اصول جلسه (28)

درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى


جلسه 28 / سه شنبه / 26 / 8 / 1388


 بحث در علامت ها و راه هاى تشخيص معناى حقيقى بود كه عرض كرديم و سه تا عنوان ذكر شد يكى تبادر بود كه گذشت.


علامت دوم: صحة حمل و عدم آن:


علامت دوم، صحت حمل و عدم صحت حمل و صحت سلب است كه گفته اند صحت حمل لفظ بر معنايى، علامت حقيقى بودن است و عدم صحت،علامت مجازى بودن است و بر عكس صحت حمل صحت سلب، علامت مجازيت است و عدم صحتش علامت حقيقى بودن است و چون حمل را در منطق به دو قسم ( حمل اولى ذاتى و حمل شايع صناعى ) تقسيم كرده اند در اينجا اين را هم آورده اند كه اگر جايى حمل اولى باشد كه اتحاد ذاتى بين دو مفهوم در حمل لحاظ بشود و تغاير آنها به اجمال و تفسير يا تغاير به لفظ باشد ; در اين صورت كل معنا مشخص مى شود. و اما اگر حمل شايع باشد كه حمل كلى بر مصداق است اثبات مى كند كه مصداقى از مصاديق آن معنا است كه گاهى شك در معنا به همين شكل است شك هميشه در اصل معنا نيست در بعضى از حالات، شك در اطلاق و شمول معنا است مثلا نمى دانيم كلمه صعيد (  فتيمموا صعيداً طيباً  ) كه مطلق است، مثلا تراب را هم شامل است يا نه،آنوقت مى گوييم ( الترابُ صعيدٌ ) كه اگر ديديم حمل آن صحيح است معلوم مى شود معناى صعيد مطلق بوده و آن را هم شامل است و آثارش بر آن مترتب مى شود و مثلا مى شود بر آن تيمم نمود.


اشكال بر اين علامت:


در اينجا نيز اشكال شده است كه نمى شود با صحت حمل معناى حقيقى را تشخيص داد ; چون صحت حمل، مانند تبادر نيست چون حمل، مربوط به مرحله ما بعد از كلام و دلالت لفظ است و همچنين مربوط به عالم مدلول و معانى است يعنى شما اين لفظ را كه نمى دانيد معنايش چيست اول بايد در معنايى بكار بگيريد و بعد آن مفهوم را به حمل اولى و يا حمل شايع، بر مفهوم يا مصداقى حمل كنيد و قضيه يا نسبت حمليه تشكيل دهيد و نسبت حمليه بين آن دو مدلول است چه لفظ بكار رفته در آن مفهوم، استعمال حقيقى باشد و يا استعمال مجازى، و لذا مى توانيم معناى مجازى لفظى را هم بر مصداقش و يا مفهوم آن معناى مجازى حمل كنيم و بگوييم آن دو با هم متحد مى باشند پس چگونه صحت حمل و عدم صحت آن مى تواند نفياً و اثباتاً، علامت و دليل بر معناى حقيقى باشد ؟


مثلا در ( الحيوانُ الناطق انسانٌ ) ابتدا بايستى انسان را در مفهوم مشخصى بايستى بكار بگيريد و استعمال كنيد و بعد بگوييد آن مفهوم، با حيوان ناطق متحد است يا بر مصداق آن صادق است پس شما در طول استعمال لفظ در معنايى مى خواهيد آن معنا را كه معناى مستعملٌ فيه لفظ شما است با مصداق و يا مفهومى كه در طرف موضوع اخذ كرديد، به نحوى حمل كنيد و اتحادشان را نشان بدهيد و اين چگونه بر اين مطلب كه معنايى كه لفظ محمول را در آن بكار برديد حقيقى است يا مجازى دلالت دارد ؟ زيرا مجازى هم كه باشد وحدت حمل محفوظ است و صحت حمل فقط اين را مى رساند كه معنايى كه لفظ را در آن بكار برديد با موضوع يكى است يا مصداقاً و وجوداً در حمل شايع يا حتى مفهوماً در حمل اولى، چه استعمال لفظ در آن معنا حقيقى باشد و چه مجازى،پس صحت حمل و عدم آن، دليل بر حقيقت و مجاز نخواهد بود.


