درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى
جلسه 90 / سه شنبه / 21 / 2 / 1389
نوع پنجم از جمله هاى خبريه:
نوع پنجم از جمله هاى اسميه يا خبرى جمله شرطيه بود كه جمله اى است كه از دو جمله تامه تشكيل شده است جمله شرط و جمله جزاء (إذا طلعت الشمس فالنهار موجودٌ) كه (طلعت الشمس) يك جمله تامه است و (النهار موجود) هم جمله ديگرى است و در دو طرف اين جمله دو نسبت تامه قرار گرفته است و نمى توانيم آن را برداريم و جايش نسبت ناقصه بگذاريم مثلا جاى (إذا طلعت الشمس) بگوييم (طلوع الشمس) كه خود دليل و برهان است بر آن نكته اى كه در بحث با مرحوم آقاى خويى داشتيم و گفتيم ايشان فرق ميان نسبتهاى تامه و ناقصه را برگشت مى دادند به قصد اخبار و قصد انشاء كه مدلول جدى بود و ما آنجا گفتيم كه قصد اخبار و انشاء مدلول جدى است ربطى به مدلول و معناى هيئت هاى تامه و هيئت هاى ناقصه ندارد لذا در اينجا كه نسبت به جمله شرط قصد اخبار در كار نيست باز هم نمى شود جاى آن هيئت ناقصه به كار گرفته شود يعنى وقتى مى گوييم (إن جائك زيدٌ) نمى خواهيم بگوييم زيد آمد و قصد اخبار نداريم و شايد هم اصلا هيچ وقت نيايد ليكن در عين حال جمله شرط بايد نسبت تامه باشد و اين يكى از ادله و شواهد بر اين است كه نسبت تامه با نسبت ناقصه در مدلول تصورى هم با يكديگر فرق دارند و فرق آنها مربوط به مدلول تصديقى نمى باشد در جمله شرطيه حداقل سه نسبت داريم دو نسبت كه در دو جمله شرط و جزاء است و نسبت تامه به خود شرطيه كه تعليق جمله جزاء بر جمله شرط است و اين تقدير و توقف، نسبت تامه است چون در عالم خارج نيست بلكه در عالم ذهن ميان آن دو نسبت تامه شرط و جزاء است و به تعبير ديگر فعاليت هايى است كه در عالم ذهن ميان مفاهيم بلحاظ محكى خارجى آنها شكل مى گيرد و اسم اين فعاليت ها را نسبت هاى تامه گذاشتيم چون در ذهن قائم به اطرافش بوده و لذا موطنش هم ذهن است.
در اين نوع جمله بحث هايى است كه عمدتاً در بحث مفهوم شرط ذكر مى شود زيرا كه دلالت جمله شرطيه بر مفهوم، بر همين بحث ها متوقف است و اين بحث ها نكاتى است كه مربوط به تشخيص و تحليل دقيق مدلول هر كدام از سه نسبت تامه يعنى دو جمله شرط و جزاء و ادوات شرط يا هيئت شرطيت مى شود.
يك بحث اين است كه ادوات شرط دال بر چه معنايى است يا اين نسبت تامه سوم چه نوع نسبتى است آيا مفادش توقف و تعليق جمله جزاء بر صدق جمله شرط است كه اگر اينگونه باشد دال بر عليت و يا ملازمه خواهد بود مثلا مى خواهد بگويد كه ميان وجود نهار و طلوع آفتاب ملازمه است كه از همين تعليق و توقف خواسته اند عليت را استفاده كنند و با اجراى اطلاق در عليت، انحصاريت علت را هم استفاده كنند و در نتيجه مفهوم بگيرند كه اگر شرط علت منحصر طبيعى جزاء باشد پس با انتفاء آن طبيعى و كلى، حكم منتفى مى شود كه همان مفهوم است.
اين تحليل يك اثر ديگر هم دارد و آن اينكه اگر مفاد شرطيه يا ادوات شرط، ملازمه و تعليق باشد جمله شرطيه هميشه جمله اخبارى خواهد بود چون تلازم و توقف ميان صدق دو جمله مدلول اخبارى است و انشائى نيست خواه جمله جزاء خبرى باشد يا انشائى پس نمى توانيم جمله شرطيه را به اخبارى و انشائى تفسيم كنيم و يا به تعبير ديگر طبق اين تحليل مدلول تصديقى در جمله شرطيه، اخبار و ابراز همين ملازمه و توقف است يعنى خود شرطيه است نه به ازاء جمله جزاء يا شرط يعنى متكلم وقتى مى گويد (إن جائك زيدٌ فأكرمه) قصد اخبار از اين تعليق را دارد اما اگر تحليل ديگرى را در جمله شرطيه قائل بشويم كه مرحوم محقق اصفهانى (رحمه الله) قائل شده اند و مورد بحث و نقادى اصوليون قرار گرفته است و خواهد آمد و معناى شرطيه تغيير كرده و نتائج ذكر شده نيز تغيير مى كند.
