درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى
جلسه 56 / شنبه / 8 / 12 / 1388
در مقدمه بحث از مباحث الفاظ در علم اصول عرض كرديم چند جهت خوب است مورد توجه قرار بگيرد تا نحوه بحثهاى لفظى اصولى و شيوه اين بحثها و طبيعت و روش آنها و فرق آن با مباحث مشابه ديگرى كه در علوم ديگر ممكن است بحث شود مشخص شود.
جهت اوّل: يك بحث اين است كه در بخش اول علم اصول كه مباحث الفاظ است و بحث از اوامر و نواهى و مفاهيم عام و خاص و امثال اينها است دو نوع بحث است.
نوع اوّل در مباحث الفاظ:
يك نوع بحث از دلالات الفاظ و تشخيص معانى الفاظ عامى است كه در فقه مورد استناد قرار مى گيرد و سيال است يعنى عنصر مشترك در فقه است و ضابط مسئله اصولى بر آن منطبق است مانند بحث از مدلول صيغه امر و نهى و ادوات عموم و مقدمات حكمت و مفهوم جمله شرطيه و امثال آن است كه بحث لفظى اصلى و اساسى همين بحث ها مى باشد و عمده مباحث الفاظ اصول هم از اين قبيل بحثها مى باشد چه آن لفظ، ماده خاصى باشد مثل ادوات عموم و چه هيئت باشد مثل صيغه امر و نهى يا هيئت جمله شرطيه و همانگونه كه عرض كرديم اينها بحث هاى سيالى است و موضوعش مختص به يك باب فقهى نيست و فرق مى كند با بحث از مدلول كلمه و ماده خاص لغوى مثلا كلمه ( صعيد ) يا هر كلمه ديگرى كه آن بحث از لفظ خاصى است كه در فقه سيال نمى باشد.
نوع دوّم در مباحث الفاظ:
نوع ديگر از بحث در مباحث الفاظ، بحث از استلزامات عقلى است مانند بحث از اينكه آيا وجوب شئ، مستلزم وجوب مقدمه آن شئ است يا نه ؟ و نهى در عبادات مستلزم فساد است يا نيست و اجتماع امر و نهى بر دو عنوان در يك معنون ممكن است يا نيست ؟ و اين مباحث هم در ضمن بحث از مباحث الفاظ در علم اصول بحث شده است و سابقاً اين نوع مباحث اينگونه مطرح مى شد كه آنها نيز بحثهاى لفظى مى باشد يعنى در اينها هم، بحث از دلالت الفاظ است ولى نه دلالت مطابقى، بلكه دلالت التزامى، يعنى بحث مى كردند از اينكه آيا امر به شئ همچنانى كه دلالت بر وجوب نفسى آن شئ مى كند آيا دلالت التزامى بر وجوب مقدماتش هم دارد يا ندارد ؟ و آيا دلالت التزامى بر حرمت ضد عام يا خاصش دارد يا ندارد ؟ يعنى به عنوان مداليل التزامى اوامر يا نواهى، از آن بحث مى كردند و بر اساس اين تصور، آنها را هم ضمن مباحث الفاظ علم اصول قرار مى دادند و عنوان مسئله را هم بحث به همين شكل مطرح مى كردند كه ( هل يدل الأمر بالشيء على وجوب مقدماته ) و يا ( هل يدل الأمر بالشيء على حرمة ضده ) كه چنين طرحى از بحث به معناى بحث از دلالت التزامى لفظى
است ولى به تدريج توجه شد به اين كه اين برداشت دقيقى نيست و در اين مباحث بحث از دلالت نيست بلكه بحث ثبوتى و از ملازمه و يا امتناع است و اين كه آيا وجوب شيئى با وجوب مقدماتش ملازمه دارد يا ندارد ؟ و وجوب شيئى مستلزم حرمت ضد عام يا خاصش است يا نيست ؟ و آيا اجتماع امر و نهى در معنون واحد با دو عنوان ممتنع است يا نه ؟ پس بحث از دلالت نيست بلكه بحث از يك استلزام و ملازمه يا امتناع ثبوتى عقلى است.
