درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى ـ جلسه 600 ـ يكشنبه 1394/11/11
بسم الله الرحمن الرحيم
بحث در مسلك مرحوم شيخ(رحمه الله)([1]) بود و گفتيم كه طبق اين مسلك وقتى مخصص عام را تخصيص مى زند اين تخصيص به مدلول استعمالى بر مى گردد و معلوم مى شود مراد استعمالى از (اكرم كل عالم) غير از نحوى از علماء بوده است و اين جا بر مرحوم شيخ(رحمه الله)اشكال شد كه چرا عام در تمام الباقى حجت باشد با اين كه تمام الباقى با بعض الباقى همه نسبت به عام معانى مجازى هستند.
شهيد صدر(رحمه الله)([2]) سعى كردند اين اشكال را از اين راه پاسخ دهند كه اين مجاز با مجازهاى ديگر فرق مى كند و ظهور عام در عدم استعمال در خاص غير از ظهور عام در عدم استعمال در معناى مجازى مباين است ظهور عام در نفى اراده خاص يك ظهور نيست بلكه به عدد افراد تحت عام ظهورات و عمومات است و انحلالى است و در حقيقت برگشت به ظهور در استثناء و عدم اخراج آن فرد است چون دلالت عام بر فرد فرد طبيعت است و عام نسبت به افرادش مثل «كل» نسبت به اجزائش است و لفظ عام داراى صلاحيت است براى اخطار اين معنى نسبت به افراد ولى ظاهر حال اين است كه به همه افراد قصد اخطار دارد و وقتى يك صنف را بيرون كرد مجازيت در بيرون كردن آن است نه عدم خروج الباقى پس وقتى مخصص آمد مى فهميم ظهور اين عام در شمول براى آن فرد به هم خورده است ولى ظهور عام در شمول افراد ديگر كه هر كدام مستقل از ديگرى است سر جاى خودش باقى است در اين جا نسبت به اين تحليل دو اشكال به ذهن مى رسد.
اشكال اول: اين كه كسى بگويد كه درست است كه دلالت عام و «كل» بر افراد خودش هم هست ولى اين دلالت تضمنى است يعنى دلالت بر جزئى كه مقيد به «كل» است و ضمن آن است نه مستقلا بدون اراده كلى، يعنى لفظ عام صلاحيت اخطار آن باقى را ـ كه افراد عام است ـ دارد ولى اين صلاحيت صلاحيت اخطار الباقى ضمن عام است و درست است كه از نظر تطبيق اين دو اقل و اكثر هستند ولى اين به لحاظ تطبيق خارجى است أما به لحاظ تصور ذهنى، صورت ذهنى جزء ضمن «كل» غير از صورت ذهنى جزء مستقل است و اينها دو تصور ذهنى متباين هستند و عام، تصورات از افرادش نيست يعنى يك وقت هر فرد را مستقلا تصور مى كند كه ظهورات انحلالى خواهند بود و اگر يكى از آن افراد مراد نباشد چرا بقيه مراد نباشد ولى اين جا اجزاء را در ضمن يك تصور ذهنى واحد مى آورد و يك صورت ذهنى از عام است كه افراد هم در ضمنش ديده مى شوند و افراد با قيد ضمنيت هستند و اين با اراده الباقى دو صورت ذهنى است كه در عالم مفاهيم و معانى اين ها دو مفهوم و دو معناى متباين از همديگر هستند پس عام فاقد صلاحيت براى افاده باقى بدون «كل» است و همه باقى بدون عموم غير از همه باقى ضمن عموم است و لفظ عام وضع شده است براى تصور افراد به شكل اجزاء مفهوم واحد به نحو ضمنيت نه استقلاليت و شما مى خواهيد بگوئيد بعد از مخصص، عام استعمال شده در الباقى نه به صورت ضمنى بلكه به صورت استقلالى و اين تصور با تصور قبلى مباين است و مثل استعمال كلمه در معناى مباين است و بر خلاف ظهور وحدانى عام است.