نظر محقق اصفهانى (رحمه الله):
ايشان مى گويد جمله شرطيه نه دلالت بر عليت دارد و نه بر تعليق و نه توقف كه اينها از جمله شرطيه استفاده نمى شود بلكه ادوات شرط فقط براى دلالت بر فرض و تقدير وضع شده اند و جمله جزاء را به فرض و تقدير تحقق جمله شرط مقيد مى كند مثلاً وقتى مى گويد (إن جائك زيدٌ فأكرمه) گفته است كه در فرض مجىء زيد وجوب اكرام قرار مى دهم و نه در همه فروض و حالات كه لازمه اين بيان آن است كه:
اولاً ـ مدلول تصديقى در جمله به ازاء جمله جزاء باشد نه خود شرطيت و تعليق.
و ثانياً ـ جمله شرطيه دلالت بر مفهوم نداشته باشد چون شرط، قيد مفاد جزاء است كه شخص حكم مجعول در اين فرض است و ديگر اطلاق در آن جارى نمى شود تا طبيعى حكم منتفى شود چون در صورتى اطلاق جارى مى شود كه جمله جزاء، طرف نسبت تامه و مدلول تصديقى ديگرى قرار گيرد.
و ثالثاً ـ جمله شرطيه اگر جزائش انشائى باشد جمله انشائى خواهد بود زيرا كه مدلول تصديقى جمله جزاء است نه خود شرطيه پس ميزان هميشه به ازاء جمله جزاء است و از آنجا كه اين نكات و بحث هاى تحليلى به طور مبسوط در بحث مفهوم شرط خواهد آمد ما از تكرار بحث در اينجا صرف نظر مى كنيم و بدين ترتيب بحث از هيئت ها تمام مى شود يعنى بعد از بحث حروف، ما وارد مدلول هيئت ها شديم و هيئت ها را تقسيم كرديم اول به ناقص و تام بعد هيئت هاى تام را به انشائى و اخبارى و انشائى را هم اقسامش را ذكر كرديم و اخبارى را هم در پنج قسم مطرح كرديم و بحث از هيئت هاى افرادى مى ماند كه هيئت هاى فعل است و هيئت مشتقات و هيئت مصدر است و هيئت فعل ماضى و مضارع را در جمله خبرى بحث كرديم و هيئت فعل امر را هم اشاره كرده و گفتيم كه تفسيرش در بحث أوامر مى آيد و لذا در اينجا واردش نمى شويم و هيئت هاى افرادى مصدر و مشتقات را نيز در بحث مشتق بحث خواهيم كرد اگرچه در تقريرات دو قسمت شده و بحث از بساطت و تركيبش در بحث هاى تحليلى آمده و بحث از وضع مشتق براى أعم يا خصوص متلبس به مبدأ در بحث هاى تشخيص و تحديد معنا آمده است ليكن چون اصوليون همه آنها را در يك جا بحث كرده اند ما نيز همه را در بحث مشتق ذكر خواهيم كرد البته مرحوم شهيد صدر در اينجا وارد بحث هاى تفصيلى و تحليل هاى در رابطه با اقسام هيئت هاى تركيبى ناقص و فرق آنها با حروف شده اند و مطالبى را در رابطه با هيئت هاى تركيبى ناقص مانند اضافه و هيئت وصف و موصوف و فرق اينها باهم و حروفى كه گفته مى شود اضافه به تقدير حروف جر بر مى گردد بيان كرده اند كه ما از ورود در آنها نيز صرف نظر مى كنيم و فضلا را به آنچه در تقريرات آمده است ارجاع مى دهيم و از مجموع مباحث تحليلى سه مبحث مى ماند يكى بحث از اسماء مبهمه است كه مانند حروف و هيئات گفته شده معانى شان خاص يا نسبى مى باشد و از نوع وضع عام و موضوع له خاص هستند يعنى در شخص مشار اليه و يا مرجع ضمير استعمال مى شوند و نه در كل آنها و بحث ديگر در كيفيت وضع حروف و هيئات و اسماء مبهمه است و بحث سوم هم ثمره اين بحث است.