پس اولا: طبيعت بحث عقلى نظرى و استلزامى است بحث از اينكه آيا دلالتى در لفظى پيدا مى شود يا نمى شود نيست تا بحث لفظى باشد و ثانياً: مخصوص به دلالات الفاظ نيست يعنى اگر وجوب شيئى به هر دليلى ثابت شود اگر چه دليل غير لفظى باشد مانند اجماع يا دليل عقلى، باز هم بحث مى شود كه آيا ضد خاص يا عامش حرام مى شود يا نه ؟ و مقدماتش واجب مى شود يا نه ؟
بنابر اين هم مورد بحث و موضوع آن أعم است و مخصوص به دليل لفظى و باب الفاظ نيست و هم طبيعت بحث طبيعت عقلى نظرى است و بحث از ملازمه يا امتناع ثبوتى است.
لذا اين بحث ها را در تقسيم بندى هاى جديد علم اصول كه ما هم در طبقه بندى و تقسيم بندى كه در ابتداى مباحث اصول عرض كرديم آورده ايم تحت عنوان مباحث استلزامات عقلى مطرح كرده اند. اگر چه اين استلزام، اگر ثابت شود دلالت التزامى هم از براى دليل لفظى يا عقلى شكل مى گيرد چه آن دلالت التزامى، بيّن يا غير بيّن باشد و تشكيل دلالت التزامى، يكى از آثار بحث هاى استلزامات عقلى است نه اينكه اصل آن بحث بحث از دلالت باشد و لذا بحث از دليل لفظى، دقتاً همان نوع اول از مباحث الفاظ است يعنى بحث از مدلول امر و نهى مادتاً يا صيغتاً و امثال آن اين نكته اول كه اين توضيح داده شد.
جهت دوّم: اين است كه اصوليون در مباحث الفاظ كه از دلالت و دليليت ادله لفظى بحث مى كنند بحثشان از چه جهتى است و چه فرقى با بحثهاى لغوى و ادبى دارد چون لغت و ادبيات هم از دلالات بحث مى كند مثلا از مواد امر و نهى صيغه و هيئتهاى امر و نهى و امثال آن بحث مى كند يا بعضاً بحثهايى كه فلاسفه يا مناطقه بحث مى كنند مشابه برخى از اين مباحث الفاظ است كه براى توضيح اين مطلب بايستى اينگونه مسئله را توضيح داد كه مباحث الفاظ اصوليون با مباحث اهل لغت، فرقهايى اساسى دارد فضلا از مباحث منطقى و يا فلسفى در باب لغت و علوم ادبيات كه بحث از معانى الفاظ و تشخيص آن معانى مى كنند.
محدوده بحث لغوى:
يعنى اينكه در فلان لغت فرض كنيد لغت عرب، فلان لفظ را براى چه مدلولى وضع كرده است و مدلول آن كدام مفهوم و معنايى است كه در ذهن تصور مى شود و اين رابطه لفظى، يك رابطه وضعى قراردادى است يعنى واضع آمده است و لفظ را براى آن وضع كرده است و لغوى مى آيد و آن مدلول را در هر لفظى مشخص مى كند و مى گويد مثلاً لفظ اسد، براى حيوان مفترس وضع شده است و لفظ انسان يا بشر براى حيوان ناطق است و تنها با همين رابطه دال و مدلولى وضعى، ميان لفظ و معنى كار دارد و آن را در آن لغت مشخص مى كند كه آن رابطه و دلالت در لغت ديگر نيست و لغت ديگر ممكن است اين لفظ را با يك معناى ديگر و مدلول ديگرى ربط داده باشد و به همين جهت، لغات هم با هم فرق مى كنند حال، مفهومى كه از لفظ در ذهن مى آيد يك مطابق خارجى هم دارد مثلا وقتى مى گوييم لفظ اسد براى نوعى از حيوان و انسان وضع شده است براى نوع ديگرى از حيوان، اين مفهومى كه از لفظ بر اساس آن دلالت لفظى به ذهن مى آيد مطابق خارجى هم دارد يعنى يك محكى در خارج دارد كه در علوم ادبيات و لغت، از آن محكى خارجى بحث نمى شود كه چيست مثلا كارى ندارد به اين كه اين حيوان چه خصوصياتى دارد مثلا چند سال عمر مى كند و از كدام دسته از جانداران است كه اينها بحثهاى علوم طبيعى است و همچنين بحث نمى كند كه اين موجود جوهر است يا عرض يا موجود فى نفسه يا فى غيره و امثال اينها كه اين هم بحث فلسفى است و ربطى به بحث لغوى ندارد زيرا بحث لفظى بحث از حاكى و دلالت لفظ بر معنى و مفهوم است نه بحث از محكى خارجى و حقيقت فيزيكى و علمى و يا فلسفى آن.
