درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى ـ جلسه 447 ـ سه شنبه 1393/1/19
بسم الله الرحمن الرحيم
قبلاً عرض شد كه لازم است در رابطه با امكان و اجتماع أمر و نهى در دو مساله بحث شود و اين دو مساله در محل نزاع است.
مسأله اول: امكان اجتماع امر به صرف وجود و نهى از فرد مى باشد مثل (صل) و (لا تصل فى الحمام) است كه آيا مى شود مولا به جامعى به نحو صرف وجود امر كند و از حصه اى از آن جامع نهى كند و آيا اجتماع اين موارد جائز است يا ممتنع؟ روش بحث اين است كه ببينيم آيا بيانات امتناع در اين جا جارى است يا خير.
بيان اول مربوط بود به شرطيت قدرت بر امتثال كه گفتيم مكلف در (صل) و (لا تصل) بر امتثال آنها قدرت ندارد و بيان دوم اين بود كه محركيت ـ كه قوام امر و نهى است ـ هم به فعل و هم به ترك ممكن نيست و قابل جمع نيستند چون كه دو محركيت با يكديگر متضاد هستند.
در اينجا اين دو بيان فوق جارى نيست چون امر به صرف وجود به نحو بدل خورده است يعنى يكى از افراد صلاه را مى خواهد نه همه افراد را و حصص و افراد ، خارج از امر است و چون يكى از اين افراد صرف وجود ماموربه است مكلف مى تواند هم نهى را امتثال كرده و مقيد و فرد منهى عنه را ترك كند و هم امر را و صلاه در غير حمام به جا آورد و در عين حال اگر فرد منهى عنه را انجام داد قهراً جامع مامور به هم انجام مى گيرد ليكن ملزم به اين نبوده است ولى امتثال امر هم انجام مى گيرد پس از ناحيه قدرت جمع بين امر به جامع و نهى از حصه مشكلى ندارد و از حيث محركيت نيز همين طور مكلف مى تواند به جامع بعث شده و از حصه زجر شود.
أما بيان سوم مربوط به مبادى امر و نهى بود كه در عالم مبادى ـ كه قبل از مرحله جعل است ـ اجتماع ضدين لازم مى آيد يعنى در مثل (صل) و (لا تصل) در يك معروض بالذات يا بالعرض و بر يك عنوان حب و بغض تامه و مفسده تامه مجتمع مى شد و اين مبادى امور حقيقى هستند و امور حقيقى ضدين مى باشند; حب ضد بغض است و مصلحت تامه با مفسده تامه بر يك عنوان و معروض قابل جمع نيست.
ابتداء گفته مى شود اين بيان هم در اين جا جارى نيست چون فرض اين است كه متعلق امر با متعلق نهى تفاوت دارد; متعلق امر جامع صلاه است و متعلق و معروض نهى صلاه مقيد است و صورت ذهنى مقيد غير از صورت ذهنى مطلق است و اين ها در عالم مفاهيم دو تا صورت متباين با هم ديگر هستند بله در عالم صدق عموم و خصوص مى باشند پس دوتا معروض بالذات و دو تا متعلق هستند و اجتماع حب و بغض بر يك صورت ذهنى لازم نمى آيد بلكه بر يك صورت ذهنى حب تعلق مى گيرد و بر عنوان و صورت ديگرى بغض و اجتماع مفسده و مصلحت غالبه هم در يك عنوان لازم نمى آيد تا محال باشد بلكه مصلحت در جامع است و مفسده در مقيد و فرد و چون كه تزاحم در مقام منتهى هم پيش نمى آيد كسر و انكسار هم نمى شود و مكلف مى تواند هم مصلحت را حفظ نمايد و هم مفسده را ترك كند از راه انجام دادن جامع در فرد ديگر پس برهان سوم كه به لحاظ مبادى امر بود و مى گفت اجتماع ضدين نسبت به آنها لازم مى آيد در اينجا لازم نمى آيد.
