اصول جلسه (26)

درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى


جلسه 26 / يكشنبه / 24 / 8 / 1388


 قبلا عرض كرديم بعد از بحث وضع و دلالت وضعى، بحث از دلالت بر معناى مجازى هم به تبع آن انجام مى گيرد و مسائلى را كه مربوط به دلالت بر معناى مجازى بود و مصحح مجازات و استعمال مجازى بود عرض كرديم.


در ذيل اين بحث هم مناسب است بحث اثباتى انجام گيرد بحثى را كه در جاى ديگر تحت عنوان ديگرى مرحوم صاحب كفايه آورده ولى اينجا آن بحث اثباتى مناسب است زيرا بحث اثباتى، همين معناى حقيقى و دلالت وضعى لفظى است ; بحث از وضع و حقيقت وضع، كيفيت تحقق علقه وضعيه با معناى حقيقى و به تبع آن، علقه آن معناى حقيقى با معناى مجازى است كه يك بحث تحليلى ثبوتى بود كه گذشت و مى بايستى اين بحث اثباتى هم اينجا بشود كه در آن تقسيم بندى مقدماتى كه در ابتداى بحث عرض كرديم، اينجا قرار داديم،يعنى چگونه تشخيص بدهيم كه معنائى كه از لفظ استفاده مى شود يا لفظ در آن استعمال مى شود معناى حقيقى است و اين دلالت، همان دلالت وضعى است و معناى مجازى نيست كه اين در حقيقت، بحث اثباتى است كه چگونه معناى حقيقى و موضوع له را، اثبات كنيم كه در موارد تردد و شك در معناى لفظ، به اين بحث رجوع مى شود و از اين راه اثبات مى شود ; كه از آن به، بحث از علامات حقيقت و مجاز تعبير مى شود كه البته ذيل بحث از علامت حقيقت و مجاز، بحث ديگرى هم كه مربوط به اين بحث اثباتى است بطور مختصر انجام مى گيرد كه از آن به بحث از تعارض احوال تعبير كرده اند،كه در حقيقت بحث اثباتى از تشخيص چگونگى استعمال متكلم است يعنى معناى حقيقى و مجازى لفظ مشخص است وليكن معناى مستعمل فيه، مردد است بين اينكه استعمال در معناى حقيقى باشد و مثلا اضمار در كار باشد و يا استعمال در معناى مجازى شده است يعنى تعارض ميان اصالة الحقيقة و اصالة عدم اضمار يا عدم نقل و امثال آنها شده باشد كه تفصيل آن خواهد آمد و اين دو بحث لازم است زيرا كه در حقيقت، از بحث هاى اثباتى براى تشخيص ظهور،كه تشخيص ظهور در حقيقت تشخيص صغراى كبراى حجيت ظهور است.مى باشد و اين بحث هاى اثباتى ظهور بحث هاى بسيار مهمى است و قابل توسعه هم هست و موارد تردد، اجمال، شك در معانى و دلالتهاى لفظى، بيش از اين مقدارى است كه در اين دو بحث اثباتى مختصر در اصول آمده است و در اين قسمت هر چه توسعه داده بشود و موارد ديگر اجمال يا تردد يا تشكيك در ظهورات كه در فقه مورد ابتلاء قرار مى گيرد در آن وارد شود بسيار بجا و مناسب و مفيد است به نحوى كه تمام مناشىء و علل و اسباب تشكيك و شك در ظهورات و دلالتهاى لفظى احصاء بشود و راه حل هاى آنها و طرق تشخيص ظهورات مشخص بشود.


اشكال مرحوم عراقى:


برخى مانند مرحوم محقق عراقى اشكال كرده اند كه اين بحث ثمره اى ندارد و خيال كرده است كه مقصود از اين بحث مثلا، تشخيص معناى موضوع له است چون عنوان بحث، علامات حقيقت و مجاز بوده است و فرموده است كه اين بحث چه ثمره اى دارد و بر فرض ما معناى موضوع له را بفهميم يا نفهميم كه واضع، لفظ را براى چه معنائى وضع كرده است اثرى ندارد زيرا آنچه كه حجت است معناى موضوع له نيست بلكه ظهور ـ يعنى ظهور كلام متكلم بر مرادش است ـ كه ظهور تصديقى است و ممكن است برخلاف معناى موضوع له باشد بلكه استعمال با قرينه در معناى مجازى باشد، چه معناى حقيقى لفظ معلوم باشد يا نباشد.


جواب اشكال محقق عراقى:


اين اشكال، اشكال لفظى است به جهت اينكه مقصود از بحث از علامات حقيقت و مجاز، تشخيص اينكه وضع ( بما هو الوضع ) چيست يا واضع چه كرده، نيست بلكه مقصود، تشخيص همان علقه وضعيه است يعنى اينكه ظهور اين لفظ، بدون قرينه، در جائى كه در كلام قرينه يا محتمل القرينه اى در كار نباشد در كدام معنا است تا موضوع حجيت باشد زيرا كه در صورت عدم قرينه،ظهور استعمالى در اراده معناى حقيقى خواهد بود، و بحث از تعارض احوال همين گونه است .


اقسام دلالت لفظى:


ما قبلا عرض كرديم كه دلالات لفظى سه مرحله دارند.


1 ـ مرحله اول: همان دلالت تصورى وضعى است كه از آن به علقه وضعيه يا دلالت وضعى ـ بنابر مسلك مشهور و صحيح ـ تعبير مى شود.