اشكال دوم: اين كه ما در اين جا مى خواهيم خاص را قرينه بگيريم بر اراده خصوص از عام با اين كه باب عموم باب تعدد دال و مدلول است و وقتى مى گوئيم (اكرم كل عالم) از مجموع دو لفظ عموم استفاده مى شود زيرا يك «كل» داريم كه دال بر بسيط استيعاب و عموم است و يك مدخول «كل» داريم كه مضاف اليه است مثل (عالم) چون استيعاب مستوعب مى خواهد و از جمع بين اين ها به نحو تعدد دال و مدلول عموم مى فهميم نه اين كه يك لفظ براى عموم افراد خودش وضع شده باشد و مثل (بيت) نيست كه بر اجزائش دلالت مى كند ولذا در تعريف عموم هم گفتيم كه عام دلالت بر استيعاب افراد مفهوم ديگرى است كه مدخول عام است حال كه استفاده عموم به نحو تعدد دال و مدلول است مخصصى كه آمده و مى خواهيد آن را قرينه بر مجازيت قرار بدهيد، نسبت به كدام يك از اين دو دال قرينه است؟ آيا مى خواهيد مفهوم استيعاب را به هم بزنيد؟ يا مفهوم مدخول را كه دال بر طبيعت است؟ و يا مفهوم مركب را ؟.
اما اگر بخواهيد معناى مركب را عوض كنيد قبلا عرض شد كه مركب تجميع دلالات است و وضع يا دلالت جديدى در آن موجود نيست تا اين كه بگوئيم معناى حقيقى اش اين است و مجازى مى شود پس بايد مجازيت را به لحاظ يكى از اين دو دال ديگر فرض كنيم اگر نسبت به «كل» بگوئيد در استيعاب به كار گرفته نشده جواب آن است كه «كل» هم مفهومش بسيط است و هم اگر در عموم به كار نرفته باشد ديگر تمام باقى را هم نمى رساند چون ما استيعاب را على كل حال مى خواهيم پس نسبت به دال اول دليل خاص، در مدلول استعماليش تصرفى نمى كند و اگر مجازيتى باشد نسبت به مدخول «كل» است يعنى خاص بايد قرينه شود كه مثلاً اسم جنس «عالم» استعمال نشده در مطلق عالم بلكه خصوص عالم غير نحوى مراد است يعنى مدلول استعمالى مدخول «كل» كه طبيعت و اسم جنس است مراد استعماليش مقيد بوده هر چند كه گفته (اكرم كل عالم) اما عالم را در عالم عادل به كار برده است ليكن اين خيلى روشن است كه مقيد يك صورت ذهنى و مفهوم مباين ديگرى است غير از مطلق چون داراى مفهوم اضافى است و اين ها همان معانى مباين است كه لفظ مطلق صلاحيتى براى اخطار آن ها ندارد و ظهور اول وحدانى همه اين معانى مجازى را نفى مى كند.
اگر بخواهد «عالم» را در طبيعت مهمله استعمال كرده باشد به نحو تعدد دال و مدلول و فقط قيد شود را نياورده باشد اين هم بر خلاف صلاحيت لفظ «كل» است كه اضافه شده است بر مطلق به حمل شائع و قبلاً گفتيم كه دلالت اثباتى بر نفى قيد آن درست مى شود كه معنائى مباين بلكه مناقض با اراده مقيد است بنابراين اين هم بر خلاف ظهور وحدانى عام است .
ممكن است يك احتمال يا اشكال سومى هم در ذهن باشد كه كسى بگويد در اين جا در حقيقت مخصص مى آيد مورد خاص را از عموم اخراج مى كند همانگونه كه اگر در جمله متصل به عام مى گفت (اكرم كل العالم الا الفساق) فقط فساق را اخراج مى كرد همچنين اين جا هم مخصص منفصل اخراج است و اخراج به عدد افراد عام متعدد و انحلالى است اگر اين مقصود باشد اين مطلب، مضافا به اين كه هميشه اين نحو قرينيت از خاص استفاده نمى شود چون خاص تنها ناظر به مراد جدى است و آن را استثناء مى كند علاوه براينكه اين مطلب با استعمال عام در عموم منافاتى ندارد و مجازيت در آن نيست چون كه استثناء هميشه به لحاظ مراد جدى است يعنى در موارد استثناء به لحاظ مراد استعمالى عام را در عموم به كار مى بريم و معناى استثنا اين است كه جمله مستثنى منه شامل مورد استثنا نيز هست و الا استثنا منقطع مى شود كه خلاف ظاهر است و تا چيزى داخل در مستثنى منه نباشد چگونه از آن خارج شود مثلاً اگر كل عالم در (اكرم كل عالم الا الفساق) در كل عالم غير فاسق استعمال شده باشد اين استثناء منقطع مى شود كه معلوم البطلان است پس مراد استعمالى در موارد استثناء عموم است و استثناء به لحاظ مدلول جدى و حكم مى گويد كه مستثنى از آن حكم خارج است و فاقد آن حكم است أما به لحاظ مدلول استعمالى عام مجازيتى در كار نيست .