بله اگر بگوييد كه ما لفظ را با قيد ( بماله من المعنى الحقيقى ) حمل مى كنيم كه اين قيد علامت است ولى بايد اين قيد را قبلا احراز كنيد كه آن معناى مستعمل فيه، معناى حقيقى لفظ است و اين خلف فرض جهل به معناى حقيقى آن لفظ است. بنابر اين نياز داريد كه، حقيقى بودن آن معنا را در مرتبه سابقه ثابت كنيد و در اينجا، ديگر آن علم ارتكازى يا قرن مؤكد به درد نمى خورد چون شما مى خواهيد قضيه حمليه منعقد كنيد و قضيه حمليه، به علم تفصيلى به معناى مأخوذ در موضوع و محمول نياز دارد.


خيلى از بزرگان، مانند: امام (رحمه الله) و آقاى خويى (رحمه الله) و شهيد صدر (رحمه الله) اشكال كرده اند و فرموده اند اگر صحت حمل را به عنوان يك قضيه منطقيه معقوله نگاه كنيم دليل بر وحدت دو مفهوم در طرف موضوع و محمول است و ربطى به لفظ ندارد. ولى به معناى ديگر صحت حمل و عدم صحت حمل مى تواند علامت حقيقت و مجاز قرار بگيرد به نحوى كه به نوعى از تبادر برگشت كند كه تبادر خاص است يعنى مخصوص به جمله هاى حمليه است و آن اين است كه ما نمى آييم اول معناى لفظ را مشخص كنيم كه اين لفظ مشكوك ، در چه معنايى استعمال بشود و بعد آن مفهوم را مشخصاً بر موضوع حمل كنيم كه اگر اينگونه انجام دهيم اين علامت حقيقى بودن آن معنا براى آن لفظ يا مجازى بودن آن نخواهد بود.


ولى اين مقصود نيست كه اينگونه قضيه حمليه را منعقد كنيم بلكه آنهايى كه صحت حمل را علامت قرار مى دهند مقصودشان اين است كه ما لفظ را بدون اينكه معنايش را مشخص كنيم با همان معنايى كه مردد است و نزد ما اجمالى و ارتكازى است حمل بر موضوع كنيم. و شبيه حمل لفظ بر معناست كه اگر اطلاق آن لفظ، در آن قضيه حمليه از نظر ذهن ما مقبول باشد علامت حقيقى بودن است. مثلا مى گوييم ( الإنسانُ بشرٌ ) كه اگر ديديم درست است مى فهميم که پس بشر، براى همان معناى انسان وضع شده است و اين، نوعى تبادر از قضاياى حمليه است.


دفع دخل مقدر:


ممكن است گفته شود كه در تبادر، فقط كافى است لفظ اطلاق شود و نيازى به حمل نداريم پاسخ اين است كه ممكن است تبادر معنا از لفظ، در سياقهاى خاصى در ذهن، سريعتر و آسان تر باشد يعنى معمولاً اقتران ميان لفظ و معنا،در استعمالات شكل مى گيرد مخصوصاً در وضع هاى تعينى، كه از كثرت استعمال شكل مى گيرد و چنين اقتران هايى، از طريق همان جمله هاى استعمال شده، سريعتر و روشن تر و شفاف تر فعّال مى شوند بنابراين، اين نيز نوعى تبادر خاص است و علامت بر معناى حقيقى خواهد بود كه اگر چه بالدقة، تبادر است وليكن از آنجا كه در قالب قضيه حمليه انجام مى گيرد از آن، به صحت حمل تعبير شده است. پس اين تبادر خاص علامت حقيقت است و خيلى جاها اين گونه است كه با اطلاق لفظ، چيزى به ذهن انسان نمى آيد وليكن وقتى در خلال يك جمله حمليه آن را بكار بگيريم تبادر ايجاد مى شود.


و صحت سلب نيز همين گونه است اگر سلب صحيح شد معلوم مى شود كه آن معنا، مجازى است و مصداقش نيست و همچنين معنا مضيّق است و عام نيست تا آن را شامل شود وقتى مثلا آب انار را بگوييم ( ليسَ بماء ) و صحيح باشد ولى آبى كه مقدارى با گل مخلوط است مانند آب رودخانه را بگوييم ( بماء ) و مى بينيم درست است و ( ليس بماء ) صحيح نيست يعنى ذهن آن را قبول نمى كند پس مى فهميم كلمه ( ماء ) نسبت به آب گل آلود اطلاق دارد ولى نسبت به آب گلاب يا آب انار، اطلاق ندارد بنابراين به اين معنا هم، مى تواند صحت سلب و هم صحت حمل علامت حقيقت و مجاز باشد اين علامت حقيقت و مجاز، بالدقة به تبادر خاص برگشت مى كند و در سياق جمله هاى حمليه است كه با تبادر از لفظ به تنهايى فرق مى كند.


