همانگونه كه محققين علماى اصول فرموده اند.