مباحث الفاظ در علم منطق:
در علم منطق هم ممكن است از مفهومى بحث شود مثلا در مورد مفهوم و ماهيت انسان بحث شود كه جنس و فصل آن چيست و چگونه مى توانيم تعريف حدى از آن مفهوم داشته باشيم و ماهيت آن حقيقتى كه نام آن را انسان گذاشته ايم مركب است و يا بسيط است و ذاتياتش در عالم ماهيات و يا در عالم وجود چيست، و يا اين كه اساساً مفاهيم چند گونه هستند و چگونه از خارج انتزاع مى شوند و يا در ذهن اختراع مى شوند و يا چقدر مطابق با خارج مى باشند كه اينها بحث هاى منطقى از حقايق خارجى و يا ماهيات، أعم از ذهن و خارج و يا وجود ذهنى است كه ربطى به باب دلالت لفظ بر معنا ندارد بلكه بحث از ذات معانى است چه لفظى در كار باشد و يا نباشد. در صورتى كه بحثهاى لغوى تنها در ارتباط با دلالت لفظ و ارتباط آن با معنا در ذهن است و بدين ترتيب مشخص مى شود كه بحث هاى منطق ربطى به بحث هاى لفظى ندارد اگر چه از تصور و تصديق بحث كند. بنابراين كليه اين بحث ها خارج از بحث هاى هم اصولى و هم لغوى است چون اصولى هم در مباحث الفاظ، از محدوده دلالتهاى آنها و مدلولات بماهى مدلولات بحث مى كند همانند لغوى ولى فرق آن با بحث هاى لغوى و ادبى در دو جهت است:
فرق اصولى و لغوى در مباحث الفاظ:
فرق اوّل: از نظر نوع ألفاظ است كه بحث كرديم و گفتيم لغوى از مداليل هر لفظى در آن لغت بحث مى كند چه لفظ عام ، و چه خاص باشد ولى اصولى نمى خواهد از همه آن الفاظ بحث كند و تنها الفاظى را كه در فقه به طور سيال مورد نياز است و در قياس استنباطى كه فقيه در ابواب مختلف فقهى تشكيل مى دهد و آن را لازم دارد بحث مى كند مانند امر و نهى و عام و خاص و نسب تامّه و ناقصه، ادوات انشاء و اخبار و امثال آنها، زيرا ضابط مسأله اصولى، قواعد و عناصر مشترك و سيال در فقه است بنابراين يك فرق اساسى، فرق موضوعى است كه دايره بحثهاى لفظى در علم اصول مخصوص به چنين الفاظى است چه آنها مواد باشد و چه هيئات.
