درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى
جلسه 81 / يكشنبه / 5 / 2 / 1389
بحث در تشخيص مدلول تصورى و معناى تصورى جمله هاى متمحض در انشاء بود مانند جمله امر و نهى و استفهام و گفته شد كه در اين رابطه مسلك هاى مختلفى است كه مسلك عمده محققين از علماى اصول مسلك نسبت هاى انشائى است و عرض كرديم كه تحت اين مسلك چند بيان و وجه وجود دارد:
وجه اوّل: بيان محقق عراقى (رحمه الله):
وجه اوّل بيان مرحوم عراقى در مقالات است كه تعبيرى دارند و مى فرمايند جمله استفهاميه بر نسبت استفهام به مدخول دلالت دارد و مستفهمٌ عنها است مثلا وقتى مى گوييم (هل زيدٌ قائمٌ) مفهوم استفهام يا مفهومى كه منتزع از مصداق استفهام است را نسبت داديم به جمله (زيدٌ قائمٌ) و كأنه گفتيم (استفهم عن أن زيداً قائمٌ).
و اين عبارت ظاهرش اين است كه نسبتى ميان مفهوم استفهام و ميان جمله اى كه مدخول استفهام است بر قرار مى شود كه ادوات استفهام دلالت بر آن دارد و مى توانيم شبيه همين را هم در ترجى و تمنى و طلب بگوييم.
اشكالات وجه اوّل:
اين تعبير اشكالات فراوانى دارد زيرا:
اولاً: مفهوم استفهام يك مفهوم افرادى و اسمى است كه هرگز از جمله استفهاميه به ذهنمان خطور نمى كند و الاّ مرادف با همان مفهوم اسمى استفهام مى شود كه قبلاً رد شد.
ثانياً: لازمه اين بيان آن است كه ادوات استفهام تنها بر نسبت مفهوم استفهام به جمله مدخول دلالت داشته باشد و دالى بر آن مفهوم كه طرف نسبت است نداريم و از باب ملازمه و اين كه نسبت، دو طرف مى خواهد بايد آن را كشف كنيم و اين مطلب قابل قبول نيست زيرا كه دلالت ملازمات، دلالت تصديقى است نه تصورى در حالى كه در اين جا بحث در مدلول تصورى است كه قبل از مرحله استعمال و دلالت تصديقى است علاوه بر اين كه اگر چه نسبت، نياز به دو طرف دارد ليكن چرا يك طرف نسبت مفهوم استفهام باشد نه مفهوم ديگرى، يعنى چرا مفهوم استفهام را بالملازمه كشف كنيم و مفهوم ديگرى كشف نشود ؟ علاوه بر اينكه جمله ملفوظة ناقص خواهد بود و مانند اين است كه بگويد (زيد في) و دلالت كند بر اينكه مثلاً (زيد في الدار) و اگر گفته شود كه ادوات استفهام مثل (هل) هم بر نسبت دلالت مى كند و هم بر طرف نسبت كه مفهوم استفهام است دلالت مى كند اين مطلب خلاف باب تعدد دال و مدلول و خلاف اوضاع لغوى است كه ادوات و حروف معنايشان تنها حرفى و نسبى بوده و دوال اسمى دلالت بر اطراف آنها دارد.
ثالثاً: نسبت استفهام به مستفهم عنه مانند اين است كه بگويد (استفهم عن ان زيداً قائم) و اين نسبت يك نسبت خبرى است و يا مى تواند خبرى باشد پس چرا جمله استفهامى متمحض در انشاء باشد و قابليت نداشته باشد كه اخبار كند از نسبتى كه مدلول آن است و قابل اخبار است و اين، دليل بر آن است كه مدلول جمله استفهام يا تمنى يا ترجى يا طلب، نسبت مفهوم استفهام و تمنى و ترجى و طلب به مدخول آنها نيست كه قابل اخبار دادن است بلكه نسبت ديگرى بايد باشد.
وجه دوّم: بيان محقق اصفهانى (رحمه الله):
وجه دومى را مرحوم اصفهانى (رحمه الله) ذكر كرده است كه در تقريرات مرحوم عراقى (رحمه الله) هم آمده و آن اينكه ادوات استفهام و ترجى و تمنى و امثال اينها براى دلالت بر نسبت استفهاميه و نسبت طلبيه و نسبت تمنى و ترجى وضع شده است يعنى وقتى متكلم مى خواهد از چيزى استفهام كند يا مطلبى را طلب كند يك رابطه و نسبتى ميان مستفهم، آمر، ناهى و قضيه مستفهم عنها و مخاطب برقرار مى شود كه از آن به نسبت استفهاميه و ارساليه يا طلبيه تعبير مى شود و ادوات انشائى براى چنين نسبتى وضع شده است.
بنابراين مفاد اين ادوات يا هيئت هاى انشائى صرفاً معناى حرفى و نسبى خواهد بود و لذا اشكالات سابق بر بيان مرحوم عراقى (رحمه الله)در مقالات بر اين وجه وارد نيست و مفهوم استفهام مفهوم اسمى خواهد بود كه مانند ساير موارد معانى حرفى در طول نسبت از آنها انتزاع مى شود.
