اصول جلسه (10)

درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى
جلسه 10 / يكشنبه / 26 / 7 / 1388


مسلك اعتبار:


 اما مسلك اعتبار كه قائل است: وضع يك امر اعتبارى و انشائى به معناى جعل و فرض و قرار دادن است كه در طول اين اعتبار و انشاء، دلالت لفظى يا انسباق معنا از لفظ يا اختصاص و رابطه ملازمه تصورى ميان لفظ و معنا ايجاد مى شود البته ميان اصوليون در صيغه و قالب اين امر انشائى و اعتبارى بحث واقع شده است و صيغ مختلفى ذكر شده است گفته شده است وضع لفظ بر معنا يعنى واضع لفظ را اعتبار كرده بر معنا همان گونه كه در باب نصب و اشارات و علامات، علامتى را وضع مى كنند مثلاً در نقطه اى كه دلالت كند كه مسافت يك فرسخ است و در اينجا واضع مى آيد اين عمل وضع را اعتباراً انجام مى دهد نه حقيقتاً يا در باب وضع اعلام كلمه زيد را بر فرزند گذاشته است البته در موارد نصب و علامات يك امر حقيقى در خارج بر نقطه اى وضع مى شود تا دلالت بر مسافت معينى كند اما در اينجا آن گونه نيست بلكه اعتبار، يعنى قرار دادن لفظ بر وجود خارجى معنا كه از آن دلالت ايجاد مى شود.


بعضى صيغه اعتبارى را اين گونه ترسيم كرده و گفته اند اعتبار لفظ بر معنا ايجاد يك نوع وحدت بين لفظ و معناست و واضع لفظ را عين معنا فرض مى كند و هوهويت و عينيت ميان آن دو ايجاد مى كند به جهت اينكه ما در باب معنا و لفظ احساس مى كنيم كأنه وقتى لفظ را القا كرديم معنا را القا كرده ايم و لفظ مغفول عنه است و با معنا متحد شده است پس واضع لفظ را نازل منزله معنا كرده است و با اين بيان خواسته اند بگويند رابطه بين لفظ و معنا بيش از تلازم است و يك حالت وحدت و عينيتى ميان آنها است تا توجيه كنند اينكه گفته مى شود مثلا حسن و قبح معانى منتقل به لفظ مى شود و الفاظى كه معانيش قبيح است خود لفظ هم قبيح مى شود زيرا بين لفظ و معنا وحدت و عينيت اعتبار شده است تعبير ديگرى كه اخيراً در تقريرات، خيلى دنبال شده است اين است كه وضع عبارت است از جعل علاميت، يعنى جعل اللفظ علامة على المعنى و واضع علامت گذارى و كد گذارى مى كند يعنى اعتبار مى كند كه اين لفظ علامت يا آلت فهم و تصور آن معنا است پس وضع، امرى اعتبارى است.


اينها تعبيرات گوناگونى است كه متأسفانه بيشتر بحث هاى اصولى در اين تعبيرات و قالب ها بكار گرفته شده است و به نكته اصلى اشكال توجه نشده است و ما ابتدا آن اشكالات را اجمالا متعرض مى شويم تا ظاهر شود كه اين اشكالات جنبى و شكلى است و اشكال اصلى نيست مثلاً مرحوم آقاى خوئى و ديگران اشكالاتى را ذكر كرده اند.


اشكال اوّل:


اينكه اين نوع امور اعتبارى، امور دقيقه هستند و ايجاد هوهويت و وحدت و اتحاد مى نمايد و اين كه لفظ، وجود ثانى و تنزيلى معنا باشد، معناى دقيقى است و اين معانى دقيق اعتبارى بيش از وضع است كه أمرى ساده تر از اين معانى اعتبارى دقيقه است و قبل از اينكه بشر با اين مسائل اعتبارى وصيغه هاى دقيق آشنايى پيدا كند، لغت و زبان پيدا شده است پس وضع نمى تواند امور اعتبارى با اين دقت ها باشد.


اشكال دوّم:


اينكه اگر گفته شود وضع، اعتبار لفظ بر معنا است مانند قرار دادن نصب و علامتها بر يك موضعى كه در آن جا حقيقى است و در اين جا اعتبارى است بايستى معنا موضوع عليه باشد نه موضوع له مثل اينكه آنجا مى گوئيم آن نقطه موضوع عليه العلامة است با اينكه ما به معنا مى گوئيم موضوع له نه موضوع عليه ; لفظ موضوع است و معنا موضوع له نه موضوع عليه به تعبير ديگر گفته اند در وضع علامت، سه چيز داريم:


1 ـ علامت موضوع.