فرق دوّم: كه فرق محتوايى است اين است كه بحثهاى لفظى ادبا و لغويون، بيشتر تشخيص معنا كه آن هم غالباً معناى مستعملٌ فيه يا حتى مجازى است در صورتى كه اصولى در دلالات الفاظ بر معانى دقيق شده، كه مى توان آن را به سه گونه بحث تقسيم كرد:
اقسام سه گانه بحث اصولى در دلالت الفاظ در معانى:
نوع اوّل بحث: از آنها شبيه همان بحثهاى لغوى و يا ادبى است كه در آن، اصل معنا و مدلول لفظى را كشف مى كند كه فلان لفظ مثلا در لغت، براى چه معنائى وضع شده است و در اينجا هم معناى موضوع له را مشخص مى كند نه معناى مستعمل فيه را، كه ممكن است غير معناى اصلى و حقيقى باشد يعنى هم معناى حقيقى را از مجازى تشخيص مى دهد و هم دائره و حدود معنا را مشخص مى سازد زيرا بعضى وقتها بحث در اصل مدلول لفظ نيست بلكه در دائره و حدودش است كه آيا مطلق و عام است و فلان مورد را شامل است يا نه ؟ و آيا مثلا زمان در مدلول فلان ماده و يا هيئت اخذ شده است يا نه ؟ توجه به نكات اضافى بسيار دقيق كه نوعاً در بحثهاى ادبى و لغوى نيست وجه افتراق اين نوع اول با بحث هاى ادبى و لغوى است اما در اينكه از تشخيص معنا بحث مى كند شبيه بحثهاى ادبى و لغوى است مانند بحث از اينكه امر دال بر وجوب است يا نيست و نهى دال بر حرمت است يا نيست كه به اين نوع اول بحث هاى لفظى اكتشافى مى گوييم.
نوع دوّم بحث: بحث هاى لفظى اصولى، بحث از منشأ و مبناى دلالت است و از آن به بحث هاى مبنايى دلالت لفظى تعبير مى كنيم و آن در جائى است كه لفظ، دلالتش بر معنا مشخص و ثابت است مثلا صيغه امر مسلم است كه دال بر وجوب است و اصول، در اصل دلالت بحثى ندارد ليكن مبناى اين دلالت را مورد بحث قرار مى دهد و اينكه صيغه امر كه دلالت بر وجوب دارد از چه نوع دلالت و از چه باب است ؟ آيا از باب اين كه براى خصوص طلب وجوبى وضع شده است تا دلالت لفظى وضعى بر وجوب بشود كه آثارى دارد، يا نه دلالت صيغه امر بر طلب وجوبى، از باب وضع نيست ؟ زيرا كه صيغه امر در لغت براى جامع طلب أعم از استحبابى يا وجوبى وضع شده است و اين كه دلالت بر وجوب مى كند بر اساس اطلاق و مقدمات حكمت است و جايى كه آن مقدمات حكمت باشد صيغه امر افاده وجوب كرده و ظهور در وجوب پيدا مى كند پس مبناى اين دلالت، دلالت وضعى نيست بلكه دلالت اطلاقى است كه آثارش با دلالت وضعى فرق مى كند و يا اينكه اصلا اين دلالت از باب حكم عقل است كه در جايى كه مولى امر بكند و ترخيصى در ترك ندهد عقل انتزاع وجوب مى كند پس مبناى اين ظهور يا اين دلالت، حكم عقل است كه آثار آن با هر دو مبناى گذشته فرق خواهد كرد.
ما اينگونه بحث را در ادبيات صرف و نحو و لغت نمى بينيم يا مثلا در دلالت جمله شرطيه بر مفهوم، بحث مى شود كه اين دلالت بر چه اساسى است آيا اين هيئت جمله شرطيه، براى مفهوم و انتفاء طبيعى جزاء در صورت انتفا شرط، وضع شده است پس اگر در جايى جمله شرطيه استعمال شود و مفهوم نداشته باشد مجاز لازم مى آيد ؟ يا آن كه دلالت جمله شرطيه بر مفهوم و انتفاء طبيعى جزا به اطلاق و مقدمات حكمت است كه مرحوم ميرزا (رحمه الله) ادّعا كرده اند و از آن به اطلاق ( واوى ) و ( اوى ) تعبير كرده اند اين هم نوع و گونه دوم از مباحث الفاظ در نزد اصوليون كه فرق اين گونه با مباحث لغوى و ادبى بسيار روشن است.