اشكال وجه دوم:
مرحوم شهيد صدر (رحمه الله) اين بيان را هم قبول نمى كنند و مى گويند كه اين بيان هم اشكالاتى دارد ايشان يك اشكال عقلى در اينجا دارند و مى فرمايند در خصوص مثال جمله هاى انشائى كه داخل بر جمل تامه مى شوند مانند (هل زيدٌ قائمٌ)، (زيدٌ قائمٌ) خودش يك نسبت واقعى تام در ذهن است كه همان نسبت حمليه يا تصادقيه است كه گفتيم موطن آن هم عالم ذهن است و اين نسبت يا رابطه اى كه ميان مستفهم و جمله تامه مستفهم عنها برقرار مى شود طبق تعاريفى كه در بحث معانى حرفى گذشت يك رابطه تكوينى است يعنى يك نسبت خارجى است و خارج هم به معناى أعم از نفس و وجود خارجى است يعنى مربوط به تصور نيست و به تعبيرى كه ما كرديم واقعيتى قبل از تصور است كه بين دو شىء واقع شده است و بعد از تحقق آن، در تصور لحاظ خواهد شد و هر جائى هم نسبتى واقعى بين دو شىء ولو در عالم نفس وجود داشته باشد و ذهن بخواهد آن را لحاظ و تصور كند يعنى تصور بعد از نسبت و عارض بر نسبت باشد اين چنين نسبتى هميشه ناقصه و مفهوم افرادى خواهد بود چه آن نسبت و طرفينش خارج از وجود انسان و چه داخل وجود انسان باشد زيرا ما اگر بخواهيم از دو وجود ذهنى ـ كه بينشان نسبتى برقرار است و به يكديگر منسوبند ـ تصورى داشته باشيم چون اين تصور در طول تحقق آن نسبت است لامحاله آن تصور مفهوم افرادى و ناقص و انعكاس حصه اى از منتسبين خواهد بود طبق برهانى كه قبلا ذكر كرديم.
پس اگر مقصود نسبت ناقصه است اين نسبت ناقصه مفهوم افرادى است يعنى مانند نسبت هاى معانى حرفى است كه در خارج بوده و در ذهن تحليلى و ناقص است و اين ديگر نسبت تامه نخواهد بود چون قوام نسبت تامه به آن است كه نسبت، در طول تصور طرفينش در ذهن باشد.
دفع دخل مقدّر:
سپس مى فرمايند: ممكن است كسى اشكال كند كه اگر آن جمله را وصف مستفهم بگيريم اين اشكال لازم مى آيد ليكن ممكن است كسى ادعا كند كه ما همان نسبت تامه اى كه مدخول جمله استفهاميه است را مقيد و طرف نسبت ناقصه قرار مى دهيم پس نسبت تامه همان نسبت تامه مدخول است كه به وسيله ادوات استفهام اين نسبت تامه طرف نسبت ناقصه استفهاميه قرار گرفته است و بدين ترتيب تماميتش محفوظ خواهد ماند.
ايشان مى فرمايد اين هم معقول نيست به جهت اينكه نسبت ناقصه تحليلى و اندكاكى در مفهوم افرادى بايد باشد و بدون اندكاك و انحلال در طرفينش قابل تحقق نيست و به تعبير ديگر چون قبل از تصور است و تصور مى خواهد آن را منعكس كند به ناچار در صورت ذهنى طرفينش بنحو تحصيص و تقييد منعكس مى شود و ممكن است در نسبت تامه كه حالت واقعى در ذهن ميان دو مفهوم مستقلى است كه قبل از نسبت تصور شده اند به صورت مندك لحاظ شود پس به ناچار اين نسبت در ذهن ناقصه و افرادى خواهد بود و اينكه علم انسان به خود و نفس خودش حضورى است ربطى به اين بحث ندارد و اين نكته نسبت را تامه نمى كند علاوه بر اين كه اگر نسبت تامه ذهنى همان نسبت جمله مدخول ادوات استفهام است چرا انشائى محض باشد و چرا نمى شود خبرى باشد در صورتى كه آن نسبت تامه خبرى است و نسبت استفهاميه ناقصه بوده و در طرف آن قرار دارد مانند موارد ديگرى كه در طرف نسبت تصادقيه خبريه، نسبت هاى ناقصه خارجيه قرار مى گيرند.
دو اشكال ديگر بر وجه دوم:
ما هم دو اشكال بر اصل اين وجه اضافه مى كنيم كه دلالت بر طرف اين نسبت كه مستفهم و مخاطب است هم در كار نيست يعنى دلالت ادوات استفهام فقط بر اصل نسبت استفهاميه يا طلبية يا تمنائيه است و يك طرف هم جمله مستفهم عنها است كه مدخول استفهام است و ليكن اطراف ديگر اين نسبت، دوال لازم دارد و ديگر اين كه اساساً حقيقت استفهام، تمنى، طلب و غيره از انشائيات معانى و حقايق نسبتى و وجود رابط نيستند بلكه معانى اسمى و اعرافى و يا افعال هستند البته اعرافى و صفات ذات الأضافه مى باشند و متعلق مى خواهند مانند علم و تصور و تصديق كه ذات الأضافه است ولى ذات الاضافه بودن غير از نسبى بودن است بنابراين اصل اين تعبير صحيح و دقيق نيست كه نسبت استفهامى قائم ميان متكلم و مخاطب و جمله مستفهم عنها موجود است.