2 ـ مكانى كه آن وضع در آن مكان واقع شده ( موضوع عليه ).


3 ـ شيئى كه وضع آن علامت، در آن مكان بر آن دلالت دارد كه مثلا اينجا رأس يك فرسخ است پس موضوع داريم، و موضوع عليه وموضوع له داريم ولى در باب لفظ ما دو چيز بيشتر نداريم لفظ و معنا پس تشبيه اين دو به هم كار درستى نيست و نمى تواند وضع از باب علامات و نصب موضوعه باشد.


اشكال سوّم:


اينكه وضع، به اين معنا كه: واضع لفظ را اعتبار كند بر معنا يا با معنا متحد كند بايد به جهت ترتب آثار وجود معنا بر لفظ باشد و مثلاً با گفتن لفظ آن معنا در خارج يا در ذهن موجود شود و يا اثرش بار شود در صورتى كه اين گونه نيست ما لفظ را كه مى گوئيم معنا نه در ذهن موجود مى شود و نه در خارج و اصلاً لفظ بر وجود دلالت ندارد بنابر اين، اين اعتبار لغو است چون اثر وجودى ندارد.


پاسخ كليه اين اشكالات روشن است.


پاسخ اشكال اوّل:


اما اشكال دقيق بودن معانى اعتبارى، گفته مى شود كه ممكن است بيان و تحليل معانى اعتبارى دقيق باشد ولى اصلش و اينكه چيزى را اعتبار كنند،امر دقيقى نيست و دقتها، بيشتر در تعبيرات اصطلاحى و علمى است و الا اصل اعتبار كردن و قرار دادن شيئى براى شيئى ديگر امر ساده اى است و در جوامع ابتدائى بشرى هم معقول و ممكن است.


پاسخ اشكال دوّم:


اينكه گفته شده بايستى معنا موضوع عليه باشد نه موضوع له، چون اينجا خود معنا مقصود است و اعتبار لفظ بر معنا براى اين است كه دلالت بر خود معنا كند در حقيقت معنا دو حيثيت دارد ( 1 ) اينكه لفظ، بر آن وضع شده و از اين لحاظ مى شود موضوع عليه و ( 2 ) اينكه بر آن دلالت كند، نه چيز ديگرى و از اين لحاظ مى شود موضوع له مثل اينكه كسى شيئى را قرار دهد بر نقطه اى جهت معين كردن همان نقطه نه براى چيز ديگرى پس هم موضوع عليه است و هم موضوع له و به تعبير ديگر لفظ وضع شده بر وجود خارجى و مصداق معنا،تا دلالت كند بر تصور آن معنا پس موضوع عليه، وجود خارجى معناست و موضوع له، تصور آن معنا يا ماهيت و ذات آن در ذهن است .


پاسخ اشكال سوّم:


دفع اشكال لغويت به اين است كه اگر هيچ اثر تكوينى در طول وضع بار نمى شد، اشكال به جا بود ليكن در اينجا فرض بر اين است كه در طول وضع اختصاص و علقه وضعى ميان لفظ و معنا و انسباق معنا از لفظ ايجاد مى شود كه بسيار مهم بوده و مقصود اصلى نيز همين است چون واضع مى خواهد به همين برسد يعنى به كمك وضع اين ارتباط بين تصور لفظ و تصور معنا و انسباق معنا از لفظ را ايجاد كند.


اشكال چهارم:


اشكال اصلى كه وارد است اين است كه اگر وضع اعتبار محض و مجرد انشاء و فرض است كه با آن حقيقةً لفظ، معنا نمى شود و هيچگاه لفظ زيد، واقع زيد نمى شود بلكه يك فرض محض است و اين امر فرضى صيغه و معتبرش هر چه كه باشد اين سئوال در مقابلش قرار مى گيرد كه مقصود از اين وضع چيست ؟ آيا مقصود واضع، اين است كه بين لفظ و واقع وجود معنا ارتباط ايجاد كند كه هر گاه آن لفظ گفته شد كشف شود كه واقع آن معنا در خارج موجود است يعنى مقصود، دلالت تصديقى بين وجود لفظ و معنا است كه اين مطلب يقيناً مقصود نيست چون در باب الفاظ چنين دلالتى وجود ندارد و لفظ دلالت بر وجود معنا نمى كند نه به وجود ذهنى و نه به وجود خارجى و وقتى گفته مى شود زيد، واقع زيد موجود نمى شود يا وقتى گفته مى شود غذا، واقع غذا موجود نمى شود مثل وجود نار و وجود دخان نيست كه تا دخان ديده شود علم به وجود نار هم مى آيد پس دلالت تصديقى مقصود نيست و اگر مقصود از وضع اين است كه واضع مى خواهد كارى كند تا دلالت تصديقى ديگرى ايجاد شود كه هر وقت لفظ از متكلمى صادر شود سامع كشف كند كه متكلم قصد افاده و تفهيم معناى خاصى را در ذهن او دارد و مدلول، قصد اخطار معنا در ذهن است نه وجود معنا در خارج.