علامت سوم:  اطراد:


علامت سومى نيز ذكر شده است كه از آن به اطراد تعبير شده است يعنى تكثر و شيوع استعمال و اطلاق لفظ بر معنائى، علامت حقيقى بودن آن معناست.


معناى متعدد اطراد:


البته براى اطراد، معانى مختلفى مى توان ذكر كرد زيرا ممكن است:


1 ـ مقصود، اطراد در تبادر باشد بدان معنا كه انسان لفظى را چند بار و در موارد مختلف مطرح مى كند و ذكر مى كند و مى بيند در همه آن موارد متعدد و متكثر، همان معنا به ذهن مى آيد كه اين اطراد در تبادر، علامت حقيقت مى شود به جهت اين كه دليل مى شود بر اين كه، آن تبادر از حاق لفظ است و تبادر حاقى است و مستند به قرينه نيست و اين برگشت به همان علامت اول،يعنى تبادر است و علامت ديگرى نيست.


2 ـ معناى ديگر، اطراد در استعمال لفظ در معنا است كه مثلاً ببينيم يك لفظ در لغت در يك معنائى زياد استعمال مى شود و كثرت استعمال لفظ در يك معنايى را، دليل بر حقيقت بودن آن معنا بدانيم كه آقاى خويى (رحمه الله) (1) در اينجا فرموده است از مهم ترين علامات تشخيص معناى حقيقى اين كثرت استعمال يا اطراد در استعمال است معمولا هركس در هر لغتى بخواهد تحقيق كند تا معانى لغوى وضعى را بدست بياورد از كثرت استعمالات، آن را بدست مى آورد و معمولا، لغويون هم استعمالات را دنبال مى كنند و از استعمالات،معانى را در قاموس هاى لغوى مى نويسند و جمع آورى مى كنند واقعاً هم


ــــــــــــــــــــــــــــ


1 ـ  محاضرات، ج1، ص132.


مهم ترين راه،همين استعمالاتى است كه در هر لغتى انجام مى گيرد و معمولاً طريق و راه تشخيص معانى حقيقى همين استعمالات مطّرده و متكثر است ولى اصل كثرت استعمال و تكرار استعمال در يك معنا نمى تواند علامت بر حقيقى بودن آن معنا باشد چون ممكن است استعمال مجازى هم زياد باشد ايشان مى گويد وقتى استعمال زياد و مطرّد شد اين علامت آن است كه كليه آن استعمالات مجازى نيستند چون كه مجاز اينقدر زياد نمى شود مخصوصاً اگر قرائن و موارد آنها يكى نباشد و بسيار با هم مختلف باشد.


البته ما گفتيم كه استعمال لفظ، در معناى مجازى بدون قرينه هم، غلط نيست بلكه يكى از اغراض لغوى، ابهام و اجمال يا توريه است ولى اين مطلب هم صحيح است كه يكى از راه هاى تشخيص معناى حقيقى، آن است كه اگر مشخص شد كه در معناى حقيقى بدون قرينه ـ يعنى چيزهايى كه محتمل القرينه است ـ لفظى استعمال شده و ما اينها را يكى يكى حذف كرديم باز هم ديديم استعمالات در آن معنا شيوع دارد اين مى تواند علامت حقيقى بودن آن معنا باشد چون گرچه صحيح است استعمال لفظ در معناى مجازى بدون قرينه ولى شايع و زياد نيست بلكه نادر است.


پس شيوع استعمال يا اطراد استعمال، بدون قرينه، علامت حقيقت مى شود و به اين معنا قابل قبول است و معمولا كلمات لغويون هم اينگونه است.


3 ـ يك معناى ديگرى هم، براى اطراد گفته شده است كه اطراد در تطبيق است كه اگر بخواهيم بدانيم لفظى براى معنايى، حقيقى است يا نه، اگر انطباقش بر مصاديق آن معنا، مطّرد باشد گفته شده است علامت حقيقى بودن است.


اين مطلب صحيح نيست زيرا كه معناى مجازى نيز، همين گونه است مثلا كلمه ( اسد ) را مى بينيم بر هر رجل شجاعى منطبق است پس اطراد در تطبيق بر مصاديق يك معنا مخصوص به معناى حقيقى نيست و اگر آن حيثيت مجازى حفظ بشود در معناى مجازى هم صادق است. چون اين از باب انطباق كلى بر مصداق است و هر كلى اى ـ كه تمام خصوصيتى كه در مفهومش اخذ شده است را حفظ كنيم ـ بر همه مصاديقش صادق است.