نوع سوّم بحث: كه از بحث هاى لغوى دورتر است و شبيه بحثهاى فلسفى و منطقى است بحث هاى تحليلى لفظى است كه مى شود از آن به فلسفه لغت تعبير كرد و آن اينكه، اصلا بحث از اصل دلالت و يا مبناى آن نمى شود مدلول و دلالت و منشأ و مبناى آن كلا مشخص است بلكه در رابطه با حقيقت مدلول لفظى بماهو مدلول و فرق آن با مداليل الفاظ مرادف و يا مشابه ديگر، بحث مى شود و يا به عبارت ديگر از انواع مداليل الفاظ ثبوتاً و تحليل آنها بحث مى شود كه قبلا فرق ميان معناى اسماء با حروف و يا هيئات چيست را بيان كرديم و اين كه چرا نمى توانيم حروف را به جاى اسمائى كه هم معناى آنها هستند بكار بگيريم مثلا مى گوئيم ( على ) براى استعلاء است ( في ) براى ظرفيت است ( من ) براى ابتداء است ليكن نمى توانيم مرادف هر يك را به جاى آن بكار گيريم ( زيد استعلاء السطح ) همانگونه كه مى گوئيم ( زيد على السطح ) و اين تحليلش چيست و يا اين كه فرق هيئت تامه با ناقصه در چيست ؟ و چرا ( زيد قائم ) تامه است و ( زيد القائم ) ناقصه است و اين دو نسبت چه فرق مفهومى با هم دارند و فرق ميان جمله انشائى و اخبارى در چه قسمت و خصوصيت ذهنى معناست كه يكى انشائى مى شود و ديگرى اخبارى ؟ و بحث هاى تحليلى ديگرى كه چون اين بحث ها مربوط به اصل دلالت لفظ نيست بلكه بحث از فوارق تحليلى و ذاتى مداليل و معانى فى نفسه هستند اين قبيل بحث هاى لفظى تحليلى مخصوص به لغت و زبان عرب و يا لغت خاص نيست بلكه بحث هاى عامى است كه در همه لغات است يعنى فرق تحليلى معانى اسمى از معانى حرفى و نسب تامه از نسب ناقصه و جمله فعليه از جمله اسميه و يا جمله انشائيه و جمله خبريه مخصوص به لغت معينى نبوده و در همه لغات جارى است زيرا فرقهاى تحليلى در ذات معانى با قطع نظر از لفظى كه براى آن وضع شده است مى باشد و لذا عرض كرديم شبيه بحث هاى منطقى و يا فلسفى است.
ليكن در رابطه با مداليل الفاظ در مطلق لغات است نه در رابطه با وجود خارجى و يا ذهنى موجود است و حقايق و يا كيفيت ادركات و مدركات كه بحث هاى فلسفى و يا منطقى است البته اخيراً اين گونه بحث هاى تحليلى نيز در رشته هاى ادبى دانشگاهى نيز به طور بسيار محدود شروع شده است كه فعلا مجال پرداخت به آن نيست البته اين مباحث لفظى تحليلى نزد اصوليون باز هم در رابطه با دلالاتى است كه در ابواب مختلف فقهى سيال است و آثارى بر آن بار مى شود مثلا در بحث تحليلى فرق ميان معانى حروف و هيئات و معانى اسمى اين را اثر بار كرده اند كه اگر گفته شود معانى حرفى و هيئات جزئى هستند كه يكى از فرقهاى ذكر شده همين است در باب جمله شرطيه كه جزايش صيغه امر و يا نهى است شرط رجوع به مدلول هيئت نمى كند چون مدلول هيئت امر جزئى است و نمى تواند مشروط و مقيد به قيدى بشود چون معناى جزئى قابل مقيد شدن نيست پس بايستى شرط و قيد راجع به جزء باشد پس واجب مشروط از آن استفاده نمى شود و آثار ديگرى كه در بحث هاى آينده به آن اشاره خواهد شد.
بنابراين سه نوع و سه گونه بحث لفظى اصولى در پيش است كه مباحث الفاظ اصولى را تشكيل مى دهد و با مباحث لغوى و ادبى از نظر طبيعت و ماهيت هم، فرقهاى بسيار مهم و دقيقى دارد كه نبايد خيال شود مباحث الفاظ در اصول همانند بحثهاى ادبى و لغوى، تنها در پى كشف و تشخيص معناست آن هم به سبك غير دقيق متداول در مباحث لغويون.