در مقابل اين مطلب وجوه و بياناتى براى اثبات امتناع ذكر شده است كه شهيد صدر(رحمه الله)برخى از آنها را بيان كرده است و برخى در كلمات ديگران موجود است و مجموعا چهار وجه براى اثبات امتناع قابل ذكر است و در هر وجهى از اين چهار وجه سعى شده است كه اثبات شود چنين امر و نهيى مستلزم اجتماع ضدين است يا در معروض بالعرض يا در معروض بالذات يا بالمطابقه و يا بالملازمه .
1 ـ وجه اول مى خواهد اجتماع ضدين را به لحاظ معروض بالذات ثابت كند و اين كه مستلزم اجتماع حب و بغض در يك متعلق است و حاصل آن اين است كه وقتى مقيد و فرد منهى عنه باشد معنايش آن است كه مبادى نهى يعنى مبغوضيت به اين فرد يا حصه تعلق گرفته است و تعلق بغض و نهى به مقيد مستلزم تعلق بغض ضمنى به جامعى است كه در ضمن مقيد است زيرا كه مقيد مركب از جامع و تقيد به قيد است و بغض به اين دو چيز خورده و مجموع، مبغوض است پس هر جامع هم كه در آن است مبغوض است البته با بغض ضمنى و بغض ضمنى هم ضد حب استقلالى است و اين گونه نيست كه حب و بغض استقلالين فقط ضد باشند همچنانكه در عكسش اگر جائى نهى به جامع بخورد و امر به مقيد بخورد مى گوئيم اين محال است مثلا اگر صلاه در مسجد واجب باشد مطلق صلاة مبغوض باشد اين ها با هم جمع نمى شود چون كه جامع صلاه هم مبغوض استقلالى و هم محبوب ضمنى خواهد شد عكس آن نيز همين گونه است يعنى همان طور كه حب ضمنى با بغض استقلالى جمع نمى شود بغض ضمنى هم با حب استقلالى جمع نمى شود و ضمنيت يا استقلاليت دخلى در تضاد ميان دو صفت حب و بغض ندارد; اين بيان تمام نيست و شهيد صدر(رحمه الله)(1)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. بحوث فى علم الاصول، ج3، ص28.
جواب براى آن مطرح كرده است .
جواب اول: قياس بغض به حب، مع الفارق است حب مركب يا مقيد مستلزم حب همه اجزاء است و به عبارت ديگر حب مجموع مستلزم حب جميع هم هست زيرا اگر كسى مجموع را خواست اجزا را هم وقتى مستقلاً تصور مى كند مى خواهد چون كه مجموع متوقف بر تحقق جميع الاجزاء است ولى در بغض اين گونه نيست اگر كسى مجموع را بغض داشت يك جزء را وقتى مستقلاً تصور مى كند بغض ندارد زيرا كه ترك مجموع متوقف نيست بر ترك جميع الاجزاء بلكه با ترك يك جزء حاصل مى شود و لذا بغض ضمنى به اجزاء مقيد يا مركب نداريم و الا خلف است و معنايش اين است كه اگر جزيى ديگر هم نباشد يك جزء مبغوض است و اين بيش از بغض مجموع است و نكته اش آن است كه عرض شد در بغض، ترك مجموع و مركب مطلوب است نه ترك هر جزء و ترك آن به ترك احدالاجزا است نه جميع الاجزاء به خلاف حب مجموع كه فعل محبوب متوقف است بر فعل جميع الاجزا و تا همه نيايد محبوب شكل نمى گيرد ولذا اگر هر جزء به تنهايى تصور شود بازهم مطلوب و محبوب است كه با اجزاء ديگر همه انجام شود و اين همان سرايت حب مجموع ضمناً به هر جزء است پس اصل سرايت بغض از مجموع به تك تك اجزا مجموع غلط است يعنى وقتى يك جزء را تنها لحاظ مى كنى مبغوض نيست، صلاة به تنهائى مبغوض نيست و الا بغض جميع مى شود نه بغض مجموع و اين خلف است.