پاسخ اين است كه اگر واضع بخواهد اين دلالت را ايجاد كند متوقف بر آن است كه يك التزام و تعهدى بدهد يا برهانى در كار باشد كه هر گاه لفظ را گفت آن معنا را اراده كرده است و در صورتى كه نه تعهدى كرده و نه التزامى داده است و اگر دلالت تصديقى تعهد را در پى نداشته باشد به مجرد انشاء و اعتبار ايجاد نمى شود شايد بهمين جهت برخى در حقيقت وضع، قائل به تعهد شدند كه در مسلك تعهد به تفصيل خواهد آمد.


اگر مقصود قائل به مسلك اعتبار اين هم نيست و مقصود همين مقدار است كه واضع لفظ را وضع مى كند ـ يعنى به يكى از صيغ گفته شده لفظ را از براى معنا اعتبار مى كند يا عين المعنى يا علامت معنا قرار مى دهد و از اين وضع و امر انشائى محض آن ارتباط تصورى بين لفظ و معنا ايجاد مى شود ـ كه ظاهراً اكثر علماء اصول همين را اراده كرده اند اين مطلب اگر چه اصلش فى الجمله صحيح است يعنى با وضع، تنها دلالت تصورى درست مى شود نه تصديقى ليكن قبلاً عرض كرديم كه دلالت تصورى يك امر تكوينى و حقيقى است كه همان ملازمه تصورى ميان تصور يا شنيدن لفظ و تصور معناست كه اين امور واقعى با اعتبار محض ايجاد نمى شود بلكه نياز به سبب واقعى يا استلزام ذاتى و نفس الامرى دارد.


نظريه اعتبار محض نمى تواند اين اشكال را حل كند يعنى بعد از وضع، اين استلزام تصورى ايجاد مى شود پس يك تلازمى كه امر تكوينى و واقعى است ايجاد مى شود و اين تلازم بايد يا ذاتى باشد كه قبلاً گذشت كه لغت نمى تواند اين چنين باشد و يا معلول امر تكوينى و واقعى ديگرى است كه يك منشأ تكوينى مى خواهد چون خودش يك امر نفس الامرى و واقعى است و نمى تواند با مجرد فرض و اعتبار تلازمات را ايجاد كرد و الا مى توانستيم هر تلازم تصورى و يا تصديقى را با اعتبار ايجاد كنيم كه روشن است اينچنين نيست مثلا وقتى مى گوئيم ( الطواف بالبيت صلاة ) و طواف را صلاة اعتبار كرديم آيا مستلزم اين است كه هر گاه گفتيم طواف ياد صلاة بيافتيم و ميان تصور طواف و صلاة ملازمه واقعى تصورى يا تصديقى ايجاد شود ؟ كه قطعاً اين چنين نيست بلكه نه بين وجود واقعى طواف يا قصد آن و وجود واقعى صلاة يا قصد آن استلزام ايجاد مى شود و نه بين وجود تصورى طواف و صلاة تلازم ايجاد مى شود پس بايستى در تحليل اينكه تلازم تصورى ميان لفظ و معنى چگونه ايجاد شده است سراغ امرى برويم كه واقعى باشد نه امر اعتبارى محض كه اعتبار، اين تلازم را ايجاد نمى كند و بهترين دليل بر آن اين است كه ما از اين اعتبارات ميان دو شيئى زياد داريم وليكن بين آنها نه تلازم در وجود ايجاد شده و نه در تصور.


 


پس نكته و تحليل مطلب در جاى ديگرى است كه بعداً شرح خواهيم داد و منشأ دقيق اين تلازم را كه روح و حقيقت وضع هم آن است، توضيح خواهيم داد و اشكال اساسى كه بر مسلك اعتبار وارد است اين است كه اعتبار محض نمى تواند اين تلازم را ايجاد كند و اما اشكالات ديگر ذكر شده كلاً صورى و شكلى است .