2 ـ مرحله دوم: همان مدلول تصديقى استعمالى اول است كه قائلين به مسلك تعهد، آن را مدلول وضعى مى دانند و آنها يك مرحله را حذف كرده اند.كه اين مرحله دوم، كه متكلم قصد اخطار چه معنايى را دارد اين هم باز همان ظهور حالى است كه: اصحاب مسلك تعهد مى گويند بر اساس تعهد است و مشهور مى گويند بر اساس ظهور حالى و طبق ظاهر حال متكلم است يا اگر هم بر اساس تعهد است اين تعهد، خارج از وضع است و براى همان مرحله استعمال است ولى هر چه كه هست ـ ظاهر حال متكلم، يا آن تعهدى كه داده ـ اين است كه وقتى لفظ را بدون قرينه در همان معنايى كه لفظ در لغت با آن ارتباط پيدا كرده است استعمال كرده و قصد اخطار آن را دارد كه باز ظهور تصديقى بر اساس همان علقه وضعى ـ كه ما مى گوئيم دلالت وضعى است و تعهدى ها مى گويند انس ذهنى است ـ تشكيل مى شود پس تشخيص اينكه چه معنايى از لفظ، بدون قرينه به ذهن منسبق مى شود، مبناى اين ظهور تصديقى استعمالى است.


3 ـ مرحله سوم: دلالت تصديقى دوم يا مراد جدّى است كه وقتى ظاهر متكلم اين شد كه قصد اخطار معنائى دارد باز اين قصد اخطار، بدون اراده جدى بر طبق آن، خلاف ظاهر است يعنى ظاهر اين است كه نمى خواهد شوخى كند و در مقام تقيه يا امتحان و امثال آن نيست بلكه در مقام جد است و قصد اخبار و يا انشاء را دارد. بنابراين تشخيص معانى چه معانى مفردات، و چه معانى هيئات، چه معانى انشائى و اخبارى، بسيار مهم و لازم است و سنگ بناى تشخيص ظهورات است كه موضوع حجيت ظهور است.


پس اين گونه نيست كه بحث از علامات حقيقت و مجاز و امثال آن، بى ثمر باشد البته شك در مراد تصديقى، تنها از راه تشخيص معناى حقيقى رفع نمى شود يعنى ممكن است در جايى معناى حقيقى معين و معلوم باشد و منشأ شك، جهت ديگرى باشد مانند وجود قرينه اى كه مجمل و مردد است بين معانى مجازى متعددى و يا اسباب ديگر اجمال در ظهورات، كه مناسب است كليات آنها نيز در بحث از صغراى ظهورات تنظيم و طبقه بندى شود كه برخى از آنها در بحث تعارض احوال تبيين مى شود كه بايد توسعه داده شود.


علامات حقيقت و مجاز:


در رابطه با بحث اول، علاماتى را ذكر كرده اند كه سه علامت است 1 ـ تبادر 2 ـ صحت حمل و سلب و عدم صحت حمل و سلب 3 ـ اطراد.


تبادر:


اما تبادر كه اولين علامت ذكر شده است ; گفته شده است كه مقصود از تبادر،انسباق معنا از لفظ است كه ببينيم وقتى لفظ را مى شنويم كه چه معنايى به ذهنمان منسبق و متبادر مى شود كه همان معناى حقيقى است و اين را تبادر يا انسباق معنا از لفظ مى گويند و گفته مى شود كه اين تبادر، اگر حاقّى باشد يعنى از حاق لفظ بدون قرينه باشد علامت حقيقت است اما اگر لفظ، با قرينه باشد انسباق معنائى از شنيدن لفظ با قرينه يا محتمل القرينيه، دليل و علامت بر حقيقى بودن آن معنا نيست زيرا ممكن است مستند باشد به آن قرينه يا محتمل القرينيه.


قبلا گفتيم كه الفاظ دلالت ذاتى بر معنا ندارند بلكه اين دلالت، در اثر وضع يا قرينه است يعنى يا بايستى قرينه اى آن معنا را به ذهن بياورد و يا بايستى براى آن معنا، لفظ وضع شده باشد و شق ثالثى ندارد بنابراين، هرگاه توانستيم احتمال انسباق آن معنى از لفظ را، با قرينه نفى كنيم و عدم قرينه را احراز كنيم پس دلالت از حاق لفظ است و دلالت وضعى است و آن معنا موضوع له لفظ و معناى حقيقى آن است.


اشكالات وارد بر تبادر:


دو اشكال در اين رابطه شده است كه يك اشكال را مشهور مطرح كرده اند و يك اشكال را هم مرحوم شهيد صدر اضافه كرده است.


1 ـ اشكال عقلى:


اما اشكالى را كه مشهور كرده اند اشكال عقلى است و گفته شده است كه اگر مقصود از تبادر، آن است كه شخص شاك، به تبادر ديگرى كه عالم است و اهل لغت است استناد كند و از او بپرسد و ببيند در ذهن او از لفظ چه تبادر مى كند اين در حقيقت، رجوع به قول لغوى است و خارج از بحث است و اگر مقصود از تبادر، خود شك در معناى حقيقى لفظ است اين معقول و ممكن نيست زيرا كه فرض بر اين است كه فقط شاك است در معناى موضوع له لفظ و نمى داند مثلاً معناى كلمه ( اسد ) مطلق شجاع است يا خصوص آن حيوان مفترس و با فرض شك، تبادر ممكن نمى شود و به عبارت ديگر  ; تبادر حاقى، براى كسانى حاصل مى شود كه عالم به معناى حقيقى باشند، حالا اگر خواسته باشيم كه علم به معناى حقيقى را مبتنى بر تبادر كنيم دور لازم مى آيد. بنابر اين تبادر مستعلم كه در معنا شك دارد نمى تواند علامت حقيقت و منشأ علم به وضع شود.