حاصل اين كه در جواب اول ايشان در حقيقت اصل سرايت و وجود بغض ضمنى به اجزاء مركب را انكار مى كند به خلاف امر و حب به مقيد يا مركب كه در طرف حب و اراده، شوق و اراده مجموع مستلزم اراده و شوق ضمنى به جميع الاجزاء است و هر جزئى را هم مطلقا مى خواهد يعنى هر كدام را به تنهائى نگاه كنى آن را هم مى خواهد ولو ضمنا و علتش اين است كه فعل مجموع متوقف بر فعل جميع است ليكن اين در طرف بغض و كراهت صادق نيست ولذا اصلا بغض ضمنى متعلق به جامع صلاه نداريم و تنها بغض استقلالى به مقيد و صلاه در حمام است و حتى در جايى كه جزء ديگر مركب موجود باشد بازهم بغض به جزء باقيمانده تعلق نمى گيرد بلكه بازهم بغض به مجموع است و از آن به جزء سرايت نمى كند و تصوير بغض هر جزء مشروط به تحقق اجزاء ديگر هم صحيح نيست زيرا كه مستلزم بغض جميع در فرض تحقق همه اجزاء است پس اصل سرايت بغض از مجموع به تك تك اجزاء يا صحيح نمى باشد تا غائله اجتماع حب و بغض در جامع شكل گيرد، چرا بغض ضمنى به معناى اين كه وقتى ذهن مقيد يا مركب را تصور مى كند آن را مبغوض مى بيند و قهراً ذات طبيعت و جامع نيز در آن مجموع مى باشد صحيح است ليكن اين به معناى همان عروض مبغوض مقيد يا مركب است كه مجموع است نه جامع و مطلق پس اجتماع حب و بغض بر يك معروض بالذات شكل نمى گيرد بلكه معروض بالذات حب عنوان جامع به نحو صرف الوجود بدلى است و معروض بغض مقيد يا مركب است كه دو صورت ذهنى و دو معروض بالذات با يكديگر متباين مى باشند.
جواب دوم: فرضا اگر كه بغض ضمنى هم باشد اين بغض ضمنى با حب استقلالى كه به جامع خورده است تضادى ندارد چون تضاد بين حب و بغض بر يك متعلق تضاد ذاتى نيست بلكه به جهت اقتضائاتشان هست چون حب اقتضاى خواستن و ايجاد آن شى را دارد و بغض اقتضاى نخواستن و ترك آن را دارد و اگر اين دو اقتضا در حب و بغض نبود اينكه بر يك متعلق جمع شوند اشكال نداشت و به لحاظ اين اقتضا و محركيت حب به طرف متعلقش و زاجريت بغض از متعلقش است كه با هم تنافى دارند و اگر اين اقتضا نبود تضاد از بين مى رفت و اين وجدانى است حال در اين جا چون اقتضاى بغض ضمنى نمى تواند بيش از اقتضاء بغض استقلالى به مركب باشد پس وجود چنين بغضى اقتضا ترك آن جزء را ندارد تا با حب استقلالى آن جزء تضاد داشته باشد بلكه تنها اقتضا دارد ترك آن جزء را در صورت تحقق ساير اجزاء، كه چنين اقتضاء مشروطى با حب جامع به نحو صرف الوجود منافات ندارد.
بنابراين هيچگونه تضادى ميان مبادى امر و نهى نسبت به معروض بالذات و صورت ذهنى جامع به نحو صرف الوجود و فرد يا حصه مقيده از آن لازم نمى آيد و در اين مرحله يعنى عالم نفس آمر و معروض بالذات امر و نهى اجتماع ضدين شكل نمى گيرد بلكه آن صورت ذهنى كه متعلق و معروض بالذات محبوبيت و مبادى امر است جامع به نحو صرف الوجود است و آنچه كه متعلق بالذات مبغوضيت و مبادى نهى است صورت ذهنى مقيد است كه مباين است با جامع و وجود جامع در ضمن مقيد يا اصلاً متعلق مبغوضيت ضمنى نيست يا اگر هم باشد تضادى در اقتضاء با حب جامع ندارد.