بله، اگر متصل باشد مفهوم استثناء را هم به ذهن مى آورد و اخطار مى كند حال چه به صورت معناى حرفى و چه به صورت معناى اسمى و لذا استثناء با تقييد مدخول فرق مى كند وقتى مى گويد (اكرم كل عالم الا الفساق) عموم شكل مى گيرد و با استثناء بعضى از افراد را اخراج مى كند اما اگر قيد در مستثنى منه باشد اصلا عموم شكل نمى گيرد مثل (اكرم كل عالم غير فاسق) پس اگر بخواهد با مخصص منفصل از مدلول استعمالى استثناء كند ـ مانند استثناء متصل ـ ممكن است در برخى موارد قابل قبول باشد ولى اين بدان معنا نيست كه عام در خصوص استعمال شده باشد بلكه موكد آن است كه عام در عموم به كار رفته است تا بشود از آن استثناء كرد پس عام از حيث مدلول استعمالى در موارد ورود مخصص منفصل در معناى عمومش به كار گرفته شده است و مجازيتى در معناى استعمالى نيست چون اين فروضى كه ذكر شد يا ممكن نيست يا معلوم البطلان است يا منافات با عموم ندارد و انصافا وقتى انسان دقت مى كند مى بيند مسلك سوم در عمومات جا ندارد.
به ذهن مى رسد كه مسلك صاحب كفايه(رحمه الله)([3]) مسلك قابل قبولى است و آن وجدانى است و در باب مخصصات منفصل حق با همين مسلك است و همچنين در مخصصات متصل در جمله مستقل چرا كه نه دلالت «كل» را به هم مى زند و نه موجب مى شود كه مطلق در مقيد به كار گرفته شده باشد يا مطلق در طبيعت مهمله كه قيدش را نياورده است لهذا مجازيتى در مخصص منفصل نيست و مخصص تنها مى گويد عموم در مراد جدى نيست و اگر ظهور در استثنا داشته باشد باز هم همين است و فقط يك اضافه دارد و آن مفهوم استثنا را هم به ذهن مى آورد ولى باز هم مجازيت در عموم لازم نمى آيد بلكه برعكس عام در عام استعمال شده است تا استثناء نسبت به آن شكل گيرد.
بعد از اينكه ايشان اين دو مسلك را بيان مى كند مى فرمايد حال كه هر دو مسلك معقول شد امر دائر است بين يكى از اين دو كه البته ما گفتيم اگر انحلاليت را در مدلول استعمالى قبول كرديم از نظر نتيجه عملى حق با مرحوم شيخ(رحمه الله) مى شود چون به لحاظ مدلول استعمالى يك اصاله العموم نداريم بلكه اصالات العموم داريم و اصالة العموم ديگر در مورد مخصص جارى نمى شود چون كه لغو است ليكن در باقى جارى مى شود ولذا ايشان مى فرمايد كه اگر جزم به يكى از دو مسلك حاصل شود بحثى نيست و الا هر يك از دو مسلك محتمل خواهد بود بنابراين وارد مويداتى براى مسلك شيخ(رحمه الله)و يا مسلك صاحب كفايه(رحمه الله) مى شوند كه تفصيل آن خواهد آمد.
[1]. مطارح الانظار(ط جديد) ،ج2، ص131.
[2]. بحوث فى علم الاصول، ج3، ص276.
[3]. كفاية الاصول، (ط آل البيت)، ص218.